گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۵۸

گل نکرد آهی‌که بر ما خنجر قاتل نشد
آرزو برهم نزد بالی‌که دل بسمل نشد
دام محرومی درین دشت احتیاط آگهی‌ست
وای بر صیدی‌که از صیاد خود غافل نشد
دل به راحت‌ گر نسازد با گدازش واگذار
گوهر ما بحر خواهد گشت اگر ساحل نشد
در بیابانی که ما را سر به کوشش داده‌اند
جاده هم از خویش رفت و محرم منزل نشد
شعله را خاموش گشتن پای از خود رفتن است
داغ هم گردیدم و آسودگی حاصل نشد
گرچه رنگ این دو آتشخانه از من ریختند
از جبینم چون شرر داغ فنا زایل نشد
اعتبار اندیشگان آفت‌پرست کاهشند
هیچکس‌بی‌خودگدازی شمع این محفل نشد
عافیت گر هست نقش پردهٔ واماندگی‌ست
حیف پروازی‌که آگاه از پر بسمل نشد
ذوق آغوش دویی در وصل نتوان یافتن
بیخبرمجنون ما لیلی شد ومحمل نشد
نی‌گداز دل به‌کار آمد نه ریزشهای اشک
بی‌تومشت خاک من برباد رفت وگل نشد
در لباس قطره نتوان تلخی دریاکشید
مفت آن خونی‌که خاکستر شد امّا دل نشد
غیرمن زین قلزم حیرت حبابی‌گل نکرد
عالمی صاحبدل‌است امّاکسی بید‌ل نشد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گل نکرد آهی‌که بر ما خنجر قاتل نشد
آرزو برهم نزد بالی‌که دل بسمل نشد
هوش مصنوعی: عشق و آرزوهایم هرگز به تعبیر نرسیدند؛ چرا که هیچ‌گاه اندوه و دردِ من به حدی نرسید که به کشتن روحم بینجامد.
دام محرومی درین دشت احتیاط آگهی‌ست
وای بر صیدی‌که از صیاد خود غافل نشد
هوش مصنوعی: در این دشت پر از خطر، تنها راه حفظ و ایمنی، آگاهی است. وای بر صیدی که از شکارچی خود غافل شده باشد.
دل به راحت‌ گر نسازد با گدازش واگذار
گوهر ما بحر خواهد گشت اگر ساحل نشد
هوش مصنوعی: اگر دل آرامش پیدا نکند و به ناآرامی تن بدهد، باید این چیز باارزش را به دریا بسپارد. در صورتی که ساحلی برایش پیدا نشود، دریا خواهد شد.
در بیابانی که ما را سر به کوشش داده‌اند
جاده هم از خویش رفت و محرم منزل نشد
هوش مصنوعی: در بیابانی که ما را به تلاش و کوشش وا داشته‌اند، حتی راه نیز از مسیر خود منحرف شده و نتوانسته‌است به ما کمک کند تا به مقصدی برسیم.
شعله را خاموش گشتن پای از خود رفتن است
داغ هم گردیدم و آسودگی حاصل نشد
هوش مصنوعی: خاموش شدن شعله به معنای از دست دادن خود است و من نیز با وجود اینکه داغی را تجربه کردم، نتوانستم به آرامش برسم.
گرچه رنگ این دو آتشخانه از من ریختند
از جبینم چون شرر داغ فنا زایل نشد
هوش مصنوعی: اگرچه از چهره‌ام رنگ این دو آتشخانه را گرفتند، اما همانند شعله‌های داغی که از آتش فنا به‌وجود می‌آید، شور و حال من پایدار ماند.
اعتبار اندیشگان آفت‌پرست کاهشند
هیچکس‌بی‌خودگدازی شمع این محفل نشد
هوش مصنوعی: افکار کسانی که به دنبال دنیا و ظواهر هستند، ارزششان کم می‌شود. هیچ‌کس در این جمع به خاطر خودخواسته بودن و بدون دلیل، به مانند شمعی که خود را می‌سوزاند، فانی نشده است.
عافیت گر هست نقش پردهٔ واماندگی‌ست
حیف پروازی‌که آگاه از پر بسمل نشد
هوش مصنوعی: آرامش و سلامتی زمانی به دست می‌آید که به جای توقف و بی‌عملی، به سوی هدف‌ها پرواز کنیم. افسوس بر آن کسی که از خطرات و چالش‌های پیش رو آگاه نباشد و همچنان در جا بزند.
ذوق آغوش دویی در وصل نتوان یافتن
بیخبرمجنون ما لیلی شد ومحمل نشد
هوش مصنوعی: در آغوش دوستی نمی‌توان هنگامی که به وصال نرسیده‌ای، لذت واقعی را تجربه کرد. من از مجنون بی‌خبرم که لیلی شد و همچنان در گمگشتگی باقی ماند.
نی‌گداز دل به‌کار آمد نه ریزشهای اشک
بی‌تومشت خاک من برباد رفت وگل نشد
هوش مصنوعی: دل آتشین من به کار افتاد و تنها ریختن اشک‌هایم فایده ندارد. خاک وجود من از بین رفت و دیگر گل نروئید.
در لباس قطره نتوان تلخی دریاکشید
مفت آن خونی‌که خاکستر شد امّا دل نشد
هوش مصنوعی: در وجود یک قطره آب نمی‌توان تلخی دریا را حس کرد. این خون که به خاکستر تبدیل شده، بی‌ارزش است، اما دل هرگز حاضر به تسلیم نمی‌شود.
غیرمن زین قلزم حیرت حبابی‌گل نکرد
عالمی صاحبدل‌است امّاکسی بید‌ل نشد
هوش مصنوعی: در این عالم پر از حیرت و شگفتی، تنها من مانند حبابی در این دریا شناور نیستم. دنیا پر از افرادی است که دل‌های شایسته‌ای دارند، اما هیچ‌کس نتوانسته به درک واقعی و بیداری دست یابد.

حاشیه ها

1399/09/24 19:11
د. ق. مصلح بدخشانی

غیر من زین قلزم حیرت حبابی‌گل نکرد
عالمی صاحبدل ‌است امّا کسی بید‌ل نشد!
اوج زیبایی در غزل فارسی، ابوالمعانی گرانقدر، ای گنج شایگان، ای لعل بدخشان، و ای کان گهر!
اعتبار اندیشگان آفت‌پرست کاهشند
هیچکس‌بی‌خودگدازی شمع این محفل نشد