گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۵۷

پیر گردیدم و هستی سبب ننگ نشد
چون‌کمان‌، خانهٔ بی‌بام و درم تنگ نشد
الفت دل نه همین حایل عزم نفس است
آبله پای که بوسید که او لنگ نشد
بی‌صفا محرمی خویش چه امکان دارد
سنگ تا شیشه نشد آینهٔ سنگ نشد
بیخبرسوخت نفس ورنه درین‌ مکتب وهم
صفحه‌ای نیست‌کز آتش زدن ارژنگ نشد
دل هر ذره به صد چشم تماشا جوشید
دهر طاووس شد و محرم نیرنگ نشد
صوف و اطلس ز کجا پینه بر اندام تو دوخت
بر هوس جامهٔ عریانی اگر تنگ نشد
شبنم صبح دلیل است ‌که در عالم رنگ
تا نفس آب نشد آینه بی‌زنگ نشد
گوش بر زمزمهٔ ساز سپندیم همه
داغ‌ شد محفل و یک نغمه به‌ آهنگ نشد
درگریبان عدم نیز رهی داشت خیال
آه ازبی‌نفسیها نی ما چنگ نشد
هرچه یوشید جهان‌، غیرکفن‌، یمن نداشت
ماتمی بود لباسی‌ که به این رنگ نشد
با خیالات بجوشیدکه در مزرع وهم
بنگ‌ کم نیست چه شد بیدل اگر دنگ نشد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیر گردیدم و هستی سبب ننگ نشد
چون‌کمان‌، خانهٔ بی‌بام و درم تنگ نشد
هوش مصنوعی: من پیر شدم و زندگی‌ام باعث شرمندگی‌ام نشد، مانند کمان که همیشه حالت کشیده باقی می‌ماند و خانه‌ام بدون سقف و در، تنگ و باریک نشده است.
الفت دل نه همین حایل عزم نفس است
آبله پای که بوسید که او لنگ نشد
هوش مصنوعی: دل بستن به عشق و محبت تنها به خاطر موانع ظاهری نیست. مانند فردی که به خاطر داشتن زخم در پا لنگ می‌زند، اگر کسی با عشق واقعی رو به رو شود، هیچ مانع و مشکلی نمی‌تواند او را از این احساس بازدارد.
بی‌صفا محرمی خویش چه امکان دارد
سنگ تا شیشه نشد آینهٔ سنگ نشد
هوش مصنوعی: دوستی که انصاف و صداقت ندارد، چه انتظاری می‌توان از او داشت؟ تا زمانی که دل‌ها صاف نشود، رابطه‌های واقعی و صادقانه شکل نمی‌گیرد. در واقع، اگر دلی سنگی باشد، نمی‌تواند تصویر روشنی از حقیقت را ارائه دهد.
بیخبرسوخت نفس ورنه درین‌ مکتب وهم
صفحه‌ای نیست‌کز آتش زدن ارژنگ نشد
هوش مصنوعی: اگر خبر داشتی که نفس در اینجا در حال سوختن است، می‌فهمیدی که در این مکتب، هیچ چیز واقعی وجود ندارد. زیرا آتش زدن فقط به یک خیال تبدیل شده و هیچ‌گاه حقیقتی به وجود نیاورده است.
دل هر ذره به صد چشم تماشا جوشید
دهر طاووس شد و محرم نیرنگ نشد
هوش مصنوعی: دل هر ذره، با عشق و زیبایی به تماشا آمده و زندگی همچون طاووسی زیبا و فریبنده شده، ولی هیچ‌کس به دام فریب و نیرنگ آن نیفتاده است.
صوف و اطلس ز کجا پینه بر اندام تو دوخت
بر هوس جامهٔ عریانی اگر تنگ نشد
هوش مصنوعی: پوشش و لباس‌های قشنگی که تو بر تن داری، نشان‌دهندهٔ زیبایی و جذابیتی است که به خاطر آن، از تنهایی و بی‌پناهی دوری می‌کنی. اگرچه ممکن است گاهی احساس کنی چیزی بر تن نداری، اما زیبایی و شکوه تو فراتر از آن است که به لباس‌های مادی وابسته باشد.
شبنم صبح دلیل است ‌که در عالم رنگ
تا نفس آب نشد آینه بی‌زنگ نشد
هوش مصنوعی: شبنم صبح نشانه‌ای است که در دنیای رنگ، تا زمانی که آب وجود داشته باشد، آینه صاف و بدون زنگ نمی‌شود.
گوش بر زمزمهٔ ساز سپندیم همه
داغ‌ شد محفل و یک نغمه به‌ آهنگ نشد
هوش مصنوعی: ما همه به صدای ساز گوش فرا دادیم و محفل پر از شور و حرارت شد، اما هیچ نغمه‌ای به آهنگ در نیامد.
درگریبان عدم نیز رهی داشت خیال
آه ازبی‌نفسیها نی ما چنگ نشد
هوش مصنوعی: در دل عدم و نبود، خیال و آرزویی وجود داشت. ای کاش از بی‌نفسی‌ها و ناتوانی‌هایمان گله و شکایتی می‌کردیم که نتوانستیم به آن آرزوها دست یابیم.
هرچه یوشید جهان‌، غیرکفن‌، یمن نداشت
ماتمی بود لباسی‌ که به این رنگ نشد
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان به جز کفن وجود دارد، فاقد شرافت و ارزش واقعی است. این دنیا هیچ چیز با ارزشی نداشت که به این رنگ زیبا و غم‌انگیز تطبیق پیدا کند.
با خیالات بجوشیدکه در مزرع وهم
بنگ‌ کم نیست چه شد بیدل اگر دنگ نشد
هوش مصنوعی: با خیالات خود به زندگی و احساسات بپردازید، چون در دنیای توهم و تصورات، هیچ کمبودی وجود ندارد. حالا بیدل چه شده است که در این فضا از خود صدایی بلند نکرده است؟