گنجور

غزل شمارهٔ ۱۲۵۴

مخمل و دیبا حجاب هستی رسوا نشد
چشم می‌پوشم‌ کنون پیراهنی پیدا نشد
در فرامشخانهٔ امکان چه علم و کو عمل
سعی باطل بود اینجا هر چه شد گویا نشد
زآن حلاوتها که آداب محبت داشته‌ست
خواستم نام لبش‌ گیرم لب از هم وانشد
گر وفا می‌کرد فرصتهای‌ کسب اعتبار
از هوس من نیز چیزی می‌شدم اما نشد
انتظار مرگ شمع آسان نمی‌باید شمرد
سر بریدن منفعل‌ گردید و یار ما نشد
دل به رنگ داغ ما را رخصت وحشت نداد
شکر کن ای ناله پروازت قفس‌فرسا نشد
بهر صید خلق در زهد ریایی جان مکن
زین تکلف عالمی بی‌دین شد و دنیا نشد
قانعان از خفت امداد یاران فارغند
موج هرگز دستش از آب‌ گهر بالا نشد
از دل دیوانهٔ ما مجلس‌آرایی مخواه
سنگ سودا سوخت اما قابل مینا نشد
آتش فکر قیامت در قفا افتاده است
صد هزار امروز دی گردید و دی فردا نشد
خاک ناگردیده رستن از شکست دل‌ کراست
موی چینی بود این مو کز سر ما وانشد
با زبان خلق‌ کار افتاد بیدل چاره چیست
گوشه‌‌گیری‌های ما عنقا شد و تنها نشد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مخمل و دیبا حجاب هستی رسوا نشد
چشم می‌پوشم‌ کنون پیراهنی پیدا نشد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی و ظرافت زندگی می‌تواند مانند حجاب و پوششی باشد که حقیقت و واقعیت را پنهان می‌کند. اما در حال حاضر، من با چشم‌پوشی از این زرق و برق‌ها، در جستجوی یک پیراهن واقعی و بی‌پرده هستم که نشان‌دهنده حقیقت باشد و نه تنها ظاهر زیبا.
در فرامشخانهٔ امکان چه علم و کو عمل
سعی باطل بود اینجا هر چه شد گویا نشد
هوش مصنوعی: در دنیای امکان، علم و عمل به تنهایی بی‌فایده است؛ هر چیزی که در اینجا تجربه می‌شود، به نظر می‌رسد که وجود نداشته و به فراموشی سپرده شده است.
زآن حلاوتها که آداب محبت داشته‌ست
خواستم نام لبش‌ گیرم لب از هم وانشد
هوش مصنوعی: به خاطر شیرینی‌هایی که عشق و محبت به همراه دارد، خواستم نام لب‌هایش را ببرم، اما لب‌هایش را از هم باز نکرد.
گر وفا می‌کرد فرصتهای‌ کسب اعتبار
از هوس من نیز چیزی می‌شدم اما نشد
هوش مصنوعی: اگر فرصت‌ها وفادار بودند و به من اعتبار می‌بخشیدند، من نیز می‌توانستم به چیزی تبدیل شوم، اما این اتفاق نیفتاد.
انتظار مرگ شمع آسان نمی‌باید شمرد
سر بریدن منفعل‌ گردید و یار ما نشد
هوش مصنوعی: انتظار مرگ شمع نباید ساده گرفته شود؛ زیرا وقتی شمع خاموش می‌شود، دیگر نمی‌توان به آن تعلق خاطر داشت و محبوب ما نیز دیگر در دسترس نیست.
دل به رنگ داغ ما را رخصت وحشت نداد
شکر کن ای ناله پروازت قفس‌فرسا نشد
هوش مصنوعی: دل ما تحت تأثیر اندوه و درد قرار گرفته و به ما اجازه نداد که حس ترس را تجربه کنیم. بنابراین باید سپاسگزار باشی که با تمام درد و ناله‌هایت، آن‌قدر آزاد باقی ماندی که قفس نتوانسته تو را اسیر کند.
بهر صید خلق در زهد ریایی جان مکن
زین تکلف عالمی بی‌دین شد و دنیا نشد
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن دل‌های مردم، به تظاهر به زهد و دینداری نپرداز؛ زیرا که این نوع تظاهر باعث می‌شود که دنیا خالی از ایمان و دین شود.
قانعان از خفت امداد یاران فارغند
موج هرگز دستش از آب‌ گهر بالا نشد
هوش مصنوعی: کسانی که رضایت به چیزی دارند و نیازی به کمک دیگران ندارند، از مشکلات و سختی‌ها بی‌خبرند. مانند موجی که هرگز دستش را به سمت جواهرات درون آب دراز نکرده است.
از دل دیوانهٔ ما مجلس‌آرایی مخواه
سنگ سودا سوخت اما قابل مینا نشد
هوش مصنوعی: از دل دیوانهٔ ما انتظار نداشته باش که جشنی برپا کند. اگرچه دیوانه با احساسات شدیدی سر و کار دارد، اما روحش هنوز آنقدر پاک نشده که بتواند همانند گلاب برای دیگران زیبایی و محبت به ارمغان بیاورد.
آتش فکر قیامت در قفا افتاده است
صد هزار امروز دی گردید و دی فردا نشد
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه درباره قیامت و آینده در ذهن‌ها شعله‌ور و پرحرارت است. هزاران روز گذشته‌اند، اما هنوز هیچ اقدامی برای فردا صورت نگرفته است.
خاک ناگردیده رستن از شکست دل‌ کراست
موی چینی بود این مو کز سر ما وانشد
هوش مصنوعی: خاکی که هنوز جوانه نزده و به بار ننشسته، به خاطر دل شکستگی که دارد، نمی‌تواند به رشد برسد. این مو که چینی و خاص است، از سر ما جدا نمی‌شود.
با زبان خلق‌ کار افتاد بیدل چاره چیست
گوشه‌‌گیری‌های ما عنقا شد و تنها نشد
هوش مصنوعی: بیدل می‌گوید که با ارتباط با مردم و گفتگو، مسائل و مشکلات حل می‌شود. اما از طرفی، اگر از جامعه دوری کنیم و به تنهایی زندگی کنیم، مانند پرنده افسانه‌ای عنقا خواهیم شد که تنها و دورافتاده است. پس باید به حضور در جمع و گفتگو با دیگران اهمیت بدهیم تا از احساس تنهایی رهایی یابیم.