غزل شمارهٔ ۱۲۴۹
روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد
آسوده شو ای آینه زنگار کهن شد
شبنم به چه امید برد صرفهٔ ایجاد
چشمی که گشودم عرق خجلت من شد
نشکافتم آخر ره تحقیقگریبان
فرصت نفسی داشتکه پامال سخن شد
تدبیر، علاج مرض ذاتیکس نیست
از شیشه شدن سنگ همان توبهشکن شد
حیرت نپسندید ز ما گرم نگاهی
بردیم در آن بزم چراغی که لگن شد
تنزیه ز آگاهی ما گشت کدورت
جان بود که در فکر خود افتاد و بدن شد
جز یأس ز لاف من و ما هیچ نبردیم
تار نفس از بسکه جنون یافت کفن شد
شب در خم اندیشه ی گیسوی تو بودم
فکرم گرهی خورد که یک نافه ختن شد
چون اشک به همواری ازین دشت گذشتم
لغزیدن پا راه مرا مهره زدن شد
گرد ره غربت چقدر سعی وفا دشت
خاکم به سرافشاند به حدیکه وطن شد
بیدل اثری بردهای از یاد خرامش
طاووس برون آ که خیال تو چمن شد
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد
آسوده شو ای آینه زنگار کهن شد
هوش مصنوعی: در روز سیام، سایه به نوعی جزئی از بدن شد. اکنون ای آینه کهنه، بینگرانی باش که دیگر زنگار گرفتهای.
شبنم به چه امید برد صرفهٔ ایجاد
چشمی که گشودم عرق خجلت من شد
هوش مصنوعی: شبنم به چه امیدی، بر روی چشمی که به خاطر شرم و خجالت، همیشه بسته است، نشسته است.
نشکافتم آخر ره تحقیقگریبان
فرصت نفسی داشتکه پامال سخن شد
هوش مصنوعی: در نهایت نتوانستم به طور کامل به جستجو و تحقیق بپردازم، زیرا فرصتی برای نفس کشیدن نداشتم و حرفها و سخنان دیگران بر من غالب شد.
تدبیر، علاج مرض ذاتیکس نیست
از شیشه شدن سنگ همان توبهشکن شد
هوش مصنوعی: تدبیر و فکر کردن نمیتواند بیماری اصلی کسی را درمان کند، همانطور که سنگ با شکستن در شیشه شدن، توبهاش را میشکند.
حیرت نپسندید ز ما گرم نگاهی
بردیم در آن بزم چراغی که لگن شد
هوش مصنوعی: در آن مهمانی شگفتانگیز که همه چیز به هم ریخته و بینظم بود، ما با نگاهی عمیق و هوشمندانه به اطراف، رازهای پنهان آنجا را کشف کردیم و حیرت را از خود دور کردیم.
تنزیه ز آگاهی ما گشت کدورت
جان بود که در فکر خود افتاد و بدن شد
هوش مصنوعی: آگاهی ما از حقیقت بالاتر از آن است که در فهم ما قرار گیرد، زیرا ناپاکی روح انسان باعث میشود که در تفکر خود به دنیا و محدودیتهای آن بیفتد و از حقیقت فاصله بگیرد.
جز یأس ز لاف من و ما هیچ نبردیم
تار نفس از بسکه جنون یافت کفن شد
هوش مصنوعی: ما جز ناامیدی از ادعاهای خود چیز دیگری به دست نیاوردهایم و به خاطر شدت جنون، زندگیمان به یک جسم بیروح تبدیل شده است.
شب در خم اندیشه ی گیسوی تو بودم
فکرم گرهی خورد که یک نافه ختن شد
هوش مصنوعی: در شب، به یاد موهای زیبای تو در فکر و خیال بودم و در میان افکارم به نتیجهای رسیدم که همچون یک سبد گل زیبا و دلانگیز شد.
چون اشک به همواری ازین دشت گذشتم
لغزیدن پا راه مرا مهره زدن شد
هوش مصنوعی: به محض اینکه از این دشت با نرمی و احتیاط گذر کردم، پاهایم به قدری لغزید که انگار در حال بازی با تخته سنگها بودم.
گرد ره غربت چقدر سعی وفا دشت
خاکم به سرافشاند به حدیکه وطن شد
هوش مصنوعی: در مسیر غربت، چقدر تلاش کردم که وفا و صداقت را از خود نشان دهم، تا جایی که خاکِ این زمین برایم به اندازهای عزیز شد که به وطنم تبدیل گردید.
بیدل اثری بردهای از یاد خرامش
طاووس برون آ که خیال تو چمن شد
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که بیدل به یاد زیبایی و حرکات طاووس اشاره دارد و میگوید که زیباییهای خیال تو، مانند چمن زار سرسبز و دلنشین شدهاند. در واقع، حرکتهای ظریف و دلربای طاووس، تأثیر عمیقی بر یادها و خاطرها گذاشته است و احساسات او را تحت تأثیر قرار داده است.
حاشیه ها
1394/11/13 00:02
گنجورخوان
چقدر اشعار بیدل محزون است
1402/11/31 09:01
امیر علیزاده
از ضعف به هر جا که نشستیم وطن شد
وز گریه به هر سو که گذشتیم چمن شد
جان دگرم بخش که آن جان که تو دادی
چندان ز غمت خاک به سر ریخت که تن شد
پیراهنی از تار وفا دوخته بودم
چون تاب جفای تو نیاورد کفن شد
هر سنگ که بر سینه زدم نقش تو بگرفت
آن هم صنمی بهر پرستیدن من شد
عشّاق تو هر یک به نوایی ز تو خشنود
گر شد ستمی بر سر کوی تو، به من شد
از حسرت لعل تو ز خونِ مژه طالب
چندان یمنی ریخت که گجرات یمن شد.
طالب آملی
📚 کلیات اشعار ملکالشعرا طالب آملی، غزل ۶۳۶
بهاهتمام، تصحیح و تحشیه: طاهری شهاب
از ا
نتشارات کتابخانه سنایی

بیدل دهلوی