غزل شمارهٔ ۱۲۲۲
جگری آبله زد تخم غمی پیدا شد
دلی آشفت غبار المی پیدا شد
صفحهٔسادهٔ هستی خط نیرنگ نداشت
خیرگی کرد نظرها رقمی پیدا شد
نغمهٔ پردهٔ دل مختلف آهنگ نبود
ناله دزدید نفس زیر و بمی پیدا شد
باز آهم پی تاراج تسلی برخاست
صف بیتابی دل را علمی پیدا شد
بسکه دارم عرق از خجلت پرواز چو ابر
گر غبارم به هوا رفت نمی پیدا شد
عدمم داد ز جولانگه دلدار سراغ
خاک رهگشتم و نقش قدمی پیدا شد
رشک آن برهمنم سوخت که در فکر وصال
گمشد ازخویش و ز جیب صنمی پیدا شد
فرصت عیش جهان حیرت چشم آهوست
مژه برهم زدنی،گرد رمی پیدا شد
قد پیری ثمر عاقبتاندیشی ماست
زندگی زیر قدم دید خمی پیدا شد
بسکه درگلشن ما رنگ هوا سوخته است
بینفس بود اگر صبحدمی پیدا شد
هستی صرف همان غفلت آگاهی بود
خبر از خویش گرفتم عدمی پیدا شد
خواب پا برد زما زحمت جولان بیدل
مشق بیکاری ما را قلمی پیدا شد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جگری آبله زد تخم غمی پیدا شد
دلی آشفت غبار المی پیدا شد
هوش مصنوعی: دل آزار و غمگین شد و نشانهای از اندوه در آن پیدا شد. همچنین، دردی در دل برانگیخته و حالتی آشفته به وجود آمد.
صفحهٔسادهٔ هستی خط نیرنگ نداشت
خیرگی کرد نظرها رقمی پیدا شد
هوش مصنوعی: بسیار ساده و بدون تزویر، وجود چیزی را نشان میدهد. هنگامی که به این سادگی نگاه کردیم، ناگهان دیدگاههایی جدید و متفاوت شکل گرفت و چیزهای جدیدی به تصور ما آمد.
نغمهٔ پردهٔ دل مختلف آهنگ نبود
ناله دزدید نفس زیر و بمی پیدا شد
هوش مصنوعی: آوای دل نتهای گوناگونی دارد و در میان آن نالهای به گوش میرسد که تنفسهای عمیق و سطحی را نشان میدهد.
باز آهم پی تاراج تسلی برخاست
صف بیتابی دل را علمی پیدا شد
هوش مصنوعی: باز هم آه و نالهام به خاطر غارت کردن آرامش دل برخواست و علمی در دل بیتابیام پیدا شد.
بسکه دارم عرق از خجلت پرواز چو ابر
گر غبارم به هوا رفت نمی پیدا شد
هوش مصنوعی: من از خجالت در حال عرق ریختن هستم، مانند ابر که در پرواز خود به آسمان میرود؛ اما اگر غبارم در هوا پراکنده شود، دیگر قابل شناسایی نخواهد بود.
عدمم داد ز جولانگه دلدار سراغ
خاک رهگشتم و نقش قدمی پیدا شد
ه خاطر نبودن معشوق و دوری او، سراغ کوهی را گرفتم که او در آنجا قدم گذاشته بود. به جستجوی نشانی از او رفتم و خاک آن راه شدم تا اینکه نشان قدم او بر من پیدا شد.
رشک آن برهمنم سوخت که در فکر وصال
گمشد ازخویش و ز جیب صنمی پیدا شد
هوش مصنوعی: حسادت به آن محبوبم به جانم افتاد، زیرا او که در آرزوی رسیدن به معشوقهاش غرق در فکر شده بود، از خود بیخود شده و از دلمان بیرون رفت. در این حال، از طریق جیب محبوبش، نشانهای از او پیدا شد.
فرصت عیش جهان حیرت چشم آهوست
مژه برهم زدنی،گرد رمی پیدا شد
هوش مصنوعی: زندگی دنیایی کوتاه و پر از شگفتیست، مانند لحظهای که یک آهوی زیبا پلک میزند؛ در آن لحظه، گرد و غباری از دور نمایان میشود.
قد پیری ثمر عاقبتاندیشی ماست
زندگی زیر قدم دید خمی پیدا شد
هوش مصنوعی: قدرت و شکوه پیری نتیجهی اندیشیدن به آینده و زندگی آگاهانه است، به طوری که با هر قدمی که برمیداریم، نشانههایی از درک و تجربه به چشم میخورد.
بسکه درگلشن ما رنگ هوا سوخته است
بینفس بود اگر صبحدمی پیدا شد
هوش مصنوعی: در باغ ما به خاطر تغییرات جوی و رنگ و بویی که از بین رفته، اگر نسیم صبحگاهی هم بیاید، بیروح و بینفس خواهد بود.
هستی صرف همان غفلت آگاهی بود
خبر از خویش گرفتم عدمی پیدا شد
هوش مصنوعی: هستی تنها خواب غفلت و نادانی بود، اما با آگاهی و شناخت از خودم فهمیدم که وجودی از عدم به وجود آمده است.
خواب پا برد زما زحمت جولان بیدل
مشق بیکاری ما را قلمی پیدا شد
هوش مصنوعی: خواب باعث شد که نتوانم به خوبی در پی کار و تلاش خود باشم و بیتوجهی من به امور روزمره، باعث شد که فرصتی برای نوشتن و به تصویر کشیدن احساسات و افکارم فراهم آید.