غزل شمارهٔ ۱۱۹۳
هرچند خودنمایی تخت و حشم نباشد
در عرض بیحیایی آیینه کم نباشد
پیش از خیال هستی باید در عدم زد
این دستگاه خجلتکاو یک دو دم نباشد
موضوع کسوت جود دامنفشانیی هست
در بند آستینها دست کرم نباشد
از خوان این بزرگان دستی بشوی و بگذر
کانجا ز خوردنیها غیر از قسم نباشد
حیف است ننگ افلاس دامان مردگیرد
تا ناخنیست در دست کس بیدرم نباشد
غفلت هزار رنگ است در کارگاه اجسام
چون چشم خواب پا را مژگان بهم نباشد
بیانتظار نتوان از وصل کام دل برد
شادی چه قدر دارد جاییکه غم نباشد
روزیدو، اینتب و تابباید غنمیت انگاشت
ای راحت انتظاران، هستی، عدم نباشد
دل داغ سرنوشت است از انفعال تقدیر
تا سرنگون نگردد خط در قلم نباشد
در عرصهای که بالد گرد ضعیفی ما
مژگان بلندکردن کم از علم نباشد
از ما سراغ ما کن، وهم دویی رها کن
جاییکه ما نباشیم آیینه هم نباشد
هر دم زدن در اینجا صدکفر و دین مهیاست
دل معبد تماشاست، دیر و حرم نباشد
از شاخ بید گیرید معیار بیبریها
کاین بار برندارد دوشی که خم نباشد
عمریست گوهر ما رفتهست از کف ما
این آبله ببینید زیر قدم نباشد
وحشتکمین نشستهست گرد هزار مجنون
مگذار پا به خاکم تا دیده نم نباشد
چو عمر رفته بیدل پر بینشان سراغم
جز دست سوده ما را نقش قدم نباشد
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هرچند خودنمایی تخت و حشم نباشد
در عرض بیحیایی آیینه کم نباشد
هوش مصنوعی: هرچند که زیبا و باشکوه بودن ظاهر و تجملات مهم نیست، اما در مقابل بیحیایی و بیملاحظگی، زیبایی و جذابیت درونی میتواند تأثیر زیادی داشته باشد.
پیش از خیال هستی باید در عدم زد
این دستگاه خجلتکاو یک دو دم نباشد
هوش مصنوعی: قبل از اینکه به فکر وجود و هستی بیفتی، باید در از بین رفتن و عدم قرار بگیری. این دنیا به قدری شرمآور و زودگذر است که حتی برای مدت کوتاهی هم نمیتواند پایدار باشد.
موضوع کسوت جود دامنفشانیی هست
در بند آستینها دست کرم نباشد
هوش مصنوعی: موضوع بخشش و سخاوت، شبیه به پوششی است که در آستینها پنهان شده و نباید به دست کرم اشارهای شود.
از خوان این بزرگان دستی بشوی و بگذر
کانجا ز خوردنیها غیر از قسم نباشد
هوش مصنوعی: از سفره این بزرگان دوری کن و بگذر، زیرا در اینجا جز قسم و وعدهای دروغین چیزی پیدا نمیشود.
حیف است ننگ افلاس دامان مردگیرد
تا ناخنیست در دست کس بیدرم نباشد
هوش مصنوعی: شایسته نیست که انسان به خاطر فقر و ناداری به خوار و ذلیل شدن تن بدهد، چرا که حتی اگر یکی از دستانش ناخن داشته باشد، باید عزت و خودداری خود را حفظ کند و از بیپولی و حقارت دوری کند.
غفلت هزار رنگ است در کارگاه اجسام
چون چشم خواب پا را مژگان بهم نباشد
هوش مصنوعی: غفلت در دنیای مادی مانند کارگاهی پر از رنگهای مختلف است و وقتی در خواب به سر میبریم، نمیتوانیم واقعیتها را درست ببینیم. مانند چشمهایی که در خواب هستند و نمیتوانند به درستی حرکت کنند.
بیانتظار نتوان از وصل کام دل برد
شادی چه قدر دارد جاییکه غم نباشد
هوش مصنوعی: اگر به وصال محبوب نرسی، نمیتوانی از آنچه که در دل داری خوشحال باشی. شادی در جایی که غم وجود ندارد، بیش از حد است.
روزیدو، اینتب و تابباید غنمیت انگاشت
ای راحت انتظاران، هستی، عدم نباشد
هوش مصنوعی: در زندگی، باید از روزهایی که پر از شور و شوق است، بهره برد و این لحظات را ارزشمند تصور کرد. ای کسانی که به انتظار نشستهاید، بدانید که وجود و عدم دو حالت متفاوت هستند و باید از فرصتها استفاده کرد.
دل داغ سرنوشت است از انفعال تقدیر
تا سرنگون نگردد خط در قلم نباشد
هوش مصنوعی: دل از سرنوشت داغ و دلتنگ است؛ تا زمانی که تقدیر بیتحرکی خود را تغییر ندهد، هیچ نوشتهای در سرنوشتش تغییر نخواهد کرد.
در عرصهای که بالد گرد ضعیفی ما
مژگان بلندکردن کم از علم نباشد
هوش مصنوعی: در جایی که ما با ضعف و ناتوانی روبهرو هستیم، نشان دادن جاذبه و زیبایی به مانند بلند کردن مژگان، کمتر از علم و دانش نیست.
از ما سراغ ما کن، وهم دویی رها کن
جاییکه ما نباشیم آیینه هم نباشد
هوش مصنوعی: از ما درباره خودمان بپرس، و از تفکیک و دوگانگی کنار برو. به جایی برو که ما حضور نداریم و آینهای هم آنجا نباشد.
هر دم زدن در اینجا صدکفر و دین مهیاست
دل معبد تماشاست، دیر و حرم نباشد
هوش مصنوعی: در هر لحظه در این مکان، کفر و دین آماده هستند. دل معبد برای تماشا باز است و دیگر نیازی به مکانهای مذهبی مانند کلیسا یا مسجد نیست.
از شاخ بید گیرید معیار بیبریها
کاین بار برندارد دوشی که خم نباشد
هوش مصنوعی: از شاخهی بید باید معیار بیخود شدن را بگیرید، زیرا این بار به دوشی منتقل نمیشود که خم شده باشد.
عمریست گوهر ما رفتهست از کف ما
این آبله ببینید زیر قدم نباشد
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که گنجینه وجودمان از دست رفته و این لکهها را زیر پاهایمان میبینیم که نشانهای از آن است.
وحشتکمین نشستهست گرد هزار مجنون
مگذار پا به خاکم تا دیده نم نباشد
هوش مصنوعی: وحشت در کمین است و دور تا دور من هزاران مجنون هستند. اجازه نده که کسی به سرزمین من پا بگذارد تا نبیند که چگونه اشک من جاری است.
چو عمر رفته بیدل پر بینشان سراغم
جز دست سوده ما را نقش قدم نباشد
هوش مصنوعی: زمانی که عمر گذشت و بیدردسر و بیعلامت از آن عبور کردیم، جز دستان خالی ما، هیچ نشانی از ما باقی نمانده است.