گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۷۵

پی اشک من ندانم به‌کجا رسیده باشد
ز پی‌ات دویدنی داشت به رهی چکیده باشد
ز نگاه سرکشیدن به رخت چه احتمال است
مگر ازکمین حیرت مژه قدکشیده باشد
تب وتاب موج باید ز غرور بحر دیدن
چه رسد به حالم آنکس‌که ترا ندیده باشد
به نسیمی از اجابت چمن حضور داریم
دل چاک بال می‌زد سحری دمیده باشد
به چمن زخون بسمل همه جا بهارناز است
دم تیغ آن تبسم رگ گل بریده باشد
دل ما نداشت چیزی‌که توان نمود صیدش
سر زلفت از خجالت چقدر خمیده باشد
چه ‌بلندی و چه پستی‌، چه عدم چه ملک هستی
نشنیده‌ایم جایی‌که کس آرمیده باشد
بم‌و زیر هستی‌ما چو خروش‌ساز عنقاست
شنو ازکسی‌که او هم زکسی شنید باشد
ز طریق شمع غافل مگذر درین بیابان
مژه آب ده ز خاری‌ که به پا خلیده باشد
غم هیچکس ندارد فلک غروپیما
به زبان مدبری چند گله می تپیده باشد
به دماغ دعوی عشق سر بوالهوس بلند است
مگر از دکان قصاب جگری خریده باشد
همه‌کس سراغ مطلب به دری رساند و نازید
من و ناز نیم‌جانی‌ که به لب رسیده باشد
به هزار پرده بیدل ز دهان بی‌نشانش
سخنی شنیده‌ام من‌ که‌ کسی ندیده باشد

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پی اشک من ندانم به‌کجا رسیده باشد
ز پی‌ات دویدنی داشت به رهی چکیده باشد
هوش مصنوعی: نمی‌دانم اشک‌های من به کجا رفته‌اند، اما به دنبال تو دویدنی داشتم که در راه، چکیده شده است.
ز نگاه سرکشیدن به رخت چه احتمال است
مگر ازکمین حیرت مژه قدکشیده باشد
هوش مصنوعی: نگاه نکردن به زیبایی چهره‌ات چه زمانی ممکن است، مگر اینکه از پشت پرده حیرت، مژه‌هایت به حالت تماشای تو کشیده شده باشد.
تب وتاب موج باید ز غرور بحر دیدن
چه رسد به حالم آنکس‌که ترا ندیده باشد
هوش مصنوعی: موج دریا به خاطر بزرگی و شکوه خود حالت خاصی دارد، اما حال من که تو را ندیده‌ام، به مراتب بیشتر از آن است.
به نسیمی از اجابت چمن حضور داریم
دل چاک بال می‌زد سحری دمیده باشد
هوش مصنوعی: به لطف نسیمی که بر ما وزیده، در دل چمن حاضر و شاداب هستیم و دل ما همچون پرنده‌ای در حال پرواز است، گویی سحرگاهی طلوع کرده است.
به چمن زخون بسمل همه جا بهارناز است
دم تیغ آن تبسم رگ گل بریده باشد
هوش مصنوعی: در چمنزار، به علت خونریزی و درد، همه جا بویی از بهار و زیبایی احساس می‌شود. چهره خنجر مانند، مانند لبخندی است که رگ گل را شکسته است.
دل ما نداشت چیزی‌که توان نمود صیدش
سر زلفت از خجالت چقدر خمیده باشد
هوش مصنوعی: دل ما هیچ چیز نداشت که بتواند دل‌باختگی‌اش را نشان دهد، فقط از شرم و خجالت، موهای بلند تو چقدر زود خمیده و به هم ریخته شده است.
چه ‌بلندی و چه پستی‌، چه عدم چه ملک هستی
نشنیده‌ایم جایی‌که کس آرمیده باشد
هوش مصنوعی: هیچ جا نمی‌توانیم جایی را پیدا کنیم که کسی به آرامش و آسودگی زندگی کرده باشد، زیرا هر چیز در بالاترین و پایین‌ترین حالت خود، و همچنین وجود و عدم، وجود دارد.
بم‌و زیر هستی‌ما چو خروش‌ساز عنقاست
شنو ازکسی‌که او هم زکسی شنید باشد
هوش مصنوعی: ما همچون صدای ساز پرنده‌ای mythical هستیم که در میان زندگی وجود دارد. این صدا را از کسی بشنو که خودش از دیگری شنیده است.
ز طریق شمع غافل مگذر درین بیابان
مژه آب ده ز خاری‌ که به پا خلیده باشد
هوش مصنوعی: از کنار شمع بی‌توجهی نکن، در این بیابان مراقب باش که ممکن است زخم‌ه‌ای از خارهایی که به پاهایت چسبیده‌اند، دردناک باشند.
غم هیچکس ندارد فلک غروپیما
به زبان مدبری چند گله می تپیده باشد
هوش مصنوعی: فلک به هیچ کس غم و اندوهی ندارد، حتی اگر کسی با زبان خوش و بیدقتی به آن شکایت کند، این ناراحتی همچنان در دل او وجود نخواهد داشت.
به دماغ دعوی عشق سر بوالهوس بلند است
مگر از دکان قصاب جگری خریده باشد
هوش مصنوعی: عشق واقعی نیازمند صداقت و خلوص نیت است، و افرادی که فقط به ظواهر عشق می‌پردازند، ممکن است دچار توهم شوند. اگر کسی ادعای عشق می‌کند، باید نگاهی به پیشینه او انداخت؛ شاید او از جایی غیرمعمول چیزی خریده باشد که دلش را فریب می‌دهد.
همه‌کس سراغ مطلب به دری رساند و نازید
من و ناز نیم‌جانی‌ که به لب رسیده باشد
هوش مصنوعی: همه افراد به دنبال موضوعات مهم و ارزشمند می‌روند و به آن افتخار می‌کنند، اما من به ناز و کرشمه‌ام که به مرز زوال رسیده، ناز نمی‌کنم.
به هزار پرده بیدل ز دهان بی‌نشانش
سخنی شنیده‌ام من‌ که‌ کسی ندیده باشد
هوش مصنوعی: من در برابر رازهایی که او به آرامی بیان کرده، هزاران پرده از دل را کنار زده‌ام و آنچنان سخنانی از او شنیده‌ام که هیچ‌کس دیگری نتوانسته است آن‌ها را ببیند یا بشنود.

حاشیه ها

1390/11/25 00:01
شکیب سالک

شنو ازکسی‌که او هم زکسی شنید باشد
در مصرع فوق به عوض شنید باید شنیده خوانده شود وهمچنان در مصرع ذیل یک حرف ر از کلمه غرور کم است
غم هیچکس ندارد فلک غروپیما
و باید خوانده شود
غم هیچکس ندارد فلک غرور پیما
ممنون توجه تان

1397/10/13 00:01

مژه آب ده ز خاری‌ که به پا خلیده باشد
این مصرع اشاره دارد به اینکه وقتی خاربه دست یا پا فرو رود برای در آوردنش ابتدا محل فرو رفتن خار را معمولا با اب دهان خیس می کنند تا محل دقیق فرو رفتن خار مشخص شود وسپس با نوک سوزن خار را در می آورند . وبیدل خیس کردن محل خار را به اشک چشمی که از مژه می افتد واگذار کرده

1398/02/25 22:04

سلام
میشه معنی این غزل را برایم بفرستی ؟

1399/11/18 12:02

ز طریق شمع غافل مگذر درین بیابان
مژه آب ده ز خاری‌ که به پا خلیده باشد
این حاشیه را خواستم در پاسخ جناب رحیم سنایی بگذارم که گفته اند بیدل خیس کردن محل خار را به اشک چشم واگذار کرده! این طور نیست.
بیدل می گوید در این بیابان (در این دنیا) به شیوه‌ی زندگی شمع توجه کن (از آن غافل مباش!). خوب شمع چطوری است که از آن غافل نباشیم. می گوید مژه آب ده ز خاری که پا خلیده باشد. از خاری که پایت فرو می‌شود آب بگیر. یعنی با خاری که در پایت فرو رفته است، مژه ات را آب بده!
رشته‌ی شمع تشبیه به خاری شده است که در پای شمع فرو رفته و شمع وقتی می سوزد، این خار را می‌سوزاند. وقتی قطره قطره می چکد در واقع خار فرود شده در پای شمع که سرش از سر شمع برآمده است، حکم مژه را دارد که انتهای آن خار است و بدین طریق مژه ای که خشک است، به توسط خارپای آب داده می‌شود!
جذاب، پیچیده، هیجان انگیز و زیبا!
اگرچه نمی شود این تصاویر و کنش ها را شرح داد و فقط باید دید اما درحد توان خود کوشیدم بیان کنم که با وجود اینکه می شود برداشتی را که جناب سنایی کرده اند، هم داشت، اما به نظر من معنایش چیزی است که گفتم. و پیامش این است که در این بیایان (دنیا و زندگی) به هر سختی و بغرنجی که گرفتار می شوی، کوشش کن از آن برای سود رساندن به خود استفاده کنی چنان شمع از خار پایش برای آب دادن مژه اش استفاده می کند.
ناگفته نمایند که مژه خشک است!