گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۶۲

تا ز چمن دماغ را بوی بهار می‌رسد
ضبط‌ خودم‌ چه ‌ممکن ‌است نامهٔ ‌یار می‌رسد
گوش دل ترانه‌ام میکدهٔ جنون‌ کنید
ناله به یاد آن نگه نشئه سوار می‌رسد
شوخی ‌وضع‌ چشم و لب‌ گشت به‌ کثرتم سبب
زین دو سه صفر بی‌ادب یک به هزار می‌رسد
چند به‌این شکفتگی مسخرهٔ هوس شدن
ازگل و لاله عمرهاست خنده به بار می‌رسد
گردن ‌سعی هر نهال خم‌ شده‌ زیر بار حرص
با ثمر غنا همین دست چنار می‌رسد
ماتم فرصت نفس رهبر هیچکس مباد
صبح به هرکجا رسد سینه‌فگار می‌رسد
تا دل ما سپند نیست ‌گرد نفس بلند نیست
بعد شکست ساز ما زخمه به تار می‌رسد
درس ‌کتاب‌ معرفت ‌حوصله‌ خواه خامشی‌ ست
گرسخنت بلند شد تا سر دار می‌رسد
باعث‌ حرف ‌و صوت ‌خلق ‌تنگی‌ جای زندگی‌ست
اینکه تو می‌زنی نفس دل به فشار می‌رسد
پایهٔ فرصت طرب سخت بلند چیده‌اند
تا به دماغ می‌رسد نشئه خمار می‌رسد
برتب و تاب‌ کر و فر ناز مچین ‌که تا سحر
شمع به داغ می‌کشد فخر به عار می‌رسد
پای شکسته تاکجا حق طلب‌ کند ادا
دست فسوس هم به ما آبله‌دار می‌رسد
آه حزینی از دلی گر شود آشنای لب
مژده به دوستان برید بیدل زار می‌رسد

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا ز چمن دماغ را بوی بهار می‌رسد
ضبط‌ خودم‌ چه ‌ممکن ‌است نامهٔ ‌یار می‌رسد
هوش مصنوعی: زمانی که بوی بهار از چمن به مشام می‌رسد، چه می‌توانم بگویم و چه اهمیتی دارد، وقتی که نامهٔ محبوب به من می‌رسد.
گوش دل ترانه‌ام میکدهٔ جنون‌ کنید
ناله به یاد آن نگه نشئه سوار می‌رسد
هوش مصنوعی: دل من به موسیقی عشق گوش می‌دهد و در حالتی از جنون و سرمستی هست. به یاد آن نگاه مست و افسونگر، فریاد می‌زنم که مانند یک سوارِ سرمست به سوی من می‌آید.
شوخی ‌وضع‌ چشم و لب‌ گشت به‌ کثرتم سبب
زین دو سه صفر بی‌ادب یک به هزار می‌رسد
هوش مصنوعی: شوخی و حال و هوای چشم و لب باعث شده که تعداد این بی‌ادب‌ها به قدری زیاد شود که یک نفر از میان هزار نفر هم به حساب نمی‌آید.
چند به‌این شکفتگی مسخرهٔ هوس شدن
ازگل و لاله عمرهاست خنده به بار می‌رسد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مدت‌هاست که انسان‌ها به زیبایی‌های ظاهری و زودگذر مانند گل و لاله خیره شده‌اند و از این مسخرگی، عمرشان به هدر می‌رود. در نهایت، این superficial attraction فقط باعث خنده و شادی موقتی می‌شود و ارزش واقعی و پایدار ندارد.
گردن ‌سعی هر نهال خم‌ شده‌ زیر بار حرص
با ثمر غنا همین دست چنار می‌رسد
هوش مصنوعی: هر نهالی که به خاطر طمع و حرص خم شده باشد، در نهایت با بار ثمر و ثروت به همان دستی که از درخت چنار می‌رسد، نخواهد رسید.
ماتم فرصت نفس رهبر هیچکس مباد
صبح به هرکجا رسد سینه‌فگار می‌رسد
هوش مصنوعی: نباید هیچ‌کس در غم و اندوه از دست دادن رهبری باشد. صبح که فرا رسد، در هر جا که باشیم، زخم‌های عاطفی و دل‌تنگی‌ها با ما خواهند بود.
تا دل ما سپند نیست ‌گرد نفس بلند نیست
بعد شکست ساز ما زخمه به تار می‌رسد
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل ما شعله‌ور نیست و نفسی بلند نمی‌شود، پس از شکست، نواختن ساز ما تنها به لحن تلخ و دلگیر می‌رسد.
درس ‌کتاب‌ معرفت ‌حوصله‌ خواه خامشی‌ ست
گرسخنت بلند شد تا سر دار می‌رسد
هوش مصنوعی: آموختن معرفت نیازمند صبر و سکوت است. اگر گرسنه‌اید، بلند شوید و به سمت هدف‌های خود بروید تا به موفقیت برسید.
باعث‌ حرف ‌و صوت ‌خلق ‌تنگی‌ جای زندگی‌ست
اینکه تو می‌زنی نفس دل به فشار می‌رسد
هوش مصنوعی: حرف و صدای مردم باعث فشار و تنگی فضا می‌شود، زیرا وقتی تو نفس می‌زنی، دل آدم به تنگ می‌آید.
پایهٔ فرصت طرب سخت بلند چیده‌اند
تا به دماغ می‌رسد نشئه خمار می‌رسد
هوش مصنوعی: فرصت شادمانی به گونه‌ای آماده شده است که به راحتی می‌توان به لذت از می‌رسید و نشئه‌ای که از شراب به دست می‌آید، در دسترس قرار دارد.
برتب و تاب‌ کر و فر ناز مچین ‌که تا سحر
شمع به داغ می‌کشد فخر به عار می‌رسد
هوش مصنوعی: هرگز در حرکات و ناز و غرور خود زیاده‌روی نکن، زیرا تا صبح پروانه در آتش شمع می‌سوزد و این‌گونه افتخار به عیوب و ضعف‌ها می‌انجامد.
پای شکسته تاکجا حق طلب‌ کند ادا
دست فسوس هم به ما آبله‌دار می‌رسد
هوش مصنوعی: تاکنون حق‌خواهی و طلب عدالت از کسی که ناتوان است، کاری بیهوده به نظر می‌رسد. حتی کسانی که امکانات کمی دارند هم می‌توانند به ما کمک کنند و نباید آنها را نادیده گرفت.
آه حزینی از دلی گر شود آشنای لب
مژده به دوستان برید بیدل زار می‌رسد
هوش مصنوعی: اگر دل حزینی از غمهایش آشنا شود، به دوستانش خبر خوشی می‌دهد که بیدل زار، حالش به شدت خراب است و در حال زاری است.