گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۶۱

همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد
من و پرفشانی حسرتی‌، که ز نامه گل به سری رسد
چقدر ز منت قاصدان‌، بگدازدم دل ناتوان
به بر تو نامه‌بر خودم‌، اگرم چو رنگ پری رسد
نگهی نکرده ز خود سفر، ز کمال خود چه برد اثر
برویم در پی‌ات آنقدر که به ما ز ما خبری رسد
شرر، طبیعت عاشقان‌، به فسردگی ندهد عنان
تب موج ما نبری گمان‌، که به سکتهٔ گهری رسد
به‌کدام آینه جوهری‌،‌کشم التفاتی از آن پری
مگر التماس‌گداز من به قبول شیشه‌گری رسد
به تلاش معنی نازکم‌،‌که درین قلمرو امتحان
نرسم اگر من ناتوان‌، سخنم به موکمری رسد
ز معاملات جهان کد، تو برآکزین همه دام و دد
عفف سگی به سگی خورد، لگد خری به خری رسد
به چنین جنونکدهٔ ستم‌، ز تظلم توکراست غم
به هزار خون تپد از الم‌،‌که رگی به نیشتری رسد
همه جاست شوق طرب‌کمین‌، ز وداع غنچه‌گل‌آفرین
تو اگر ز خود روی اینچنین به تو از تو خوبتری رسد
به هزارکوچه دویده‌ام‌، به تسلّیی نرسیده‌ام
ز قد خمیده شنیده‌ام‌،‌که چو حلقه شد به دری رسد
زکمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبر
چه قیامت است بر آن هنرکه به همچو بی‌هنری رسد

اطلاعات

وزن: متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد
من و پرفشانی حسرتی‌، که ز نامه گل به سری رسد
هوش مصنوعی: همه در این چمن به دنبال آرزو هستند، که شاید چیزی به دلخواه‌شان پیدا کنند. اما من با حسرتی روبه‌رو هستم، مانند نامه‌ای که از گل‌ها به سرم رسیده است.
چقدر ز منت قاصدان‌، بگدازدم دل ناتوان
به بر تو نامه‌بر خودم‌، اگرم چو رنگ پری رسد
هوش مصنوعی: چقدر از انتظار پیام‌آوران، دل ضعیف و ناتوانم را به آتش کشیدم. ای کاش نامه‌ام را به خودم برسانم، اگر هم که شبیه رنگ پریده‌ای به نظر بیایم.
نگهی نکرده ز خود سفر، ز کمال خود چه برد اثر
برویم در پی‌ات آنقدر که به ما ز ما خبری رسد
هوش مصنوعی: به خاطر کمال و بزرگی خود، ما بدون اینکه درباره خود سفری کنیم، اثر و نشانه‌ای برداشت نکرده‌ایم. اما ما به دنبال تو می‌رویم، آن‌قدر که از حال خود خبری به ما برسد.
شرر، طبیعت عاشقان‌، به فسردگی ندهد عنان
تب موج ما نبری گمان‌، که به سکتهٔ گهری رسد
هوش مصنوعی: شوق و هیجان عاشقان هیچ‌گاه به سستی و خاموشی نمی‌رسد. تصور نکنید که جریان عشق به آرامش خواهد رسید؛ زیرا ممکن است آن عشق به نوعی سکته و توقف دچار شود.
به‌کدام آینه جوهری‌،‌کشم التفاتی از آن پری
مگر التماس‌گداز من به قبول شیشه‌گری رسد
هوش مصنوعی: به کدام آینه‌ای می‌توانم امید داشته باشم که جلب توجه آن پری زیبا را بکنم، مگر اینکه درخواست و التماس من به گداخته شدن در دل شیشه‌گر برسد و او به من توجه کند.
به تلاش معنی نازکم‌،‌که درین قلمرو امتحان
نرسم اگر من ناتوان‌، سخنم به موکمری رسد
هوش مصنوعی: به تلاش نکن، زیرا اگر من نتوانم در این عرصه امتحان پس بدهم، صحبت‌هایم به جایی نمی‌رسد.
ز معاملات جهان کد، تو برآکزین همه دام و دد
عفف سگی به سگی خورد، لگد خری به خری رسد
هوش مصنوعی: از معاملات دنیا دوری کن، زیرا تله‌ها و خطرات زیادی وجود دارد. اگرچه چیزی بی‌ارزش به نظر می‌رسد، اما در نهایت به خودت آسیب می‌زند و به هم‌نوعان تو نیز آسیب خواهد رسید.
به چنین جنونکدهٔ ستم‌، ز تظلم توکراست غم
به هزار خون تپد از الم‌،‌که رگی به نیشتری رسد
هوش مصنوعی: در چنین مکانی پر از جنون و ستم، غم به خاطر مظلومیت تو به شدت وجود دارد، به گونه‌ای که درد و رنج، هر لحظه مانند خون از دل بیرون می‌زند و گویی به اندازه‌ای عمیق است که به یک جراحت بزرگ می‌رسد.
همه جاست شوق طرب‌کمین‌، ز وداع غنچه‌گل‌آفرین
تو اگر ز خود روی اینچنین به تو از تو خوبتری رسد
هوش مصنوعی: شوق خوشی و شادی در هر جا وجود دارد، و به خاطر جدایی تو، که مانند گل زیبایی هستی، اگر از خودت فاصله بگیری، کسی بهتر از تو به سراغت خواهد آمد.
به هزارکوچه دویده‌ام‌، به تسلّیی نرسیده‌ام
ز قد خمیده شنیده‌ام‌،‌که چو حلقه شد به دری رسد
هوش مصنوعی: به هزاران کوچه و مسیر رفته‌ام، اما نتوانسته‌ام به آرامشی دست پیدا کنم. از قدیمی‌ها شنیده‌ام که وقتی انسانی به درون دچار خمیدگی و مشکل می‌شود، گویی مانند حلقه‌ای است که باید به در باز گردید.
زکمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبر
چه قیامت است بر آن هنرکه به همچو بی‌هنری رسد
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و نظم این اثر، دل بی‌خبر بیدل به شدت تحت تأثیر قرار گرفته است. چه حادثه‌ای است برای آن هنری که به این سطحی از بی‌هنری برسد.

حاشیه ها

1403/06/04 17:09
نیما

جهانِ کد: جهان پر از رنج و محنت