گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۲۷

چو دندان ریخت نعمت حرص را مأیوس می‌سازد
صدف را بی‌گهرگشتن‌کف افسوس می‌سازد
تعلقهای هستی با دلت چندان نمی‌پاید
نفس را یک دو دم این آینه محبوس می‌سازد
چه سازد خلق عاجز تا نسازد با گرفتاری
قفس را بی‌پریها عالم مانوس می‌سازد
فلک بر شش جهت واکرده است آغوش رسوایی
خیال بی‌خبر با پرده ناموس می‌سازد
به ‌گمنامی قناعت ‌کن ‌که جاف بی‌حیا طینت
به سرها چرم گاوی می‌کشد تا کوس می‌سازد
تو خواهی شور عالم گیر و خواهی غلغل محشر
فلک زین‌ رنگ چندین نغمه‌ها محسو‌س می سازد
نفس زیر عرق می‌پرورد شرم حباب اینجا
به پاس آبرو هر شمع با فانوس می‌سازد
خموشی ختم‌گفت‌وگوست لب بربند و فارغ شو
همین یک نقطه کار درس صد قاموس می‌سازد
چه‌سحر است این‌که افسونکاری‌مشاطهٔ حیرت
به دستت می‌دهد آیینه و طاووس می‌سازد
به یاد آستانت‌ گر همه چین بر جبین بندم
ادب لب می‌کند ایجاد و وقف بوس می سازد
فغان بی‌وجد نازی نیست کز دل برکشد بیدل
برهمن‌زاده‌ای در ‌دیر ما ناقوس می‌سازد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو دندان ریخت نعمت حرص را مأیوس می‌سازد
صدف را بی‌گهرگشتن‌کف افسوس می‌سازد
هوش مصنوعی: وقتی دندان‌ها ریخته شوند، حرص و طمع نسبت به نعمت‌ها ناامید کننده می‌شود، مانند اینکه صدف بدون مروارید باقی بماند و دست‌ها پر از حسرت و افسوس شوند.
تعلقهای هستی با دلت چندان نمی‌پاید
نفس را یک دو دم این آینه محبوس می‌سازد
هوش مصنوعی: این دنیا و پیوندهای آن با دل تو برای مدت طولانی باقی نمی‌ماند. نفس انسان تنها برای چند لحظه در این آینه‌ی زندانی محبوس می‌شود.
چه سازد خلق عاجز تا نسازد با گرفتاری
قفس را بی‌پریها عالم مانوس می‌سازد
هوش مصنوعی: مردم ناتوان چه کار می‌توانند بکنند، وقتی نمی‌توانند قفس را با پرندگانش پر کنند؛ اما در جهانی که خالی از پرنده است، به آرامی به سازگاری با آن عادت می‌کنند.
فلک بر شش جهت واکرده است آغوش رسوایی
خیال بی‌خبر با پرده ناموس می‌سازد
هوش مصنوعی: جهان به گونه‌ای گسترده است که همه جا را تحت تاثیر قرار داده و در حال حاضر، خیالات بی‌خبر از واقعیت، با مفاهیم درست و قابل احترام در تناقض هستند.
به ‌گمنامی قناعت ‌کن ‌که جاف بی‌حیا طینت
به سرها چرم گاوی می‌کشد تا کوس می‌سازد
هوش مصنوعی: به آرامش در زندگی بی‌هوا قناعت کن، چرا که انسان‌های بی‌خجالت و بی‌شرم، از مواد نامناسب و بی‌کیفیت استفاده می‌کنند تا موفقیت‌های ظاهری به‌دست آورند.
تو خواهی شور عالم گیر و خواهی غلغل محشر
فلک زین‌ رنگ چندین نغمه‌ها محسو‌س می سازد
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی، می‌توانی شور و حال عظیمی را در جهان ایجاد کنی و یا زنگ و صداهای بلندی در آسمان به راه بیندازی. به همین خاطر، این همه نغمه و آهنگ‌های مختلف از این رنگ و صدا به وجود می‌آید.
نفس زیر عرق می‌پرورد شرم حباب اینجا
به پاس آبرو هر شمع با فانوس می‌سازد
هوش مصنوعی: در حالتی که با گرما و عرق دست و پنجه نرم می‌کند، احساس شرم و خجالت او به خاطر حفظ آبرو افزایش می‌یابد. هر شمع برای حفظ اعتبار خود، به چراغی مانند فانوس نیاز دارد.
خموشی ختم‌گفت‌وگوست لب بربند و فارغ شو
همین یک نقطه کار درس صد قاموس می‌سازد
هوش مصنوعی: سکوت در واقع به معنای پایان گفت‌وگو است؛ اگر به خودت استراحت بدهی و لب‌هایت را ببندی، این کار می‌تواند به اندازه‌ای مهم باشد که یک نقطه می‌تواند معانی زیادی را ایجاد کند.
چه‌سحر است این‌که افسونکاری‌مشاطهٔ حیرت
به دستت می‌دهد آیینه و طاووس می‌سازد
هوش مصنوعی: این چه جادوی عجیبی است که آرایشگری شگفتی را به دست تو می‌دهد و از آن یک آیینه و طاووس می‌سازد.
به یاد آستانت‌ گر همه چین بر جبین بندم
ادب لب می‌کند ایجاد و وقف بوس می سازد
هوش مصنوعی: اگر به یاد تو سر افراز و گنبدت، تمام پیشانی‌ام را به زمین بگذارم تا ادای احترام کنم، لب‌های من به می‌رسد و بوسه‌ام را وقف تو می‌سازد.
فغان بی‌وجد نازی نیست کز دل برکشد بیدل
برهمن‌زاده‌ای در ‌دیر ما ناقوس می‌سازد
هوش مصنوعی: شکوه و ناله‌ی بی‌احساس ارزشی ندارد، چرا که هیچ احساسی را از دل برنمی‌کشد. در این دیر، فرد بی‌دل و بی‌احساس مانند بادل‌زاده‌ای ناقوس می‌نوازد.