گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۲۶

نفس ‌با یک‌ جهان وحشت به‌ خاک‌ و آب می‌سازد
پرافشان نشئه‌ای با کلفت اسباب می‌سازد
چو آل دودی ‌که پیدا می‌کند خاموشی شمعش
زخود هرکس تسلی شد مرا بیتاب می‌سازد
دل آواره‌ام هرجا کند انداز بیتابی
فلک را خجلت سرگشتگی‌ گرداب می‌سازد
به هرجا عجزم از پا افکند مفت است آسودن
غبار از پهلوی خود بستر سنجاب می‌سازد
ز موی پیری‌ام گمراهی دل کم نمی‌گردد
نمک را دیدهٔ غفلت‌ پرستم خواب می‌سازد
تواضع های من آیینهٔ تسلیم شد آخر
هلال اینجا جبین سجده از محراب می‌سازد
دل بی‌نشئه‌ای داری نیاز درد الفت کن
گداز انگور را آخر شراب ناب می‌سازد
دماغ حسرت اسباب می‌سوزی از این غافل
که اجزای ترا هم مطلب نایاب می‌سازد
سحر ایجاد شبنم می‌کند من هم‌گمان دارم
که شوقت آخر از خاکسترم سیماب می‌سازد
به رنگ شمع‌گرد غارت اشک است اجزایم
چکیدنها به بنیاد خودم سیلاب می‌سازد
چنین‌ کز عضو عضوم موج‌ غفلت می‌دمد بیدل
چو فرش مخملم آخر طلسم خواب می‌سازد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نفس ‌با یک‌ جهان وحشت به‌ خاک‌ و آب می‌سازد
پرافشان نشئه‌ای با کلفت اسباب می‌سازد
هوش مصنوعی: روح انسان در میان ترس و هراس‌های زندگی، قادر است با عناصر ساده‌ای چون خاک و آب، شادی و زیباییی بسازد. او از چیزهای معمولی، لذت و نشاطی عمیق ایجاد می‌کند.
چو آل دودی ‌که پیدا می‌کند خاموشی شمعش
زخود هرکس تسلی شد مرا بیتاب می‌سازد
هوش مصنوعی: وقتی که دودی به وجود می‌آید، در حالی که شمع به آرامی خاموش می‌شود، به‌طور ناخواسته هر کسی که غمگین شده، باعث می‌شود من نیز دلتنگ و بی‌تاب شوم.
دل آواره‌ام هرجا کند انداز بیتابی
فلک را خجلت سرگشتگی‌ گرداب می‌سازد
هوش مصنوعی: دل بی‌قرار من هر جا که بیفتد، ناآرامی‌های روزگار باعث خجالت و سردرگمی من می‌شود.
به هرجا عجزم از پا افکند مفت است آسودن
غبار از پهلوی خود بستر سنجاب می‌سازد
هوش مصنوعی: در هر جایی که درمانده می‌شوم و توان ادامه ندارم، آرامش پیدا کردن و از مشکلات رهایی یافتن، بی‌فایده است، زیرا در کنار خود مانند سنجاب باید بستر جدیدی بسازم و به تلاش ادامه دهم.
ز موی پیری‌ام گمراهی دل کم نمی‌گردد
نمک را دیدهٔ غفلت‌ پرستم خواب می‌سازد
هوش مصنوعی: با وجود اینکه موهای من سفیدی و پیری را نشان می‌دهند، اما دل من هنوز گمراه است و به راه خطا می‌رود. من در دام غفلت خود گرفتار شده‌ام و در این وضعیت، خواب و آرامش را از دست می‌دهم.
تواضع های من آیینهٔ تسلیم شد آخر
هلال اینجا جبین سجده از محراب می‌سازد
هوش مصنوعی: من فروتنی‌های خود را به عنوان نشانه‌ای از تسلیم نشان داده‌ام و در اینجا همچون هلالی که به اوج می‌رسد، پیشانی‌ام به سجده در محراب تبدیل می‌شود.
دل بی‌نشئه‌ای داری نیاز درد الفت کن
گداز انگور را آخر شراب ناب می‌سازد
هوش مصنوعی: دل تو به حالت خلسه و مستی نیست، برای عشق و دوستی باید آماده پذیرفتن درد و رنج باشی، زیرا در نهایت این درد و تلاش می‌تواند به چیزی با ارزش و ناب تبدیل شود.
دماغ حسرت اسباب می‌سوزی از این غافل
که اجزای ترا هم مطلب نایاب می‌سازد
هوش مصنوعی: در حال حاظر با حسرت و نارضایتی از چیزی که نداری خود را می‌سوزانی، غافل از اینکه همین حسرت به تو کمک می‌کند تا ارزش چیزهای نایاب را بهتر درک کنی.
سحر ایجاد شبنم می‌کند من هم‌گمان دارم
که شوقت آخر از خاکسترم سیماب می‌سازد
هوش مصنوعی: صبح با زیبایی‌اش قطرات شبنم را به وجود می‌آورد و من هم به این باور رسیده‌ام که عشق تو در نهایت از من یک مایع درخشان و فریبنده می‌سازد.
به رنگ شمع‌گرد غارت اشک است اجزایم
چکیدنها به بنیاد خودم سیلاب می‌سازد
هوش مصنوعی: اجزای وجودم مانند شمعی ذوب می‌شوند و اشک‌هایم به رنگ آن درآمده‌اند. عشق و غم درونم مانند سیل می‌جوشد و به دل از هم می‌پاشد.
چنین‌ کز عضو عضوم موج‌ غفلت می‌دمد بیدل
چو فرش مخملم آخر طلسم خواب می‌سازد
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که وقتی از یک عضو فقط بی‌خبری و غفلت بروز کند، در دل بی‌قرار مانند فرشی که نرم و لطیف است، در نهایت خواب و آرامش را از بین می‌برد.