گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۲۴

راه فضولی ما هم در ازل حیا زد
تا چشم باز کردیم مژگان به پشت پا زد
صبحی زگلشن راز بوی نفس جنون‌ کرد
برهردماغ چون‌گل صد عطسه زین هوا زد
دل داغ بی‌نصیبی است از غیرت فسردن
دست که دامن ناز بر آتش حنا زد
سررشتهٔ نفس نیست چندان‌ کفیل طاقت
گر دل‌گره ندارد بر طبع ما چرا زد
در نیم‌ گردش رنگ دور نفس تمام است
جام هوس نباید بر طاق‌ کبریا زد
تا دل ازین نیستان یک ناله‌وار برخاست
چون ‌بند نی ضعیفی ‌صد تکیه ‌بر عصا زد
آرایش تحیر موقوف دستگاهیست
راه هزار جولان دامان نارسا زد
افلاس در طبایع بی‌شکوه فلک نیست
ساغر دمی ‌که بی می‌ گردید بر صدا زد
درکارگاه تقدیر دامان خامشی گیر
از آه و ناله نتوان آتش درین بنا زد
با گرد این بیابان عمریست هرزه تازیم
در خواب ناز بودیم بر خاک ما که پا زد
آیینه در حقیقت تنبیه خودپرستی است
با دل دچارگشتن ما را به روی ما زد
بیدل بهار امکان رنگی نداشت چندان
دستی که سودم از یأس بر گل تپانچه‌ها زد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

راه فضولی ما هم در ازل حیا زد
تا چشم باز کردیم مژگان به پشت پا زد
هوش مصنوعی: در آغاز، حیا باعث شد که ما نتوانیم در کار دیگران فضولی کنیم، تا زمانی که به دنیا آمدیم و متوجه شدیم که دلمان به چیزهای ممنوع می‌زند.
صبحی زگلشن راز بوی نفس جنون‌ کرد
برهردماغ چون‌گل صد عطسه زین هوا زد
هوش مصنوعی: صبحی از باغ راز، بوی نفس عاشقانه‌ای از جانب محبت زد. هر کسی که این هوا را استنشاق کرد، مانند گل، صد عطسه از خوشحالی کرد.
دل داغ بی‌نصیبی است از غیرت فسردن
دست که دامن ناز بر آتش حنا زد
هوش مصنوعی: دل داغ و ناامید، از شجاعت و غیرت بی‌بهره است، زیرا هنگامی که دست به کار می‌شود، نمی‌تواند زینت و زیبایی خود را بر آتش حسرت بیفزاید.
سررشتهٔ نفس نیست چندان‌ کفیل طاقت
گر دل‌گره ندارد بر طبع ما چرا زد
هوش مصنوعی: نفس انسان به هیچ وجه نمی‌تواند به خودی خود از پس مشکلات برآید؛ اگر دل نتواند بر طبیعت ما فائق آید، پس چرا باید چنین مشکلاتی را ایجاد کند؟
در نیم‌ گردش رنگ دور نفس تمام است
جام هوس نباید بر طاق‌ کبریا زد
هوش مصنوعی: در هر نیم‌چرخ زندگی، تمامی رنگ‌ها و احساسات به پایان می‌رسند. باید مراقب بود که نشانه‌های خواهش و هوس را بر مقام والای کبریا نزنیم.
تا دل ازین نیستان یک ناله‌وار برخاست
چون ‌بند نی ضعیفی ‌صد تکیه ‌بر عصا زد
هوش مصنوعی: وقتی دل از این نیستان یک ناله‌ی جگرسوز بلند کرد، مانند نی ضعیفی که برای ایستادن به صد تکیه بر عصا نیاز دارد.
آرایش تحیر موقوف دستگاهیست
راه هزار جولان دامان نارسا زد
هوش مصنوعی: زیبایی و شگفتی بستگی به کنش و کارهای خاص دارد و برای درخشش و تاثیرگذاری، نیاز به شرایط و امکانات مناسب است. در غیر این صورت، تلاش‌ها ممکن است ناکافی و بی‌اثر بمانند.
افلاس در طبایع بی‌شکوه فلک نیست
ساغر دمی ‌که بی می‌ گردید بر صدا زد
هوش مصنوعی: در دنیای رنگارنگ و پرشکوه، فقر و ناداری وجود ندارد. هیچ لحظه‌ای نیست که بدون شور و حال و نشاط، آدمی را به خود جلب نکند.
درکارگاه تقدیر دامان خامشی گیر
از آه و ناله نتوان آتش درین بنا زد
هوش مصنوعی: در میدان سرنوشت، سکوت را در آغوش بکش؛ زیرا با سوگواری و ناله نمی‌توان بر این ساختار چیره شد.
با گرد این بیابان عمریست هرزه تازیم
در خواب ناز بودیم بر خاک ما که پا زد
هوش مصنوعی: ما سال‌هاست که در این بیابان بی‌هدف گشت و گذار می‌کنیم و در حالی که در خواب راحت به سر می‌بریم، کسی بر آستانه‌مان پا گذاشته است.
آیینه در حقیقت تنبیه خودپرستی است
با دل دچارگشتن ما را به روی ما زد
هوش مصنوعی: آیینه در واقع ما را به خودشناسی و آگاه شدن از خودخواهی‌هایمان دعوت می‌کند و با نشان دادن چهره‌مان، به ما یادآوری می‌کند که باید به داخل خود نگاهی بیندازیم و درک بهتری از وضعیت واقعی‌مان به دست آوریم.
بیدل بهار امکان رنگی نداشت چندان
دستی که سودم از یأس بر گل تپانچه‌ها زد
هوش مصنوعی: بهار با تمام زیباییش نمی‌توانست آنقدر رنگ و جلوه‌ای داشته باشد که من از دلسردی‌ام بر گل‌ها تیر بزنم و زهر بپاشم.