غزل شمارهٔ ۱۱۱۷
من آن غبارم که حکم نقشم به هیچ آیینه درنگیرد
اگر سراپا سحر برآیم شکست رنگم به بر نگیرد
نشد ز سازم به هیچ عنوان چو نی خروش دگر پرافشان
جز این که یارب در این نیستان پر نوایم شکر نگیرد
به این گرانی که دارد امروز ز رخت چندین خیال دوشم
چو کشتیام پای رفتنی که اگر محیطم به سر نگیرد
به راه یأسی است سعی گامم که گر به لغزش رسد خرامم
کسی جز آغوش بینشانی چو اشکم از خاک برنگیرد
دل از فسون امل طرازی به جد گرفتهست هرزهتازی
مباد شرم نفسگدازی عنان این بیخبر نگیرد
نگاه غفلت کمین ما را کنار مژگان نشد میسر
تپد به خون خفته خوابناکی که سایهاش زیر پر نگیرد
چو موج عمریست بیسر و پا تلاش شوقم ادب تقاضا
چه ممکن است اینکه رشتهٔ ما چو عقده گیرد گهر نگیرد
خوشا غنامشربی که طبعش به حکم اقبال بینیازی
ز هرکه خواهد جزا نخواهد ز هرچهگیرد اثر نگیرد
اگر ز معمار دهر باشد بنای انصاف را ثباتی
گلیکه تعمیر رنگ دارد چراش در آب زر نگیرد
دلیکه بردند آب نازش به آتش عشق کن گدازش
چو شیشه بر سنگ خورد سازشکسیش جز شیشهگر نگیرد
گذشت مجنون به وضع عریان چو ناله و آه از این بیابان
تو هم به آن رنگ دامن افشان که چین دامن کمر نگیرد
قبول سرمایهٔ تعینکمینگه آفت است بیدل
چوشمع خاموش ترک سر گیر که تا هوایت به سر نگیرد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من آن غبارم که حکم نقشم به هیچ آیینه درنگیرد
اگر سراپا سحر برآیم شکست رنگم به بر نگیرد
هوش مصنوعی: من مانند غباری هستم که هیچ آینهای نمیتواند تصویر و نشانهام را در خود نگه دارد. حتی اگر به تمام زیبایی و جادوی خود ظاهر شوم، رنگ و جلوهام نمیتواند بر کسی تأثیر بگذارد.
نشد ز سازم به هیچ عنوان چو نی خروش دگر پرافشان
جز این که یارب در این نیستان پر نوایم شکر نگیرد
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به ناامیدی و عدم موفقیتش در بیان احساسات و عواطفش اشاره میکند. او از نواختن ساز و زدن آهنگ های زیبا ناتوان است، و تنها چیزی که میخواهد این است که خداوند او را در این نیستان پر از صدا و زندگی کمک کند تا بتواند به شکلی دیگر و بهتری احساساتش را به نمایش بگذارد.
به این گرانی که دارد امروز ز رخت چندین خیال دوشم
چو کشتیام پای رفتنی که اگر محیطم به سر نگیرد
هوش مصنوعی: در این روزگار پر از مشکل و گرانی، به یاد تو و خاطراتت فکر میکنم. مانند اینکه کشتیام در حال حرکت است و اگر دچار طوفان نشوم، به راه خود ادامه میدهم.
به راه یأسی است سعی گامم که گر به لغزش رسد خرامم
کسی جز آغوش بینشانی چو اشکم از خاک برنگیرد
هوش مصنوعی: سعی و کوشش من در مسیری است که به نومیدی میانجامد و اگر لغزشی داشته باشم، کسی جز آغوش نامشخصی نمیتواند مرا در بر گیرد، همانطور که اشک من از خاک بلند نمیشود.
دل از فسون امل طرازی به جد گرفتهست هرزهتازی
مباد شرم نفسگدازی عنان این بیخبر نگیرد
هوش مصنوعی: دل تحت تأثیر فریب امید، از حقیقت فاصله گرفته و دیگر هیچگونه آزار و آزاری را نمیپذیرد، ای کاش شرم احساس نداشته باشد و کنترل خود را از دست ندهد.
نگاه غفلت کمین ما را کنار مژگان نشد میسر
تپد به خون خفته خوابناکی که سایهاش زیر پر نگیرد
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره میشود که ما به خاطر غفلت و بیتوجهیامان، قادر نیستیم به درستی از موقعیتهای اطراف خود آگاه شویم. این بیتوجهی باعث میشود که نگاهی عمیق و تاثیرگذار به ما دست نیابد و خواب و رویایی پر از رمز و راز، در حالت خاموش و فراموشی باقی بماند. سایهای که قرار است ما را در آغوش بگیرد، به خاطر غفلت ما به زمین میافتد و ما نمیتوانیم از آن بهرهمند شویم.
چو موج عمریست بیسر و پا تلاش شوقم ادب تقاضا
چه ممکن است اینکه رشتهٔ ما چو عقده گیرد گهر نگیرد
هوش مصنوعی: مانند موجی در حال تلاطم، عمرم بیهدف و بینظم میگذرد. اشتیاقم هرچه بیشتر میشود، اما ادب و درخواست من در این وضعیت چه ارزشی دارد؟ آیا ممکن است پیوند ما مانند یک گره محکم شود و ثمرهای نداشته باشد؟
خوشا غنامشربی که طبعش به حکم اقبال بینیازی
ز هرکه خواهد جزا نخواهد ز هرچهگیرد اثر نگیرد
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که با روحیهای سرشار از خوشبینی و خوشبختی زندگی میکند، زیرا او به هیچ کس نیاز ندارد و از هیچ چیز تاثیری نمیپذیرد. او به تمام جوانب زندگی با اعتماد به نفس و استقلال نگاه میکند.
اگر ز معمار دهر باشد بنای انصاف را ثباتی
گلیکه تعمیر رنگ دارد چراش در آب زر نگیرد
هوش مصنوعی: اگر بنا و ساختار عدالت توسط معمار زمان به وجود آمده باشد، چرا باید این ساختار ناپایدار و سست باشد و مانند رنگی که بر روی گلی مینشیند، در آب طلا نپاید؟
دلیکه بردند آب نازش به آتش عشق کن گدازش
چو شیشه بر سنگ خورد سازشکسیش جز شیشهگر نگیرد
هوش مصنوعی: دل کسی که به خاطر عشقش دچار آتش و شور و شوق شده، مانند شیشهای است که بر روی سنگ میافتد و میشکند. تنها کسی که میتواند این دل را تعمیر کند، همان شیشهگر است.
گذشت مجنون به وضع عریان چو ناله و آه از این بیابان
تو هم به آن رنگ دامن افشان که چین دامن کمر نگیرد
هوش مصنوعی: مجنون با حالتی عریان و بیپناه از این بیابان عبور کرد، و ناله و آهی از دلش برمیخاست. تو نیز به زیبایی و رنگ دامن خود بپرداز که چین و چروکهای دامن، کمر تو را نخواهد گرفت.
قبول سرمایهٔ تعینکمینگه آفت است بیدل
چوشمع خاموش ترک سر گیر که تا هوایت به سر نگیرد
هوش مصنوعی: پذیرفتن سرمایهای که باعث تعیین و محدودیت شود، برای انسان خطرناک است. ای بیدل، مانند شمعی که خاموش شده، از سرنوشت خود فاصله بگیر تا دچار سرنوشت تلخ نگردی.