گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۰۷

پیکرم چون تیشه تا از جان‌ کنی یاد آورد
سر زند بر سنگی و پیغام فرهاد آورد
لب به‌خاموشی فشردم ناله‌جوشید ازنفس
قید خودداری جنون بر طبع آزاد آورد
در شهادتگاه بیباکی کم از بسمل نی‌ام
بشکنم رنگی‌که خونم را به فریاد آورد
هوش تا گیرد عیار رنگی از صهبای من
شیشه‌ها می‌باید از ملک پریزاد آورد
بسکه در راهت‌کمین انتظارم پیرکرد
مو سپیدی نقش من بر کلک بهزاد آورد
چون پر طاووس می‌باید اسیر عشق را
کز عدم گلدسته‌واری نذر صیاد آورد
تحفهٔ ما بی‌بران غیر از دل صد چاک نیست
شانه می‌باشد ره‌آوردی‌که شمشاد آورد
عشق ‌را عمری‌ست با خلق ‌امتحان ‌همت است
عالمی را می‌برد مجنون ‌که فرهاد آورد
از تغافل های نازش سخت دور افتاده‌ایم
پیش آن نامهربان ما را که در یاد آورد
تا سپند ما نبیند انتظار سوختن
چون شرر کاش آتش ازکانون ایجاد آورد
انفعالم آب کرد ای کاش شرم احتیاج
یک عرق‌وارم برون زین خجلت‌آباد آورد
بیدل از سامان تحصیل نفس غافل مباش
می‌برد با خویش آخرهرچه را باد آورد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیکرم چون تیشه تا از جان‌ کنی یاد آورد
سر زند بر سنگی و پیغام فرهاد آورد
هوش مصنوعی: بدن من مانند تیشه‌ای است که وقتی از جانم جدا شود، یاد و خاطره‌ام زنده خواهد شد و پیامم را بر روی سنگی باقی خواهد گذاشت.
لب به‌خاموشی فشردم ناله‌جوشید ازنفس
قید خودداری جنون بر طبع آزاد آورد
هوش مصنوعی: زمانی که سکوت کردم، درد و ناله‌ای از درونم برخواست. بی‌اختیاری در برابر احساساتم باعث شد تا روح آزاد و رها شود.
در شهادتگاه بیباکی کم از بسمل نی‌ام
بشکنم رنگی‌که خونم را به فریاد آورد
هوش مصنوعی: من در جایی که باید شجاعانه بجنگم، همچون کسی که به دار آویخته شده‌ام، احساس کنم که اگر رنگی را بشکنم، خونم به فریاد می‌آید.
هوش تا گیرد عیار رنگی از صهبای من
شیشه‌ها می‌باید از ملک پریزاد آورد
هوش مصنوعی: برای اینکه هوش و ذکاوت به رنگ تازه‌ای برسد، باید از می شراب من شیشه‌هایی از سرزمین پریان بیاورند.
بسکه در راهت‌کمین انتظارم پیرکرد
مو سپیدی نقش من بر کلک بهزاد آورد
هوش مصنوعی: انتظار زیاد در راه تو به قدری مرا پیر کرده که موهایم سفید شده و به نوعی تصویر من را به الهام از آثار بهزاد تبدیل کرده است.
چون پر طاووس می‌باید اسیر عشق را
کز عدم گلدسته‌واری نذر صیاد آورد
هوش مصنوعی: چون پر طاووس، زیبا و دل‌انگیز است، عشق هم مانند آن، فرد را مجذوب و اسیر می‌کند. عشقی که از عدم و هیچ به وجود آمده، همچون گلدسته‌ای ارزشمند، توجه صیاد را جلب می‌نماید.
تحفهٔ ما بی‌بران غیر از دل صد چاک نیست
شانه می‌باشد ره‌آوردی‌که شمشاد آورد
هوش مصنوعی: هدیه‌ای که ما می‌آوریم، تنها یک دل پاره‌پاره است و آنچه به‌عنوان شانه به همراه داریم، چیزی جز نتیجهٔ کارهای شمشاد نیست.
عشق ‌را عمری‌ست با خلق ‌امتحان ‌همت است
عالمی را می‌برد مجنون ‌که فرهاد آورد
هوش مصنوعی: عشق همیشه با آزمایش و تلاش همراه است و کسی که واقعا به عشق می‌ورزد، می‌تواند جهان را تحت تأثیر قرار دهد، همان‌طور که مجنون عشق لیلی را به‌جا آورد و فرهاد نیز به خاطر عشق به شیرین، کوه را کند.
از تغافل های نازش سخت دور افتاده‌ایم
پیش آن نامهربان ما را که در یاد آورد
هوش مصنوعی: از بی‌توجهی‌های زیبا و دلربایش بسیار دور شده‌ایم. او که در خاطر ما نیست، همان نامهربان است.
تا سپند ما نبیند انتظار سوختن
چون شرر کاش آتش ازکانون ایجاد آورد
هوش مصنوعی: تا وقتی که آتش به بخاری نرسد، نباید انتظار سوختن داشت. ای کاش آتش از منبع اصلی خود به وجود بیاید.
انفعالم آب کرد ای کاش شرم احتیاج
یک عرق‌وارم برون زین خجلت‌آباد آورد
هوش مصنوعی: من احساس زیبایی دارم، ای کاش که شرم و خجالت از نیازم به اندازه‌ای باشد که مرا از این وضع خجلت‌آور نجات دهد.
بیدل از سامان تحصیل نفس غافل مباش
می‌برد با خویش آخرهرچه را باد آورد
هوش مصنوعی: از بهبودی و تعالی نفس غافل نباش، چرا که باد می‌تواند هر آنچه را که می‌خواهد با خود ببرد و تو را از دست بدهد.

حاشیه ها

1400/09/17 09:12
قطره بقایی

مصرع دوم باید چنین باشد:

سر زَند بر سنگ و پیغامی ز فرهاد آورد

مصرع اول بیت سوم چنین باشد:

در شهادتگاه بی باکی کم از بسمل نِیَم (نی ام)

مصرع اول بیت هفتم چنین باشد:

تحفه ما بی خَبَران غیر از دلِ صد چاک نیست

نوت:وقتی تحفه خشک تلفظ میکنیم بعد حرف ف همان حمزه(@) ای گردک میاید. اگر خاستیم حمزه بالای (@)بگذارم تلفظ ان اینچنین تغیر میگردد(تحفَای)tohfai

و اگر بعد واژه(تحفه) (ء) هجا کوتاه تلفظ میشود یا حرف (ی)را بیاوریم تلفظ چنین میشود: تحفه ای هجای بالا تلفظ میگردد

 

گزیده غزلیات بیدل چاپ کابل مشکلاتی دارد ولی صفحه گنجور از بس مشکلات فراوان دارد من و دوستانم اسمش را سایت(رنجور) مانده ایم.

این غزل در صفحه ۴۵۷ غزلیات چاپ کابل.

بدرود