گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۰۲

ناتوانی در تلاش حرص بهتانم نکرد
قدردانیهای طاقت آنچه نتوانم نکرد
شمع خامش وارهید از اشک و آه و سوختن
بی‌زبان بودن چه مشکلهاکه آسانم نکرد
تا مبادا خون خورد تمثالی از پیدایی‌ام
نیستی در خانهٔ آیینه مهمانم نکرد
زین‌چمن عمری‌ست پنهان‌می‌روم چون‌بوی‌گل
شرم هستی در لباس رنگ عریانم نکرد
درگهر هم موج من زحمت‌کش غلتیدنی‌ست
سودن دست آبله بست و پشیمانم نکرد
جان فدای‌طفل خوش‌خویی‌که پرواییش نیست
عمرها گرد سرم‌ گرداند و قربانم نکرد
انفعالم آب کرد اما همان آواره‌ام
گل شدن شیرازهٔ خاک پریشانم نکرد
وقت هر مژگان‌گشودن یک جهان دیدار بود
آه از این چشمی ‌که واگردید و حیرانم نکرد
دیده گر بی‌اشک گردید از حیا امیدهاست
جبهه آسان می‌کندکاری‌که مژگانم نکرد
زین‌ نُه‌ آتشخانه بیدل هرچه‌ برهم چید حرص
یأس جز تکلیف پشت دست و دندانم نکرد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ناتوانی در تلاش حرص بهتانم نکرد
قدردانیهای طاقت آنچه نتوانم نکرد
هوش مصنوعی: ناتوانی من در تلاش و کوشش به خاطر حرص و طمعی که داشتم، نتوانست من را به قدردانی از آنچه که از عهده‌ام خارج است، وادار کند.
شمع خامش وارهید از اشک و آه و سوختن
بی‌زبان بودن چه مشکلهاکه آسانم نکرد
هوش مصنوعی: شمعی که خاموش شده، از اشک و آه و سوختنش حرفی نمی‌زند. اینکه بدون زبان و سخن گفتن، درد و رنج را تحمل کنم، چقدر سخت است اما در عین حال برایم راحت‌تر از بیان آنچه در دل دارم، به نظر می‌آید.
تا مبادا خون خورد تمثالی از پیدایی‌ام
نیستی در خانهٔ آیینه مهمانم نکرد
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه کسی به خود اجازه ندهد که از存在 من بهره‌برداری کند، هیچ نشانه‌ای از من، حتی در آینه، در خانه‌ام نمی‌توان یافت.
زین‌چمن عمری‌ست پنهان‌می‌روم چون‌بوی‌گل
شرم هستی در لباس رنگ عریانم نکرد
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که از این چمن دور شده‌ام، مثل بوی گل که نهان می‌رود. شرم وجودم به خاطر بی‌پرده بودن در لباس رنگی من، اجازه نمی‌دهد خود را نشان دهم.
درگهر هم موج من زحمت‌کش غلتیدنی‌ست
سودن دست آبله بست و پشیمانم نکرد
هوش مصنوعی: در دریا، امواج من به شدت در حال نوسان هستند و این نوسانات باعث زحمت می‌شوند. حتی اگر بخواهم از این وضعیت خود را کنار بکشم، باز هم نمی‌توانم و این حسرت و پشیمانی به سراغم نمی‌آید.
جان فدای‌طفل خوش‌خویی‌که پرواییش نیست
عمرها گرد سرم‌ گرداند و قربانم نکرد
هوش مصنوعی: جانم فدای کودکی است که هیچ نگرانیش در زندگی نیست. سال‌هاست که در دور من می‌چرخد و من را قربانی خود نمی‌کند.
انفعالم آب کرد اما همان آواره‌ام
گل شدن شیرازهٔ خاک پریشانم نکرد
هوش مصنوعی: در اثر شرایط سخت و تغییرات، احساسات و توانایی‌های من از بین رفت، اما هنوز هم در زندگی سرگردان هستم و این وضعیت آشفته‌ای که در آن قرار دارم، نتوانسته است مرا از هم بپاشد یا بی‌هویت کند.
وقت هر مژگان‌گشودن یک جهان دیدار بود
آه از این چشمی ‌که واگردید و حیرانم نکرد
هوش مصنوعی: هر بار که چشمانش را می‌گشاید، دنیایی از زیبایی و حیرت را می‌بینم. ای کاش این چشمان به سوی من باز نمی‌شدند، زیرا در حیرت و سردرگمی فرو برده‌ام.
دیده گر بی‌اشک گردید از حیا امیدهاست
جبهه آسان می‌کندکاری‌که مژگانم نکرد
هوش مصنوعی: اگر چشمانم از سر حیا بی‌اشک شود، می‌تواند زمینه‌ساز امید باشد و کارهایی را که مژگانم نتوانسته انجام دهد، راحت‌تر می‌کند.
زین‌ نُه‌ آتشخانه بیدل هرچه‌ برهم چید حرص
یأس جز تکلیف پشت دست و دندانم نکرد
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره می‌کند که در میان ناراحتی‌ها و دردهای زندگی، تمامی تلاش‌ها و تلاش‌های او برای رسیدن به آرامش و رضایت راه به جایی نمی‌برد و تنها چیزی که از این وضعیت به او می‌ماند، احساس ناامیدی و بار مسئولیت است. در واقع او به نوعی تسلیم شده و می‌گوید که بر اثر این همه مشکلات، نتوانسته است به چیزی جز وظایف و فشارهای زندگی دست پیدا کند.