غزل شمارهٔ ۱۰۹۸
وداع عمر چمنساز اعتبارم کرد
سحر دماندن پیری سمن بهارم کرد
به رنگ دیدهٔ یعقوب حیرتی دارم
که میتوان نمک خوان انتظارم کرد
تعلق نفسم سوخت تا کجا نالم
غبار وهم گران گشت و کوهسارم کرد
دل ستمزده صد جا غم تظلم برد
شکست آینه با عالمی دچارم کرد
غبار میدمد از خاک من قدح در دست
نگاه مست که سیر سر مزارم کرد
به نیم چشم زدن قطع شد وجود و عدم
گذشتگی چقدر تیغ آبدارم کرد
نهفته داشت قضا سرنوشت مستی من
نم عرق ز جبین شیشه آشکارم کرد
کنون ز خود مژه بندم که عبرت هستی
غبار هر دو جهان بر نگاه بارمکرد
امید روز جزا زحمت خیال مباد
می نخورده در این انجمن خمارم کرد
چو شمع چاره ندارم ز سوختن بیدل
وفا گلی به سرم زد که داغدارم کرد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وداع عمر چمنساز اعتبارم کرد
سحر دماندن پیری سمن بهارم کرد
هوش مصنوعی: وداع با عمر جوانیام باعث شد که احساس کنم بهار زندگیام به پایان رسیده است و این احساس با آمدن پیری و فراق از زیباییهای جوانی، بیشتر شدت گرفته است.
به رنگ دیدهٔ یعقوب حیرتی دارم
که میتوان نمک خوان انتظارم کرد
هوش مصنوعی: من به رنگ چشمان یعقوب دچار حیرت و شگفتیام، به گونهای که میتوانم منتظر چیزی باشم که به آن عشق و اشتیاق زیادی دارم.
تعلق نفسم سوخت تا کجا نالم
غبار وهم گران گشت و کوهسارم کرد
هوش مصنوعی: علاقه و وابستگی روح من آنقدر سوزانده است که نمیدانم تا کجا باید فریاد بزنم. غبار توهم و خیال برآوردهام، مانند کوههایی بلند شده است.
دل ستمزده صد جا غم تظلم برد
شکست آینه با عالمی دچارم کرد
هوش مصنوعی: دل من که تحت ظلم و ستم قرار گرفته، در بسیاری از جاها غم و اندوهش را احساس میکند. شکستن آینه، مرا در شرایطی دشوار قرار داده است.
غبار میدمد از خاک من قدح در دست
نگاه مست که سیر سر مزارم کرد
هوش مصنوعی: از خاک من گرد و غبار بلند میشود و در دستان کسی که مست است، جامی به چشم میخورد که مرا به یاد سر مزارم میاندازد.
به نیم چشم زدن قطع شد وجود و عدم
گذشتگی چقدر تیغ آبدارم کرد
هوش مصنوعی: با یک نگاه سریع به دنیا، میتوانستم وجود و عدم را از هم تفکیک کنم و این تجربه چقدر برایم شگفتانگیز و تلخ بود.
نهفته داشت قضا سرنوشت مستی من
نم عرق ز جبین شیشه آشکارم کرد
هوش مصنوعی: سرنوشت من در خفا مانند عرقی که از پیشانی بیرون میآید، به تدریج نمایان شد و خودش را آشکار کرد.
کنون ز خود مژه بندم که عبرت هستی
غبار هر دو جهان بر نگاه بارمکرد
هوش مصنوعی: اکنون چشمم را میبندم زیرا که در این هستی، گرد و غبار هر دو جهان بر دیدگانم نشسته است و نیاز به آرامش دارم.
امید روز جزا زحمت خیال مباد
می نخورده در این انجمن خمارم کرد
هوش مصنوعی: نمیخواهم که خیال روز قیامت موجب زحمت و نگرانیام شود؛ در این مجلس، نوشیدن می باعث شده است که حالت مستی پیدا کنم.
چو شمع چاره ندارم ز سوختن بیدل
وفا گلی به سرم زد که داغدارم کرد
هوش مصنوعی: مانند شمع، چارهای ندارم جز سوختن. بیدل، دردی دارم که وفا، مانند گلی در سرم شکوفه زده و مرا داغدار کرده است.