گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۸۹

دل سحرگاهی به‌گلشن یاد آن رخسار کرد
اشک آن شبنم برگ ‌گل را رخت آتشکار کرد
ناز غفلت می‌کشیم از التفات آن نگاه
خواب ما را سایهٔ مژگان او بیدار کرد
قید آگاهی چه مقدار از حقیقت غافلست
گرد خود گردیدنم خجلت‌ کش زنار کرد
آه ز آن بی‌پرد رخساری‌که شرم جلوه‌ان
چشم ما پوشیده یعنی وعده دیدار کرد
عالم بی‌دستگاهی‌ ناله سامان بوده است
هر که از پرواز ماند آرایش منقار کرد
یکجهان پست و بلند ‌آفت ‌کمین جهد بود
چین دامان هوس را کوتهی هموار کرد
دعوی هستی عدم را انفعال نیستی ست
اینکه من یاد توکردم فطرت استغفارکرد
رنج دنیا،فکر عقبا، داغ حرمان‌، درد دل
یک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کرد
نیست‌ غم بر شمع‌ ما گر یک دو لب خندید صبح
گریهٔ ما نیز با ما این ادا بسیار کرد
از سر ما بینوایان سایه تا دارد دپغ
خانهٔ خورشید را هم چرخ بی ‌دیوار کرد
بی‌تکلف بود هستی لیک فکر بد معاش
جامهٔ عریانی ما را گریبان دارکرد
دردسر کم بود تا تدبیر صندل محو بود
صنعت بالین و بستر خلق را بیمارکرد
آبیار مزرع اخلاق اگر باشد وفاق
جای گندم آدمیت می‌توان انبارکرد
سرکشید امروز بیدل از بنای اعتبار
آنقدر پستی ‌که نتوان از دنائت عار کرد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل سحرگاهی به‌گلشن یاد آن رخسار کرد
اشک آن شبنم برگ ‌گل را رخت آتشکار کرد
هوش مصنوعی: در دل صبح، یاد آن چهره زیبا باعث شد که اشک‌های شبنم بر روی برگ گل مانند آتش جلوه‌گر شوند.
ناز غفلت می‌کشیم از التفات آن نگاه
خواب ما را سایهٔ مژگان او بیدار کرد
هوش مصنوعی: ما در ناز و بی‌خبری خود غرق هستیم، اما آن نگاه خواب‌آور او با سایه‌ی مژگانش ما را از خواب بیدار کرد.
قید آگاهی چه مقدار از حقیقت غافلست
گرد خود گردیدنم خجلت‌ کش زنار کرد
هوش مصنوعی: آگاهی از حقیقت تا چه اندازه می‌تواند ما را از واقعیت دور کند؛ در تلاش برای فهم بیشتر، گاهی احساس خجالت می‌کنم که به دور خود می‌چرخم و در جستجوی حقیقت هستم.
آه ز آن بی‌پرد رخساری‌که شرم جلوه‌ان
چشم ما پوشیده یعنی وعده دیدار کرد
هوش مصنوعی: آه از آن چهره بی‌پرده‌ای که شرم و حیا در نگاهش پنهان است، به همین دلیل ما را به دیدار وعده داده است.
عالم بی‌دستگاهی‌ ناله سامان بوده است
هر که از پرواز ماند آرایش منقار کرد
هوش مصنوعی: در جهانی که بی‌نظم و بی‌سامان است، همگان در حال ناله و فریاد هستند. هر کسی که نتوانسته پرواز کند، به زیبایی و تزئین منقار خود پرداخته است.
یکجهان پست و بلند ‌آفت ‌کمین جهد بود
چین دامان هوس را کوتهی هموار کرد
هوش مصنوعی: در زندگی، چالش‌ها و مشکلاتی وجود دارد که به مانند آفتی در کمین‌ هستند. تلاش برای رسیدن به آرزوها و خواسته‌ها باعث می‌شود که انسان دامان هوس خود را کوتاه و مسیر را هموار کند.
دعوی هستی عدم را انفعال نیستی ست
اینکه من یاد توکردم فطرت استغفارکرد
هوش مصنوعی: ادعای وجود تنها نشانه‌ای از عدم است و اینکه من به یاد تو هستم، ناشی از طبیعت درونی‌ام است که به دنبال بخشش است.
رنج دنیا،فکر عقبا، داغ حرمان‌، درد دل
یک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کرد
هوش مصنوعی: زندگی پر از درد و رنج است، افکار درباره آینده و عواقب آن ذهن را مشغول می‌کند. احساس از دست دادن و غم، بار سنگینی را برای من به ارمغان آورده است که مانند بار بزرگی بر دوشم حس می‌کنم.
نیست‌ غم بر شمع‌ ما گر یک دو لب خندید صبح
گریهٔ ما نیز با ما این ادا بسیار کرد
هوش مصنوعی: غم ما برای شمع ما کم نیست، حتی اگر لبخند دوستی بر لبانش باشد. صبح هم که می‌رسد، اشک ما همراه ماست و این وضعیت بارها تکرار شده است.
از سر ما بینوایان سایه تا دارد دپغ
خانهٔ خورشید را هم چرخ بی ‌دیوار کرد
هوش مصنوعی: از زمانی که ما بینوایان وجود داریم، سایه‌ ای که بر سر ماست، حتی خانه خورشید را نیز به گردش درآورده و بی‌دیوار کرده است.
بی‌تکلف بود هستی لیک فکر بد معاش
جامهٔ عریانی ما را گریبان دارکرد
هوش مصنوعی: هستی به طور طبیعی و بی‌زحمت وجود دارد، اما فکر و نگرانی‌های ما درباره معیشت و زندگی روزمره، مانند لباسی عریان، ما را به چالش می‌کشد و ما را در تنگنا قرار می‌دهد.
دردسر کم بود تا تدبیر صندل محو بود
صنعت بالین و بستر خلق را بیمارکرد
هوش مصنوعی: در زمانی که صندل تدبیر خود را از دست داد، مشکلات و دردسرها افزایش یافت و هنر ساخت تخت و بستر باعث بیماری مردم شد.
آبیار مزرع اخلاق اگر باشد وفاق
جای گندم آدمیت می‌توان انبارکرد
هوش مصنوعی: اگر در اخلاق انسان‌ها توافق و هماهنگی وجود داشته باشد، می‌توان به راحتی فضائل انسانی را مانند گندم در یک انبار جمع‌آوری کرد.
سرکشید امروز بیدل از بنای اعتبار
آنقدر پستی ‌که نتوان از دنائت عار کرد
هوش مصنوعی: امروز بیدل از پایه‌ی اعتبارش سر برکشید و با توجه به میزان پستی‌اش، به حدی بی‌احترامی و خفت به چشم می‌آید که نمی‌توان از فرومایگی‌اش شرمنده شد.

حاشیه ها

1391/10/06 20:01
زرکوب

دل سحرگاهی به‌گلشن یاد آن رخسار کرد
اشک شبنم برگ ‌گل را رخت آتشکار کرد
ناز غفلت می‌کشیم از التفات آن نگاه
خواب ما را سایهٔ مژگان او بیدار کرد
قید آگاهی چه مقدار از حقیقت غافل است
گرد خود گردیدنم خجلت‌ کش زنار کرد
آه از آن بی‌پرده رخساری‌که شرم جلوه‌اش
چشم ما پوشید، یعنی وعدهٔ دیدار کرد
عالم بی‌دستگاهی‌ ناله سامان بوده است
هر که از پرواز ماند آرایش منقار کرد
یک جهان پست و بلند ‌آفت ‌کمین جهد بود
چین دامان هوس را کوتهی هموار کرد
دعوی هستی عدم را انفعال نیستی است
این که من یاد توکردم فطرت استغفارکرد
رنج دنیا، فکر عقبا، داغ حرمان‌، درد دل
یک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کرد
نیست‌ غم بر شمع‌ ما گر یک دو لب خندید صبح
گریهٔ ما نیز با ما این ادا بسیار کرد
از سر ما بینوایان سایه تا دارد درپغ
خانهٔ خورشید را هم چرخ بی ‌دیوار کرد
بی‌تکلف بود هستی لیک فکر بد معاش
جامهٔ عریانی ما را گریبان دارکرد
دردسر کم بود تا تدبیر صندل محو بود
صنعت بالین و بستر خلق را بیمارکرد
آبیار مزرع اخلاق اگر باشد وفاق
جای گندم آدمیت می‌توان انبارکرد
سرکشید امروز بیدل از بنای اعتبار
آنقدر پستی ‌که نتوان از دنائت عار کرد

1394/01/14 06:04
محمد هارون صادقی

باعرض سلام و تقدیم احترامات خدمت دست اندرکاران مجموعه ناب و دلپذیر سایت گنجور.
از جناب آقای زرکوب نیز اظهار تشکر میدارم. هر چند در حاشیه ضمن سپاس گذاری صرف براز نظر صورت گیرد. اما جناب شان تمام غزل را کاپی نموده است.
باز هم در کاپی بیت دهم تصحیح نشده. بیاد چنین تصحیح کرد:
از سر ما بینوایان سایه تا دارد (دریغ)
ودر قسمت بیت چهارم غزل تصحیح شده است.
سپاسگذارم

1403/03/10 23:06
سودابه مهیجی

بیت ۷ اینطور صحیح است

دعوی هستی عدم را انفعال نیستی ست