گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۷۷

باکه‌گویم چه قیامت به سرم می‌گذرد
که نفس نازده هر شب سحرم می‌گذرد
درد اندوه خوش است از طرب بیکاری
حیف دستی‌که ز دل برکمرم می‌گذرد
خاک ‌گل می‌کنم ‌و می‌روم از خویش چو اشک
عرق شرم زپا پیشترم می‌گذرد
ترک سعی طلب ز شمع نمی‌آید راست
پای رفتارم اگر نیست سرم می‌گذرد
گرد کم فرصتی کاغذ آتش زده‌ام
هر نفس قافله‌واری شررم می‌گذرد
نامه‌ها در بغل از شهرت عنقا دارم
قاصد من همه جا بیخبرم می‌گذرد
ذوق راحت چقدر راهزن آگاهی‌ست
عمر در خواب ز بالین پرم می‌گذرد
دل چو سنگ آب شود تا نفسم پیش آید
زندگی منتظر شیشه‌ گرم می‌گذرد
چشم بربند، تلاش دگرت لازم نیست
لغزش یک مژه از دیر و حرم می‌گذرد
خاک هر درکه به افسون طمع می‌بوسم
آب می‌گردد و آبش ز سرم می‌گذرد
مرکز ساز حلاوت گره خاموشی‌ست
گر نفس می‌زنم از نی‌شکرم می‌گذرد
آمد و رفت نفس مغتنم راحت ‌گیر
زندگی‌کو اگر این‌گرد ز رم می‌گذرد
ستمی نیست چو ایثار به بنیاد خسیس
می‌ درّد پوست چو ماهی ز درم می‌گذرد
نیستم قابل یک‌ گام در این دشت چو عمر
لیک چندانکه ز خود می‌گذرم می‌گذرد
راه در پردهٔ تحقیق ندارم بیدل
عمر چون حلقه به بیرون درم می‌گذرد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باکه‌گویم چه قیامت به سرم می‌گذرد
که نفس نازده هر شب سحرم می‌گذرد
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چگونه تمام درد و رنجی که بر من می‌گذرد را بیان کنم، چرا که هر شب بیدارم و این عذاب‌ها را تحمل می‌کنم.
درد اندوه خوش است از طرب بیکاری
حیف دستی‌که ز دل برکمرم می‌گذرد
هوش مصنوعی: اندوهی که در دل دارم از شادی بی‌کاری بهتر است. افسوس که دستی که به دوش من می‌گذرد، از عمق دل من خبر ندارد.
خاک ‌گل می‌کنم ‌و می‌روم از خویش چو اشک
عرق شرم زپا پیشترم می‌گذرد
هوش مصنوعی: من از خویش دور می‌شوم و مانند اشکی که از شرم بر زمین می‌افتد، خود را در خاک می‌ریزم و از خودم جدا می‌شوم.
ترک سعی طلب ز شمع نمی‌آید راست
پای رفتارم اگر نیست سرم می‌گذرد
هوش مصنوعی: اگر از شمع طلبی نداشته باشی، تلاشت بی‌فایده است. اگر سر و سامان خوبی نداشته باشم، قدم‌های من بی‌هدف و بی‌نتیجه می‌گذرد.
گرد کم فرصتی کاغذ آتش زده‌ام
هر نفس قافله‌واری شررم می‌گذرد
هوش مصنوعی: به خاطر کمبود وقت، مثل کاغذی که به آتش افتاده، هر لحظه حس می‌کنم که وقتم به سرعت در حال گذر است و از دستم می‌رود.
نامه‌ها در بغل از شهرت عنقا دارم
قاصد من همه جا بیخبرم می‌گذرد
هوش مصنوعی: من در آغوش خود نامه‌هایی دارم که از شهرت پرندگان افسانه‌ای می‌گویند. قاصدم در حال حرکت است و من در همه جا بی‌خبرم.
ذوق راحت چقدر راهزن آگاهی‌ست
عمر در خواب ز بالین پرم می‌گذرد
هوش مصنوعی: شادی و راحتی چقدر می‌تواند باعث ناآگاهی انسان شود؛ در حالی که عمر به سرعت از کنار ما می‌گذرد و ما در خواب و غفلت به سر می‌بریم.
دل چو سنگ آب شود تا نفسم پیش آید
زندگی منتظر شیشه‌ گرم می‌گذرد
هوش مصنوعی: اگر دل آدمی مثل سنگ سخت شود، من برای اینکه بتوانم نفس بکشم و زندگی کنم، باید منتظر بمانم تا زمان مناسب فرا برسد. زندگی مثل شیشه‌ای گرم می‌گذرد و باید صبر کنم.
چشم بربند، تلاش دگرت لازم نیست
لغزش یک مژه از دیر و حرم می‌گذرد
هوش مصنوعی: چشم‌هایت را ببند، دیگر نیازی به تلاش نیست. حتی یک لغزش کوچک در دلت می‌تواند تو را از مسیر درست دور کند.
خاک هر درکه به افسون طمع می‌بوسم
آب می‌گردد و آبش ز سرم می‌گذرد
هوش مصنوعی: من خاک هر جایی را که به خاطر خواسته‌ام با محبت می‌بوسم، ولی آن خاک تبدیل به آب می‌شود و این آب از بالای سرم عبور می‌کند.
مرکز ساز حلاوت گره خاموشی‌ست
گر نفس می‌زنم از نی‌شکرم می‌گذرد
هوش مصنوعی: مرکز ساز حلاوت، جایی است که آرامش و سکوت وجود دارد. اگر من نفس بکشم، صدای نی خوشی از آن عبور می‌کند.
آمد و رفت نفس مغتنم راحت ‌گیر
زندگی‌کو اگر این‌گرد ز رم می‌گذرد
هوش مصنوعی: نفس‌های ما فرصتی ارزشمند هستند؛ از این لحظات زندگی بهره‌برداری کن، زیرا این دوره‌ها به سرعت سپری می‌شوند.
ستمی نیست چو ایثار به بنیاد خسیس
می‌ درّد پوست چو ماهی ز درم می‌گذرد
هوش مصنوعی: هیچ ظلمی همانند فداکاری نیست؛ کسی که خود را به خطر می‌اندازد و در واقع دردی را تحمل می‌کند، مانند ماهی که از آب عبور می‌کند.
نیستم قابل یک‌ گام در این دشت چو عمر
لیک چندانکه ز خود می‌گذرم می‌گذرد
هوش مصنوعی: من در این گستره‌ی بی‌پایان، حتی یک قدم هم نمی‌توانم بردارم، چون عمرم محدود است. اما هرچه بیشتر از خودم جدا می‌شوم، زمان نیز بیشتر می‌گذرد.
راه در پردهٔ تحقیق ندارم بیدل
عمر چون حلقه به بیرون درم می‌گذرد
هوش مصنوعی: من در جستجوی حقیقت نمی‌توانم راهی پیدا کنم، زیرا عمرم مانند حلقه‌ای است که به راحتی از بیرون در می‌گذرد و هیچ‌چیزی را در برنمی‌گیرد.