گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۷۰

آه به دوستان دگر عرض دعا که می‌برد
اشک چکید و ناله رفت‌، نامهٔ ما که می‌برد
توأم گل دمیده‌ایم دامن صبح چیده‌ایم
در چمنی‌که رنگ ماست بوی وفا که می‌برد
نغمهٔ محفل‌کرم وقف جنون سایل است
ورنه به عرض مدعا عرض حیا که می‌برد
ننگ هوس نمی‌کشد دولت بی‌زوال ما
بر در کبریای فقر نام هما که می‌برد
کرد کشاکش هوس مفلست از شکوه ناز
آگهی اینکه از کفت رنگ حنا که می‌برد
هرکه‌ گذشت ازین‌ چمن ریشهٔ‌ حسرتش بجاست
این همه‌ کاروان رنگ رو به قفا که می‌برد
آینهٔ حضور دل تحفهٔ دیر و کعبه نیست
آنچه نثار نازتست در همه جاکه می‌برد
از غم هستی و عدم یاد تو کرد فارغم
خاک مرا به باد هم ازتو جدا که می برد
شمع چو وقت دررسد خفته به بال وپررسد
رفتن اگر به سر رسد زحمت پا که می‌برد
تا به فلک دلیل ما چشم‌گشودن‌ست و بس
کوری اگرنه ره زند کف به عصاکه می‌برد
بیدل از الفت هوس نگذر و راه انس‌ گیر
منتظر طلب مباش ننگ بیاکه می‌برد

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آه به دوستان دگر عرض دعا که می‌برد
اشک چکید و ناله رفت‌، نامهٔ ما که می‌برد
هوش مصنوعی: آه ای دوستان، دعای خود را به دیگران بگویید، زیرا اشک‌های ریخته و ناله‌ها به نزد خداوند می‌رود و آنچه را که ما می‌نویسیم، به کسی نمی‌رسد.
توأم گل دمیده‌ایم دامن صبح چیده‌ایم
در چمنی‌که رنگ ماست بوی وفا که می‌برد
هوش مصنوعی: ما مانند گل‌هایِ خندان در دامن صبح رشد کرده‌ایم و در چمنی که رنگ و بوی ماست، عطر وفا پراکنده است.
نغمهٔ محفل‌کرم وقف جنون سایل است
ورنه به عرض مدعا عرض حیا که می‌برد
هوش مصنوعی: صدای محفل کرم برای دیوانگان است و اگر این صدا نباشد، کسی نمی‌تواند به طور صریح از خواسته‌هایش بگوید و این امر خود نوعی حیا به شمار می‌رود.
ننگ هوس نمی‌کشد دولت بی‌زوال ما
بر در کبریای فقر نام هما که می‌برد
هوش مصنوعی: ما به خاطر مقام و جایگاه والای خود، هرگز حظ و آرزوی زودگذر را نمی‌پذیریم. فقر هرچند می‌تواند بزرگ باشد، اما نام واقعی ما در آسمان‌ها و در دل‌ها است.
کرد کشاکش هوس مفلست از شکوه ناز
آگهی اینکه از کفت رنگ حنا که می‌برد
هوش مصنوعی: هوس و آرزوهای من در کناره زیبایی و ناز تو به شدت درگیر شده است، و من به خوبی می‌دانم که رنگ حنایت چگونه مرا می‌رباید.
هرکه‌ گذشت ازین‌ چمن ریشهٔ‌ حسرتش بجاست
این همه‌ کاروان رنگ رو به قفا که می‌برد
هوش مصنوعی: هر کسی که از این باغ عبور کند، حسرتش همچنان باقی می‌ماند. این همه کاروان که به سمت عقب می‌روند، نشان‌دهنده‌ی این حسرت است.
آینهٔ حضور دل تحفهٔ دیر و کعبه نیست
آنچه نثار نازتست در همه جاکه می‌برد
هوش مصنوعی: دل واقعی و حاضر در عشق، هدیه‌ای نیست که فقط در مکان‌هایی مانند دیر یا کعبه یافت شود. آنچه که به تو تقدیم می‌شود، در هر جایی که بروی، ارزش و زیبایی خاص خود را دارد.
از غم هستی و عدم یاد تو کرد فارغم
خاک مرا به باد هم ازتو جدا که می برد
هوش مصنوعی: به خاطر غم وجود و عدم، همیشه به یاد تو هستم. حتی که اگر خاک من را به باد ببرد، من از تو جدا نمی‌شوم.
شمع چو وقت دررسد خفته به بال وپررسد
رفتن اگر به سر رسد زحمت پا که می‌برد
هوش مصنوعی: شمع وقتی وقتش رسیده باشد، به آرامی و بدون هیچ تلاشی روشن می‌شود. اگر وقتش برسد، آنچه که مانع حرکت یا پیشرفت است، دیگر اهمیتی ندارد.
تا به فلک دلیل ما چشم‌گشودن‌ست و بس
کوری اگرنه ره زند کف به عصاکه می‌برد
هوش مصنوعی: تا زمانی که دلیل ما به اوج و بلندا نمی‌رسد، فقط باید به آنچه در دست داریم اکتفا کنیم، و اگر آن را ندانیم، مانند فرد نابینا خواهیم بود که با عصا فقط به دنبال مسیر می‌گردد.
بیدل از الفت هوس نگذر و راه انس‌ گیر
منتظر طلب مباش ننگ بیاکه می‌برد
هوش مصنوعی: به عشق و دوستی بی‌اعتنا نباش و راهی برای نزدیکی و ارتباط پیدا کن. انتظار برای رسیدن به خواسته‌هایت نکن، چرا که این انتظار به خودت ضرر می‌زند و تو را به موانع سوق می‌دهد.