غزل شمارهٔ ۱۰۶۹
فکر خویشم آخر از صحرای امکان میبرد
همچو شمع آن سوی دامانم گریبان میبرد
شرمسار هستیام کاین کاغذ آتش زده
یک دو گامم زین شبستان با چراغان میبرد
الفت دل با دم هستی دو روزی بیش نیست
انتظار شیشه اینجا طاق نسیان میبرد
پیکر خم گشته در پیری مددخواه از سر است
از گرانی گوی ما با خویش چوگان میبرد
حاصل این مزرع علم و عمل سنجیدنی است
سنبله چون پخته شد چرخش به میزان میبرد
از فنا هر کس کمال خویش دارد در نظر
دانه را در آسیاها هیأت نان میبرد
تا گداز دل دهد داد فسردنهای جسم
سنگ این کوه انتظار شیشهسازان میبرد
صحبت یاران ندارد آنقدر رنگ وفاق
شمع هم زین بزم داغ چشم گریان میبرد
این درشتان برگزند خلق دارند اتفاق
لیک از این غافل که پشت دست دندان میبرد
گر چنین دارد محبت پاس شرم انتظار
چشم ما هم بعد از این راهی به کنعان میبرد
خانهٔ مجنون به رفت و روب پر محتاج نیست
گردباد اکثر خس و خار از بیابان میبرد
با همه بیدست و پایی در تلاش خاک باش
عزم این مقصد گهر را نیز غلتان میبرد
بر تغافل ختم میگردد تک و تاز نگاه
کاروان ما همین مژگان به مژگان میبرد
در خیال نفی فرع از اصل، باید شرم داشت
ناله چون افسرد آتش در نیستان میبرد
عشق مختار است بیدل نیک و بد درکار نیست
بیگناهی یوسف ما را به زندان میبرد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فکر خویشم آخر از صحرای امکان میبرد
همچو شمع آن سوی دامانم گریبان میبرد
هوش مصنوعی: فکرم مرا از دنیای ممکنات دور میکند، همانطور که شمعی نورش را به سوی دیگر میافروزد و من نیز دلم را به آن طرف میبرد.
شرمسار هستیام کاین کاغذ آتش زده
یک دو گامم زین شبستان با چراغان میبرد
هوش مصنوعی: احساس شرمساری میکنم که این کاغذ، که آتش گرفته، دو قدمی من را از این مکان تاریک و پرنور دور میکند.
الفت دل با دم هستی دو روزی بیش نیست
انتظار شیشه اینجا طاق نسیان میبرد
هوش مصنوعی: دوستی و محبت نسبت به زندگی و هستی، عمر کوتاهی دارد. اینجا، در این عالم، امید و آرزوهایی که داریم، به زودی به فراموشی سپرده میشوند.
پیکر خم گشته در پیری مددخواه از سر است
از گرانی گوی ما با خویش چوگان میبرد
هوش مصنوعی: شخصی که به دلیل پیری بدنش خمیده شده، از سر مشکلات و دردهای زندگی کمک میجوید. او به شکل خودآگاه از بارهای سنگین زندگی میکاهد و به نوعی گویایی و شادابی را در درون خود حفظ میکند و در تلاش است تا از چالشها عبور کند.
حاصل این مزرع علم و عمل سنجیدنی است
سنبله چون پخته شد چرخش به میزان میبرد
هوش مصنوعی: نتیجه واقعی علم و عمل باید مورد سنجش قرار گیرد، زیرا وقتی محصولی به بار مینشیند، باید با دقت اندازهگیری شود.
از فنا هر کس کمال خویش دارد در نظر
دانه را در آسیاها هیأت نان میبرد
هوش مصنوعی: هر کسی که از زوال و نابودی رهایی یافته باشد، به کمال و رشد خود پی میبرد. دانهها در آسیاب، به شکل نان در میآیند و این تغییر نشاندهندهی فرآیند تحول و بهبود است.
تا گداز دل دهد داد فسردنهای جسم
سنگ این کوه انتظار شیشهسازان میبرد
هوش مصنوعی: دل را میسوزاند و خواب و خوابرفتگی جسم سخت این کوه، بلای انتظار شیشهگران را به دوش میکشد.
صحبت یاران ندارد آنقدر رنگ وفاق
شمع هم زین بزم داغ چشم گریان میبرد
هوش مصنوعی: گفتوگو با دوستان به اندازهای نیست که همچنان در این جمع گرم، شمعی که در حال سوختن است، بتواند اشکهای غمگین را جلب کند.
این درشتان برگزند خلق دارند اتفاق
لیک از این غافل که پشت دست دندان میبرد
هوش مصنوعی: افراد سرشناس و بزرگ در جامعه ممکن است از محبوبیت و توجه مردم بهرهمند شوند، اما غافل از این که بیاعتنایی به واقعیتها ممکن است عواقب ناخوشایندی برایشان به همراه داشته باشد.
گر چنین دارد محبت پاس شرم انتظار
چشم ما هم بعد از این راهی به کنعان میبرد
هوش مصنوعی: اگر محبت چنین باشد و پاس داشته شود، پس شرم از انتظار ما هم بعد از این، ما را به سرزمین کنعان میبرد.
خانهٔ مجنون به رفت و روب پر محتاج نیست
گردباد اکثر خس و خار از بیابان میبرد
هوش مصنوعی: خانهٔ مجنون نیازی به نظافت مداوم ندارد، زیرا طوفان معمولاً علفهای هرز و زبالهها را از بیابان میبرد.
با همه بیدست و پایی در تلاش خاک باش
عزم این مقصد گهر را نیز غلتان میبرد
هوش مصنوعی: با وجود اینکه شاید امکانات و شرایط مناسبی نداشته باشی، باید همچنان برای رسیدن به هدف و مقصود خود تلاش کنی، زیرا این تلاش میتواند تو را به موفقیت برساند.
بر تغافل ختم میگردد تک و تاز نگاه
کاروان ما همین مژگان به مژگان میبرد
هوش مصنوعی: همانطور که گذر کاروان ما ادامه دارد، توجه و دقت ما به یکدیگر محدود میشود و نگاههای سرمهدار و جذاب ما تنها به یکدیگر معطوف میگردد.
در خیال نفی فرع از اصل، باید شرم داشت
ناله چون افسرد آتش در نیستان میبرد
هوش مصنوعی: این بیت به ما میگوید که اگر بخواهیم چیزی را که فرع است، از اصل جدا کنیم، باید مراقب باشیم و احساس شرم کنیم. چرا که مانند ناله و آوایی که از آتش برمیخیزد و میتواند نیستان را بسوزاند، این کار نیز میتواند نتایج ناگواری به همراه داشته باشد.
عشق مختار است بیدل نیک و بد درکار نیست
بیگناهی یوسف ما را به زندان میبرد
هوش مصنوعی: عشق آزادی عمل دارد و فرقی بین خوبی و بدی نمیگذارد. بیگناهی یوسف باعث میشود که ما دچار مشکل و محدودیت شویم.