غزل شمارهٔ ۱۰۶۵
رنگ در دل داشتم روشنگر ادراک برد
همچو سیل این خانه را افسون رفتن پاک برد
در سرم بیمغزی شور هوس پیچیده بود
وصلگوهریابد آن موجیکه این خاشاک برد
کرد شغل جاه خلقی را به بیدردی علم
لابهای چند آبروی دیدهٔ نمناک برد
حیف اوقاتیکهکس منتکشد از هر خسی
وقتی پیری خوش که بیدندانیاش مسواک برد
هستی از گرد نفس باری به دوشم بسته است
چون سحر بر آسمان میبایدم این خاک برد
بهر نام دیگران تا چند شغل جان کنی
مزد عبرت زین نگینها صنعت حکاک برد
قاصد مجنون دپندشت اندکی لغزیده بود
جادهها هر سو به منزل صد گریبان چاک برد
گر همه در آفتاب محشرم افتاده راه
یاد آن مژگان مرا در سایههای تاک برد
میروم محمل به دوش آمد و رفت نفس
تا کجا یارب ز خویشم خواهد این بیباک برد
ما ضعیفان هم امیدی داشتیم اما چه سود
کهکشان ناز شکست رنگ برافلاک برد
بیدل اقبال گرفتاری درین وادی کراست
ای بسا صیدی که رفت و حسرت فتراک برد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رنگ در دل داشتم روشنگر ادراک برد
همچو سیل این خانه را افسون رفتن پاک برد
هوش مصنوعی: در دل من رنگ و روشنی بود که به درک و فهم من کمک میکرد، اما مانند سیل، این احساسات و تصورات زیبا خانهام را با خود برد و از بین برد.
در سرم بیمغزی شور هوس پیچیده بود
وصلگوهریابد آن موجیکه این خاشاک برد
هوش مصنوعی: در ذهنم افکار بیخود و هوسهای بیاساس حالت طغیانی داشت که به دنبالش جستجو میکردم، اما تنها چیزی که نصیبم شد، چیزهای بیارزش و پیش پا افتاده بود.
کرد شغل جاه خلقی را به بیدردی علم
لابهای چند آبروی دیدهٔ نمناک برد
هوش مصنوعی: شخصی به طور بیاحساس و بیعاطفه، در حالی که در برابر جمعی قرار دارد، به خاطر دلایلی نامشخص، آبروی دیگران را به خطر میاندازد و باعث خجالت و ناراحتی آنها میشود.
حیف اوقاتیکهکس منتکشد از هر خسی
وقتی پیری خوش که بیدندانیاش مسواک برد
هوش مصنوعی: بسیار ناراحتکننده است که زمانهایی را صرف کنیم که دیگران از ما انتظار داشته باشند و ما نتوانیم به آنها پاسخ دهیم. مخصوصاً زمانهایی که در دوران پیری و با دندانهایی از دست رفته، تنها تواناییای که داریم مسواک زدن است.
هستی از گرد نفس باری به دوشم بسته است
چون سحر بر آسمان میبایدم این خاک برد
هوش مصنوعی: وجود من به مانند باری سنگین از نفس (زندگی) بر دوش من است. مانند سحری که بر آسمان میآید، میخواهم این بار را از خود دور کنم و به خاک برگردم.
بهر نام دیگران تا چند شغل جان کنی
مزد عبرت زین نگینها صنعت حکاک برد
هوش مصنوعی: برای چه مدام باید جانت را برای جلب توجه دیگران به خطر بیندازی؟ به جای این کار، میتوانی از تجربیات و درسهایی که زندگی به تو یاد داده استفاده کنی و به مهارتهایت ارتقا دهی.
قاصد مجنون دپندشت اندکی لغزیده بود
جادهها هر سو به منزل صد گریبان چاک برد
هوش مصنوعی: قاصد مجنون، که پیامی را به او میرساند، کمی در راه سردرگم شده بود. او از هر طرف به منزل میرسید و در این مسیر، از تعدادی گرebab آمده، گریبانش چاک چاک شده بود.
گر همه در آفتاب محشرم افتاده راه
یاد آن مژگان مرا در سایههای تاک برد
هوش مصنوعی: اگر همه در آفتاب قیامت خواهند بود، یاد آن مژگان من مرا در سایههای تاک میبرد.
میروم محمل به دوش آمد و رفت نفس
تا کجا یارب ز خویشم خواهد این بیباک برد
هوش مصنوعی: میروم و بار بر دوش دارم، نفس در حال آمد و رفت است. خدایا، تا کجا باید بروم که این بیپروایی از خویش را تحمل کنم؟
ما ضعیفان هم امیدی داشتیم اما چه سود
کهکشان ناز شکست رنگ برافلاک برد
هوش مصنوعی: ما هم به آینده و امیدهایی که داشتیم فکر میکردیم، ولی چه فایده که زیبایی و عظمت آسمان و کهکشانها بر ما غلبه کرده و ما را تحت تأثیر قرار داده است.
بیدل اقبال گرفتاری درین وادی کراست
ای بسا صیدی که رفت و حسرت فتراک برد
هوش مصنوعی: شخصی با نام بیدل در این مسیر به دردسر افتاده است و بسیاری از شکارچیان بودند که به دلایل مختلف نتوانستند موفق شوند و فقط حسرت بر دلشان ماند.