گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۶۱

هیهات دم بازپسین عرض ادب برد
رشک نفسم سوخت‌ که نام تو به لب برد
بر عالم فطرت‌ دل بی‌درد ستم کرد
نشکستن این شیشه قیامت به حلب برد
فرصت نرسانید به مقصد نفسم را
این شمع پیام سحری داشت‌ که شب برد
ای غنچه دو دم تنگی دل مغتنم انگار
زین غمکده هرگاه الم رفت طرب برد
فریاد که بی‌ مطلبی پیش نبردم
همت خجلم‌ کرد ز جایی ‌که طلب برد
چون شمع به بیماری دل ساخته بودم
فرصت به تکلف عرقی‌ کرد که تب برد
قاصد، نشوی منفعل لغزش مستان
خواهد همه جا نامهٔ ما برگ عنب برد
درد طلب عشق در آفاق‌ که دارد
کم نیست‌ که لیلی غم مجنون به عرب برد
گر ‌مرگ نمی‌بود غم خلق‌ که می‌خورد
صد شکر که اینجا همه‌کس روز به شب برد
این آدم وحوا شرف نسبت هستی است
بیدل نتوان پیش عدم نام نَسَب برد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هیهات دم بازپسین عرض ادب برد
رشک نفسم سوخت‌ که نام تو به لب برد
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به سادگی تسلیم شوم. وقتی آخرین بار به تو سلام کردم، حسرتی در دل داشتم که چقدر برای نام تو اشتیاق دارم و این حس مرا می‌سوزاند.
بر عالم فطرت‌ دل بی‌درد ستم کرد
نشکستن این شیشه قیامت به حلب برد
هوش مصنوعی: دل بی‌درد بر جهان طبیعی ظلم و ستم کرد و نشکستن این شیشه که نماد قیامت است، به حلب منتقل شد.
فرصت نرسانید به مقصد نفسم را
این شمع پیام سحری داشت‌ که شب برد
هوش مصنوعی: نفس من نتوانست به هدفش برسد و این شمع پیغام سحرگاهی داشت که شب را سپری کرد.
ای غنچه دو دم تنگی دل مغتنم انگار
زین غمکده هرگاه الم رفت طرب برد
هوش مصنوعی: ای گل، از آنجا که دل در تنگی و سختی است، باید قدر این روزهای سخت را بدانی؛ زیرا در این روزها که غم و اندوه هست، وقتی که غم از میان برود، شادی و نشاط به اوج خواهد رسید.
فریاد که بی‌ مطلبی پیش نبردم
همت خجلم‌ کرد ز جایی ‌که طلب برد
هوش مصنوعی: فریاد می‌زنم که بی‌دلیل پیش نرفتم، و این احساس شرمندگی من را در جایی که نیاز داشتم، متوقف کرد.
چون شمع به بیماری دل ساخته بودم
فرصت به تکلف عرقی‌ کرد که تب برد
هوش مصنوعی: من در دل دچار غم و اندوه بودم و مانند شمعی‌ که در حال ذوب شدن است، با تلاش و مشقت به خود عرقی زدم تا از شدت تب و بیماری بکاهم.
قاصد، نشوی منفعل لغزش مستان
خواهد همه جا نامهٔ ما برگ عنب برد
هوش مصنوعی: پیام‌آور، اگر نسبت به لغزش‌های مستانه بی‌توجه باشی، در همه جا نامهٔ ما مثل برگ انگور خواهد بود.
درد طلب عشق در آفاق‌ که دارد
کم نیست‌ که لیلی غم مجنون به عرب برد
هوش مصنوعی: دردی که از عشق در جهان وجود دارد کم نیست، و این غم لیلی و مجنون را به سرزمین عرب برده است.
گر ‌مرگ نمی‌بود غم خلق‌ که می‌خورد
صد شکر که اینجا همه‌کس روز به شب برد
هوش مصنوعی: اگر مرگ وجود نمی‌داشت، غم انسان‌ها که به آن دچارند را به راحتی می‌توانستیم شاد و شیرین تصور کنیم، زیرا در این دنیا هر کس روز را به شب می‌برد و زندگی می‌گذرانَد.
این آدم وحوا شرف نسبت هستی است
بیدل نتوان پیش عدم نام نَسَب برد
هوش مصنوعی: آدم و حوا برترین مقام را در برابر هستی دارند و نمی‌توان به عدم و نیستی نسبت و نسبی داد.