گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۵۸

در احتیاج نتوان بر سفله التجا برد
دست شکست حیف است باید به پیش‌ پا برد
قاصد به پیش دلدار تا نام مدعا برد
مکتوب ما عرق‌کرد چندانکه نقش ما برد
ابر بهار رحمت از شرم آب گردید
تا حسرت اجابت ‌گل بر کف دعا برد
دست در آستینش‌، دل بردنی نهان داشت
امروزش از کف ناز آن بهله را حنا برد
از دیر اگر رمیدیم در کعبه سرکشیدیم
ازخود برون نرفتن ما را هزارجا برد
تدبیر چرخ خون شد درکار عقده ی دل
این دانه از درشتی دندان آسیا برد
فکر وفور هر چیز افسون بی‌تمیزیست
الوان نعمت است آن کز منعم اشتها برد
اقبال اهل همت‌بازی خور هوس نیست
نتواند ازسر چرخ هر مکر و فن ردا برد
هرجا ز پا فتادیم داد فراغ دادیم
پهلوی لاغر از ما تشویش بوربا برد
شد قامت جوانی در پیری‌ام‌ فراموش
آخر عصای چوبین از دستم آن عصا برد
باید ز خاکم اکنون خط غبار خواندن
عمریست سرنوشتم ‌پیری به نقش پا برد
جوش‌عرق چو صبحم‌درپرده شبنمی داشت
تا دم زدم ز هستی شرم از نفس هوا برد
یک واپسین نگاهی می‌خواست رفتن عمر
مشاطه قدردان بود آیینه بر قفا برد
بیدل‌گذشت‌خلقی‌محمل به‌دوش حسرت
ما را هم آرزویی می برد تا کجا برد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در احتیاج نتوان بر سفله التجا برد
دست شکست حیف است باید به پیش‌ پا برد
هوش مصنوعی: در زمان نیاز و تنگدستی، نباید به آدم‌های پست و بی‌ارزش روی آورد. در چنین حالتی، بهتر است که به جای آن، به افرادی با ارزش‌تر و بلندمرتبه‌تر توجه کنیم.
قاصد به پیش دلدار تا نام مدعا برد
مکتوب ما عرق‌کرد چندانکه نقش ما برد
هوش مصنوعی: فرستاده به سوی معشوق رفت تا نام مورد خواسته را ببرد و نامه‌ی ما آن‌قدر باعث عرق‌ریزی او شد که اثر ما را با خود برد.
ابر بهار رحمت از شرم آب گردید
تا حسرت اجابت ‌گل بر کف دعا برد
هوش مصنوعی: ابر بهاری که رحمت را به همراه دارد، به خاطر شرم و حیا از اینکه گل‌ها منتظر پاسخ دعاهاشان هستند، به زمین می‌ریزد و آب می‌شود.
دست در آستینش‌، دل بردنی نهان داشت
امروزش از کف ناز آن بهله را حنا برد
هوش مصنوعی: شخصی در تلاش است تا احساسات خود را پنهان کند، در حالی که روز خوشی را تجربه می‌کند و دلش را از موزیک لطیف و زیبای روز جدا نمی‌کند.
از دیر اگر رمیدیم در کعبه سرکشیدیم
ازخود برون نرفتن ما را هزارجا برد
هوش مصنوعی: اگرچه در گذشته از کعبه و عرفان فرار کردیم، اما نتوانستیم از خود واقعی‌مان دور شویم و در واقع به هزاران جا رفته‌ایم.
تدبیر چرخ خون شد درکار عقده ی دل
این دانه از درشتی دندان آسیا برد
هوش مصنوعی: چرخ روزگار به شدت بر دل رنجیده من تأثیر گذاشته و این دانه‌ای که در زندگی به آن رسیده‌ام، به خاطر سختی‌های زندگی و مشکلاتی است که همچون دندانه‌های آسیاب، از شدت فشار به وجود آمده‌اند.
فکر وفور هر چیز افسون بی‌تمیزیست
الوان نعمت است آن کز منعم اشتها برد
هوش مصنوعی: فکر کردن به فراوانی هر چیز، نشانه‌ای از بی‌نظافتی در ذهن است. نعمت‌ها و خوشی‌ها، از منبعی به وجود می‌آیند که می‌تواند میل و اشتیاق را از ما بگیرد.
اقبال اهل همت‌بازی خور هوس نیست
نتواند ازسر چرخ هر مکر و فن ردا برد
هوش مصنوعی: افراد با اراده و هدفمند، تحت تأثیر هوس‌ها قرار نمی‌گیرند و قادرند از هر ترفند و نیرنگی عبور کنند.
هرجا ز پا فتادیم داد فراغ دادیم
پهلوی لاغر از ما تشویش بوربا برد
هوش مصنوعی: هر جا که از پا افتادیم، احساس آزادی کردیم و در کنار لاغرها باعث ایجاد نگرانی در آن‌ها شدیم.
شد قامت جوانی در پیری‌ام‌ فراموش
آخر عصای چوبین از دستم آن عصا برد
هوش مصنوعی: جوانی‌ام به پیری تبدیل شده و فراموش کرده‌ام که دیگر نمی‌توانم به عصای چوبین تکیه کنم، چرا که آن عصا از دستم افتاده است.
باید ز خاکم اکنون خط غبار خواندن
عمریست سرنوشتم ‌پیری به نقش پا برد
هوش مصنوعی: باید اکنون از خاک خود، نشانی از غبار بگیرم، چون مدت زیادی است که عمرم با پیری و اثر پاهایم گره خورده است.
جوش‌عرق چو صبحم‌درپرده شبنمی داشت
تا دم زدم ز هستی شرم از نفس هوا برد
هوش مصنوعی: نوشیدنی‌ای که از جوش عرق به وجود آمده، در پرده شبنم مانند صبح می‌ماند. وقتی که من نفس می‌کشم، وجودم شرمگین است و از نفس کشیدن در هوا احساس خجالت می‌کند.
یک واپسین نگاهی می‌خواست رفتن عمر
مشاطه قدردان بود آیینه بر قفا برد
هوش مصنوعی: شخصی در حال ترک کردن جایی است و قبل از رفتن، نگاهی آخر به آنها که در آنجا بودند می‌اندازد. او به خوبی از زیبایی و اهمیت لحظه‌ها آگاه است و به صحنه‌ای که در آینه بازتاب یافته، توجه می‌کند.
بیدل‌گذشت‌خلقی‌محمل به‌دوش حسرت
ما را هم آرزویی می برد تا کجا برد
هوش مصنوعی: بیدل، افرادی را می‌بیند که بار حسرت ما را به دوش می‌کشند، و خود آنان هم آرزویی دارند که نمی‌دانند تا کجا ادامه خواهد یافت.