غزل شمارهٔ ۱۰۵۶
نگاهت جوش صد میخانه از ساغر برون آرد
تبسم شور چندین محشر از کوثر برون آرد
ز ریحان خطت بالد بهار سبزهٔ جنّت
وز آن زلف دو تا روحالامین شهپر برون آرد
به گلشن گر ز پا افتد غبار راه جولانت
بهار از غنچه و گل بالش و بستر برون آرد
لبت در خنده گوهر ریزد از آغوش برگ گل
رختگاه عرق از آفتاب اختر برون آرد
رم دیوانهٔ شوق تو گر جولان دهد گردی
به چندین گردباد آه از دل محشر برون آرد
گرفتم بینقابی رخصت نظّاره است اینجا
نگاهیکو که مژگانواری از خود، سر برون آرد
فسون نوخطیهای لبت بر سنگ اگر خوانم
گداز حسرتش صد آینه جوهر برون آرد
نمیارزد به رنگ خوش عیار چهرهٔ عاشق
خزان از بوتههای گل گرفتم زر برون آرد
همان پیرایهٔ وهم است اگر کامل شود زاهد
هیولا چون در سامان زند پیکر برون آرد
کهن شد سیر این گلشن کنون فال تحیر زن
مگر آیینه گردیدن گل دیگر برون آرد
در این دریا، طلب آیینهٔ مطلوب میباشد
گره سازد نفس، غواص، تاگوهر برون آرد
قفس فرسودهٔ گرد هوسهایم خوشا روزی
که پروازم چو بوی گل ز بال و پر برون آرد
اگر صد بار آید موج تیغش بر سرم بیدل
حباب من ز جیب دل سر دیگر برون آرد
غزل شمارهٔ ۱۰۵۵: من و حسنیکه هرجا یادش از دل سر برون آردغزل شمارهٔ ۱۰۵۷: احتیاجی که سر مرد به خم میآرد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نگاهت جوش صد میخانه از ساغر برون آرد
تبسم شور چندین محشر از کوثر برون آرد
هوش مصنوعی: نگاه تو به قدری نشاطآور است که میتواند از هر جامی، شور و شوقی به وجود آورد و مانند باران رحمت، نعمتهای بیپایانی را به ارمغان بیاورد.
ز ریحان خطت بالد بهار سبزهٔ جنّت
وز آن زلف دو تا روحالامین شهپر برون آرد
هوش مصنوعی: بهار و طراوت زندگی در نوشتههای تو به وضوح دیده میشود و موهای حیاتی و زیبایت، مانند فرشتۀ آسمان، نشاط و زندگی را به دلها میآورد.
به گلشن گر ز پا افتد غبار راه جولانت
بهار از غنچه و گل بالش و بستر برون آرد
هوش مصنوعی: اگر گرد و غباری بر گلستان بیفتد، زیبایی بهار از غنچه و گل برخواهد خاست و آن را به بیرون میآورد.
لبت در خنده گوهر ریزد از آغوش برگ گل
رختگاه عرق از آفتاب اختر برون آرد
هوش مصنوعی: لبهای تو در هنگام خنده مانند دانههای گوهر میدرخشد و از آغوش گلی بیرون میآید. همچنین، چهرهات در اثر تابش آفتاب عرق میکند و مانند ستارهای درخشنده به نظر میرسد.
رم دیوانهٔ شوق تو گر جولان دهد گردی
به چندین گردباد آه از دل محشر برون آرد
هوش مصنوعی: اگر عشق تو در دل دیوانهام به جوش و خروش بیفتد، حتی اگر گرد و غباری بهوجود آورد، آه دل من از بین این همهمه به گوش خواهد رسید.
گرفتم بینقابی رخصت نظّاره است اینجا
نگاهیکو که مژگانواری از خود، سر برون آرد
هوش مصنوعی: من بیپرده و با صراحت اجازه را به دست آوردهام تا از این منظر لذت ببرم. اکنون کجاست آن کسی که با چشمان زیبایش به من نگاه کند و خود را از پشت پلکهایش نمایان کند؟
فسون نوخطیهای لبت بر سنگ اگر خوانم
گداز حسرتش صد آینه جوهر برون آرد
هوش مصنوعی: اگر نقشهای زیبا و منحصر به فرد لبهایت را بر سنگ حک کنم، این حکاکی به قدری عمیق و پر احساس خواهد بود که حسرت آن در دل، میتواند صدها آینه را پر از گوهر و زیبایی کند.
نمیارزد به رنگ خوش عیار چهرهٔ عاشق
خزان از بوتههای گل گرفتم زر برون آرد
هوش مصنوعی: چهرهٔ زیبا و جذاب عاشق، ارزشش را ندارد که در پاییز، وقتی گلها پژمردهاند، به دنبال طلا و زیوری باشی که از آنها به دست میآید.
همان پیرایهٔ وهم است اگر کامل شود زاهد
هیولا چون در سامان زند پیکر برون آرد
هوش مصنوعی: اگر زاهد به کمال برسد، در واقع تنها دچار یک توهم شده است؛ مثل اینکه چون هیولایی در قالب مشخصی قرار بگیرد و در ظاهر شکل بگیرد.
کهن شد سیر این گلشن کنون فال تحیر زن
مگر آیینه گردیدن گل دیگر برون آرد
هوش مصنوعی: این گلستان دیگر به قدری قدیمی و کهنه شده که حالا وقت آن رسیده که با تجدید نظر و امید، به آینده نگاه کنیم؛ شاید به زودی گل جدیدی جوانه بزند و زیبایی تازهتری به ارمغان آورد.
در این دریا، طلب آیینهٔ مطلوب میباشد
گره سازد نفس، غواص، تاگوهر برون آرد
هوش مصنوعی: در این دریا، جستوجوی آنچه به دنبال آن هستی وجود دارد. نفس انسان به مانند یک غواص عمل میکند تا بتواند گوهر ارزشمندی را از عمق آب بیرون آورد.
قفس فرسودهٔ گرد هوسهایم خوشا روزی
که پروازم چو بوی گل ز بال و پر برون آرد
هوش مصنوعی: زندگی من پر از آرزوهای قدیمی و خستهکننده است. ای کاش روزی برسد که بتوانم همچون بوی گل، آزادانه پرواز کنم و از این قفس رهایی یابم.
اگر صد بار آید موج تیغش بر سرم بیدل
حباب من ز جیب دل سر دیگر برون آرد
هوش مصنوعی: هر چند که بارها تیغ دشمن بر سرم بیفتد، بیدل، اما من همچنان مانند حبابی هستم که از عمق دل خود، جانی دوباره به جهان میآورم.