گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۳۶

از پنبه اگر آتش سوزان گله دارد
دیوانه هم از خار بیابان گله دارد
در عالم آسودگی از خویش روانیم
موج گهر از چیدن دامان گله دارد
چون اشک عرق‌ریز حجابم چه توان‌ کرد
مستوری عشق از من عریان‌گله دارد
آیینهٔ دل را ز نفس نیست رهایی
دریا عبث از شوخی توفان ‌گله دارد
دیوانگی و هوش به یک جامه نگنجد
از دست ادب چاک گریبان گله دارد
کو دل‌ که بدانم ز غمت ناله‌فروش است
کو لب که توان گفت ز جانان گله دارد
ای بیخبر، ازکم‌خردان شکوه چه لازم
آدم نبود آنکه ز حیوان‌ گله دارد
در ساغر و مینای تهی ناله شراب است
مفلس همه از عالم سامان گله دارد
آیینهٔ ما لذت دیدار نفهمید
مشتاق تو از دیده حیران گله دارد
در نسخهٔ‌ کیفیت این باغ وفا نیست
مضمون‌گل از بستن پیمان‌گله دارد
مجبورفنا را چه خموشی چه تکلم
چندانکه نفس می‌زند انسان‌گله دارد
بیدل به هوس داغ محبت نفروزی
این شب‌که تو داری ز چراغان‌گله دارد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از پنبه اگر آتش سوزان گله دارد
دیوانه هم از خار بیابان گله دارد
هوش مصنوعی: اگر پنبه نسبت به آتش نگران و شاکی است، همین‌طور دیوانه نیز از خارهای بیابان گلایه دارد.
در عالم آسودگی از خویش روانیم
موج گهر از چیدن دامان گله دارد
هوش مصنوعی: در دنیای راحتی و آرامش، خود را رها کرده‌ایم و مانند موج‌های دریا، زیبایی و ارزش‌های خود را از جمع‌آوری و برطرف کردن مشکلات دیگران به دست می‌آوریم.
چون اشک عرق‌ریز حجابم چه توان‌ کرد
مستوری عشق از من عریان‌گله دارد
هوش مصنوعی: به خاطر گریه و عرق‌ریزی‌ام، نمی‌توانم از عشق پنهان بمانم و این موضوع موجب دل‌خوری معشوق شده است.
آیینهٔ دل را ز نفس نیست رهایی
دریا عبث از شوخی توفان ‌گله دارد
هوش مصنوعی: دل مانند یک آیینه است که نمی‌تواند از تأثیر نفس رهایی یابد. دریا بی‌دلیل از بازی توفان شکایت دارد.
دیوانگی و هوش به یک جامه نگنجد
از دست ادب چاک گریبان گله دارد
هوش مصنوعی: دیوانگی و عقل در یک قالب نمی‌گنجند، به همین خاطر ادب باعث شده که دامن گلایه را نگه دارد.
کو دل‌ که بدانم ز غمت ناله‌فروش است
کو لب که توان گفت ز جانان گله دارد
هوش مصنوعی: کجاست دل که از غم تو ناله کند؟ کجاست لب که بتواند از معشوق شکایت کند؟
ای بیخبر، ازکم‌خردان شکوه چه لازم
آدم نبود آنکه ز حیوان‌ گله دارد
هوش مصنوعی: ای کسی که از حقیقت‌های عمیق بی‌خبری، چه نیازی به شکوه و ناله داری؟ آدمی که از خرد و دانایی بی‌بهره است، نمی‌تواند انتظار داشته باشد که از زندگی حیوانات نیز بهره‌مند باشد.
در ساغر و مینای تهی ناله شراب است
مفلس همه از عالم سامان گله دارد
هوش مصنوعی: در جام و لیوان خالی، صدای شراب وجود دارد و کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، از دنیا و نظم آن شکایت می‌کند.
آیینهٔ ما لذت دیدار نفهمید
مشتاق تو از دیده حیران گله دارد
هوش مصنوعی: آیینه نمی‌تواند شادی ناشی از دیدار را درک کند، اما کسی که مشتاق توست از اینکه نمی‌تواند تو را ببیند، ناراحت و ناامید است.
در نسخهٔ‌ کیفیت این باغ وفا نیست
مضمون‌گل از بستن پیمان‌گله دارد
هوش مصنوعی: در این باغ، وفا و کیفیت خوبی وجود ندارد و گل از عهد و پیمان شکایت دارد.
مجبورفنا را چه خموشی چه تکلم
چندانکه نفس می‌زند انسان‌گله دارد
هوش مصنوعی: برای انسان‌های فانی، چه صحبت کردن و چه سکوت کردن بی‌فایده است؛ زیرا هر چه نفس می‌کشد، در دلش ناله و دردی دارد.
بیدل به هوس داغ محبت نفروزی
این شب‌که تو داری ز چراغان‌گله دارد
هوش مصنوعی: بیدل به ما می‌گوید که در این شب زیبا و پرنور، پربازتابی عشق و محبت او را شعله‌ور نکند. او از درونی پر از آتش و اشتیاق صحبت می‌کند که با زیبایی و روشنی این شب، تقابل دارد.