گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۲۷

دل از وسعت اگر شانی ندارد
بیابان هم بیابانی ندارد
در این دریا ندامت اعتبار است
گهر جز اشک عریانی ندارد
جنون می‌نالد از بی‌دستگاهی
که عریانی‌ گریبانی ندارد
تو خواهی شیشه بشکن خواه ساغر
طرب جز رنگ سامانی ندارد
به خود می‌بال لیک از غصه خوردن
تنور آرزو نانی ندارد
محبت‌پیشه‌ای بگداز و خون ش
که درد عشق درمانی ندارد
کشد چون‌ گردباد آخر ز حلقت
گریبانی که دامانی ندارد
در دل می‌زنی آزادیت کو
مگر آیینه زندانی ندارد
محبت دستگاه عافیت نیست
تحیر ربط مژگانی ندارد
تظلم دوری از اصل است ور نه
نفس در سینه افغانی ندارد
تحیر بسمل اشک نیازم
به خون غلتیدنم جانی ندارد
اگر عشق بتان‌ کفر است بیدل
کسی جز کافر ایمانی ندارد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل از وسعت اگر شانی ندارد
بیابان هم بیابانی ندارد
هوش مصنوعی: اگر دل انسان وسعت و بزرگی نداشته باشد، حتی بیابان هم از بیابانی بودن خود چیزی ندارد.
در این دریا ندامت اعتبار است
گهر جز اشک عریانی ندارد
هوش مصنوعی: در این دنیا، تنها چیزی که ارزش دارد، پشیمانی است و هیچ‌چیز جز اشک، ارزش و زیبایی ندارد.
جنون می‌نالد از بی‌دستگاهی
که عریانی‌ گریبانی ندارد
هوش مصنوعی: دیوانگی از کمبود جذابیت و زیبایی شکایت می‌کند، چرا که هیچ چیز از آن محافظت نمی‌کند و عریان و بی‌پناه است.
تو خواهی شیشه بشکن خواه ساغر
طرب جز رنگ سامانی ندارد
هوش مصنوعی: تو می‌توانی شیشه را بشکنی یا جام خوشی را بنوشی، اما بدان که جز رنگ و نقش خاصی ندارد و جزئی از زینت دنیا نیست.
به خود می‌بال لیک از غصه خوردن
تنور آرزو نانی ندارد
هوش مصنوعی: به خود افتخار می‌کند، اما از ناراحتی‌اش در دل، نمی‌تواند به آرزوهایش دستیابی کند و زندگی‌اش خالی از خوشبختی است.
محبت‌پیشه‌ای بگداز و خون ش
که درد عشق درمانی ندارد
هوش مصنوعی: شخصی که به محبت و عشق پایبند است، باید از خودش مایه بگذارد و سختی‌ها را تحمل کند، زیرا عشق دردی است که هیچ درمانی برای آن وجود ندارد.
کشد چون‌ گردباد آخر ز حلقت
گریبانی که دامانی ندارد
هوش مصنوعی: چون یک گردباد ناگهان می‌آید و همه چیز را به هم می‌زند، گویی که کسی که لباسی برای پوشیدن ندارد، ناگهان خود را در معرض نسیم سختی قرار می‌دهد.
در دل می‌زنی آزادیت کو
مگر آیینه زندانی ندارد
هوش مصنوعی: در دل به دنبال آزادیت هستی، اما آیا فراموش کرده‌ای که زندان‌ها هم می‌توانند آینه داشته باشند؟
محبت دستگاه عافیت نیست
تحیر ربط مژگانی ندارد
هوش مصنوعی: محبت وسیله‌ای برای آرامش و راحتی نیست؛ بلکه شگفتی و حیرت به کار می‌آید و ربطی به زیبایی و ظرافت ندارد.
تظلم دوری از اصل است ور نه
نفس در سینه افغانی ندارد
هوش مصنوعی: تظلم یا شکایت از دوری و جدایی از حقیقت و اصل است، در غیر این صورت در درون انسان ندایی برای فریاد زدن وجود ندارد.
تحیر بسمل اشک نیازم
به خون غلتیدنم جانی ندارد
هوش مصنوعی: حالت شگفتی و حیرت من باعث شده که اشک من مانند خون بر زمین بریزد و در این حال، من جانی ندارم.
اگر عشق بتان‌ کفر است بیدل
کسی جز کافر ایمانی ندارد
هوش مصنوعی: اگر عشق به معشوقان گناه است، پس هیچ‌کس جز بی‌دلی که عاشق است، ایمانی ندارد.