غزل شمارهٔ ۱۰۲۳
غبار ما به جز این پر شکستنیکه ندارد
کجا رود به امید نشستنیکه ندارد
هزار قافله پا درگل است و میرود از خود
به فرصت و نفس بار بستنیکه ندارد
چه زخمهاکه نچیدهست دل به فرقت یاران
ز ناخن المی سینه خستنی که ندارد
سپند مجمر تصویرهمچو من بهکه نالد
ز وحشتیکه فسردهست و جستنیکه ندارد
گذشته است جهانی ز اوج منتظر عنقا
به بال دعوی از خویش رستنی که ندارد
اسیر حرص چهکوششکند به ناز رهایی
بر این دکان هوس دل نبستنی که ندارد
به حیرتم چه فسون است دام حیرت بیدل
تعلقی که نبودش، گسستنی که ندارد
غزل شمارهٔ ۱۰۲۲: نفس به غیر تک و پوی باطلی که نداردغزل شمارهٔ ۱۰۲۴: به هرجا نعمتی هست انفعالی درکمین دارد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
غبار ما به جز این پر شکستنیکه ندارد
کجا رود به امید نشستنیکه ندارد
هوش مصنوعی: غبار ما تنها همین پر شکسته را دارد و جایی برای امید به نشستن ندارد.
هزار قافله پا درگل است و میرود از خود
به فرصت و نفس بار بستنیکه ندارد
هوش مصنوعی: هزاران گروه وجود دارند که در گل و لای گیر کردهاند و همچنان در حال حرکت هستند، در حالی که از خودشان به فرصت و نفس میرسند، غافل از اینکه باری که به دوش دارند، وزنی ندارد.
چه زخمهاکه نچیدهست دل به فرقت یاران
ز ناخن المی سینه خستنی که ندارد
هوش مصنوعی: دل به خاطر دوری دوستان چه دردها و زخمهایی را تحمل کرده است، دردی که مانند ناخن بر قلب نشسته و آرامش را از او گرفته است و هیچ گاه بهبود نمییابد.
سپند مجمر تصویرهمچو من بهکه نالد
ز وحشتیکه فسردهست و جستنیکه ندارد
هوش مصنوعی: سپند مجمر همچون من، بهتر است که از وحشتی که در دلش خاموش مانده، ناله نکند و به جستجوی چیزی که وجود ندارد، نپردازد.
گذشته است جهانی ز اوج منتظر عنقا
به بال دعوی از خویش رستنی که ندارد
هوش مصنوعی: جهانی پر از امید و آرزو گذشته است، انتظار میرود که در اوج این آرزوها، سرانجام به خودآگاهی و فهم عمیق دست یابیم؛ اما این مسیر، خود به تنهایی نمیتواند به ما چیزی بدهد.
اسیر حرص چهکوششکند به ناز رهایی
بر این دکان هوس دل نبستنی که ندارد
هوش مصنوعی: کسی که در دام طمع و حرص گرفتار است، چگونه میتواند با زندگی لذتمند و آرامشزا خداحافظی کند؟ این دنیا چیزی نیست که دل را به آن بست و امید داشت که از آن رهایی پیدا کند.
به حیرتم چه فسون است دام حیرت بیدل
تعلقی که نبودش، گسستنی که ندارد
هوش مصنوعی: من در شگفتیام که چه جادویی هست که باعث حیرتم شده است؛ آنچنان در این حیرت غرق شدم که هیچ وابستگیای به آن ندارم و این حالتی که دچارش شدهام، به هیچوجه قابل شکستن نیست.