غزل شمارهٔ ۱۰۱۹
چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد
سری که غیر هوا پشم درکلاه ندارد
دماغ نشئهٔ فقر آرزوی جاه ندارد
سر برهنهٔ ما دردی ازکلاه ندارد
قسم به جوهر بیربطی نیاز و تعین
که هرکه را جگری دادهاند آه ندارد
ز باد دستی آن زلف تابدار کبابم
که گر همه دلش افتد به کف نگاه ندارد
حقیقت تو مجازاست دل به وهم مفرسا
که غیر شیشه پری هیچ دستگاه ندارد
نفس به جاده طرازی اگر فضول نیفتد
سراسر دو جهان منزل است، راه ندارد
چو چشم از مژه غافل مشو که هیچ کس این جا
به غیر سایهٔ دیوار خود پناه ندارد
مباش بیخیر از برق بیامان دمیدن
که دانه در دهن اینجا به غیر کاه ندارد
اگر ز محکمهٔ عدل دادخواه نجاتی
دو لب به مهر رسان دعویت گواه ندارد
بساط حشر که خورشید فضل میدمد اینجا
تو سایه گر نبری نامهٔ سیاه ندارد
ترحم است بر احوال خلق یأس بضاعت
که در خور کرمش هیچکس گناه ندارد
ز دستگاه تعلق مجو حساب تجرد
بلندی مژه بالیدن نگاه ندارد
نفس تظلم آوارگی کجا برد آخر
ز دل برآمده در هیچ جا پناه ندارد
به غیر داغ که پوشد چو شمع بیدل ما را
که پای تا به سرش غیر یک کلاه ندارد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد
سری که غیر هوا پشم درکلاه ندارد
هوش مصنوعی: چرا کسی که مانند حباب است، از ادب و احترام سر بر نمیدارد؟ او که فقط پشم در کلاهش دارد و چیز دیگری به جز هوا در سرش نیست.
دماغ نشئهٔ فقر آرزوی جاه ندارد
سر برهنهٔ ما دردی ازکلاه ندارد
هوش مصنوعی: فقر هیچگاه آرزوی مقام و ثروت ندارد. سر ما که بدون کلاه است، هیچ دردی از نداشتن ندارد.
قسم به جوهر بیربطی نیاز و تعین
که هرکه را جگری دادهاند آه ندارد
هوش مصنوعی: به آن چیزی که هیچ ارتباطی با نیازها و مشخصات ندارد قسم میخورم که هر کس که قلبی دارد، نمیتواند آهی بکشد.
ز باد دستی آن زلف تابدار کبابم
که گر همه دلش افتد به کف نگاه ندارد
هوش مصنوعی: به خاطر وزش نسیم، زلفهای فرفری او مرا به آتش کشیده است، زیرا اگر تمام دلش را هم به دستان من بسپارد، همچنان مرا نادیده میگیرد.
حقیقت تو مجازاست دل به وهم مفرسا
که غیر شیشه پری هیچ دستگاه ندارد
هوش مصنوعی: حقیقت تو در واقع تصویر و مجاز است، بنابراین به خیالات و توهمات خود وابسته نباش. زیرا جز شیشه و پری، هیچ چیز واقعی و ثابت وجود ندارد.
نفس به جاده طرازی اگر فضول نیفتد
سراسر دو جهان منزل است، راه ندارد
هوش مصنوعی: اگر نفس در جادهی زیباسازی و هنرنمایی دچار افراط و زیادهروی نشود، در این صورت، تمامی جهانها به منزلی برای او تبدیل میشوند و هیچ راهی برای خروج نخواهد داشت.
چو چشم از مژه غافل مشو که هیچ کس این جا
به غیر سایهٔ دیوار خود پناه ندارد
هوش مصنوعی: هرگز از مژهها و نگاهها غافل مشو، زیرا هیچکس در این دنیا جز سایهی دیوار خود، مکانی برای پناه گرفتن ندارد.
مباش بیخیر از برق بیامان دمیدن
که دانه در دهن اینجا به غیر کاه ندارد
هوش مصنوعی: در زندگی خود به دنبال خوبی باش و نباید به آسانی و بیملاحظه هر چیزی را بپذیری. چرا که در اینجا، در نهایت فقط چیزهای کمارزش و بیفایده وجود دارد و باید دقت کنیم که ارزش واقعی چیزها را بشناسیم.
اگر ز محکمهٔ عدل دادخواه نجاتی
دو لب به مهر رسان دعویت گواه ندارد
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از دادگاه عدل نجات پیدا کنی، باید با دل و زبان محبت، دعای تو گواهی نداشته باشد.
بساط حشر که خورشید فضل میدمد اینجا
تو سایه گر نبری نامهٔ سیاه ندارد
هوش مصنوعی: در اینجا، وقتی نور و فضیلت خورشید در حال تابیدن است، اگر تو از سایهداری خودداری کنی، از جمله کسانی خواهی بود که در روز محشر، نامهای سیاه و ناپسند از اعمالت دریافت خواهی کرد.
ترحم است بر احوال خلق یأس بضاعت
که در خور کرمش هیچکس گناه ندارد
هوش مصنوعی: دلسوزی بر وضعیت مردم به خاطر ناتوانی و کمبود امکانات است، زیرا هیچکس به خاطر انعام و رحمت خداوند گناهی ندارد.
ز دستگاه تعلق مجو حساب تجرد
بلندی مژه بالیدن نگاه ندارد
هوش مصنوعی: از وابستگیهای دنیوی هیچگونه حسابی نکن، چرا که در حالت رهایی و بیتعلق بودن، بلندی مژهها نشاندهنده نگاههای سرشار از معنا و عمق هستند.
نفس تظلم آوارگی کجا برد آخر
ز دل برآمده در هیچ جا پناه ندارد
هوش مصنوعی: حسرت و درد آوارگی کجا میتواند آخر از دل برود؟ در هیچ جا انسان آرامشی نمییابد.
به غیر داغ که پوشد چو شمع بیدل ما را
که پای تا به سرش غیر یک کلاه ندارد
هوش مصنوعی: کسی جز درد و غم برای ما باقی نمانده است، مانند شمعی که فقط یک کلاه روی خود دارد و هیچ چیز دیگری پوشیده نیست.