غزل شمارهٔ ۱۰۱۴
نشئهٔ یأسم غم خمار ندارد
دامن افشاندهام غبار ندارد
نیستحوادث شکست پایهٔ عجزم
آبله از خاکمال عار ندارد
شبنم طاقت فروش گلشن اشکم
آب در آیینهام قرار ندارد
پیش که نالم ز دور باش تحیر
جلوه در آغوش و دیده بار ندارد
عبرت و سیر سواد نسخهٔ هستی
نقش دگر لوح این مزار ندارد
شوخی نشو و نمای شمع گدازست
مزرع ما جز خود آبیار ندارد
کینه به سیلاب ده ز نرمی طینت
سنگ چو شد مومیا شرار ندارد
هرچهتواندید مفتچشم تماشاست
حیرت ما داغ نور و نار ندارد
کیست برون تازد از غبار توهم
عرصهٔ شطرنج ما سوار ندارد
نی شرر اظهارم و نی ذرهفروشم
هیچکسیهای من شمار ندارد
خواه به بادم دهند خواه به آتش
خاک من از هیچکس غبار ندارد
چند کنم فکر آب دیدهٔ بیدل
قطرهٔ این بحر هم کنار ندارد
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نشئهٔ یأسم غم خمار ندارد
دامن افشاندهام غبار ندارد
هوش مصنوعی: در حالت شادی و سرور ناشی از نوشیدن شراب، احساس غم و اندوه جایی ندارد و من در این حال، دامن خود را از غبار ناراحتی پاک کردهام.
نیستحوادث شکست پایهٔ عجزم
آبله از خاکمال عار ندارد
هوش مصنوعی: حوادث نمیتوانند پایههای ضعف و ناتوانی مرا بشکنند؛ حتی اگر به مشکلات و نقصهای من اشاره کنند، این موضوع برای من عیب و ننگی ندارد.
شبنم طاقت فروش گلشن اشکم
آب در آیینهام قرار ندارد
هوش مصنوعی: شبنم زیبای گلستان نمیتواند تحمل کند، زیرا اشکهایم در آیینهام آرامش ندارند.
پیش که نالم ز دور باش تحیر
جلوه در آغوش و دیده بار ندارد
هوش مصنوعی: در برابر کسی که غم و دوری را بر من فاش میکند، نمیتوانم صدای نالهام را بلند کنم. جلوهای که در آغوشش هست، چنان دیدهام را پر از اشک کرده که دیگر تحمل ندارم.
عبرت و سیر سواد نسخهٔ هستی
نقش دگر لوح این مزار ندارد
هوش مصنوعی: زندگی و درس عبرت از آن، همانند نقش و نگار مزار، هیچ نشانهای از تغییر و تحول ندارد.
شوخی نشو و نمای شمع گدازست
مزرع ما جز خود آبیار ندارد
هوش مصنوعی: لطفاً جدی باش و فکر نکن که مزارع ما فقط به نور شمع وابسته هستند، چون هیچکس جز خود ما به فکر آبیاری آنها نیست.
کینه به سیلاب ده ز نرمی طینت
سنگ چو شد مومیا شرار ندارد
هوش مصنوعی: اگر کینه و دشمنی را به مانند آبی که به رسالت (زمزمه) جاری میشود، رها کنی، لطافت و نرمی طینت مانند سنگ به وجود میاید و دیگر در دلت آتش و شرار نیست.
هرچهتواندید مفتچشم تماشاست
حیرت ما داغ نور و نار ندارد
هوش مصنوعی: هر چیزی که میبینیم، تنها به خاطر چشمهای ماست که به تماشا نشستهاند. شگفتی ما از این است که این دیدن، هرچند روشن و واضح، در عمق خود هیچگونه دردی از آتش و نور ندارد.
کیست برون تازد از غبار توهم
عرصهٔ شطرنج ما سوار ندارد
هوش مصنوعی: کیست که از دست توهمات و خیالات خارج شود، در حالی که در میدان بازیِ شطرنج ما هیچ سوار و بازیکنی ندارد؟
نی شرر اظهارم و نی ذرهفروشم
هیچکسیهای من شمار ندارد
هوش مصنوعی: هرگز نه شعلهای از من نمایان است و نه ذرهای از وجودم را به کسی میفروشم؛ هیچکس نیست که بتواند تعداد ویژگیها و خصوصیات من را بشمارد.
خواه به بادم دهند خواه به آتش
خاک من از هیچکس غبار ندارد
هوش مصنوعی: هر چه سرنوشتی برای من رقم بزنند، چه در آرامش و چه در خطر، من از کسی غبار و ننگی بر جای نخواهم گذاشت.
چند کنم فکر آب دیدهٔ بیدل
قطرهٔ این بحر هم کنار ندارد
هوش مصنوعی: من چهقدر میتوانم به فکر اشک چشم بیدل باشم، در حالی که حتی یک قطره از این دریا نیز کناری ندارد.