غزل شمارهٔ ۱۰۱۲
رنگ حنا در کفم بهار ندارد
آینهام عکس اعتبار ندارد
حاصل هر چار فصل سرو بهار است
نشئهٔ آزادگی خمار ندارد
بی گل رویت ز رنگ گلشن هستی
خاک به چشمی که او غبار ندارد
گرد من آنجا که در هوای تو بالد
جلوه طاووس اعتبار ندارد
طاقت دل نیست محو جلوه نمودن
آینه در حیرت اختیار ندارد
وحشت اگر هست نیست رنج علایق
وادی جولان ناله خار ندارد
یک دل وارسته در جهان نتوان یافت
یک گل بیرنگ و بو بهار ندارد
صید توهم شکار دام خیالیم
ناقه به گل خفته است و بار ندارد
عالم امکان چه جای چشم تمناست
راهگذر پاس انتظار ندارد
صافی دل چیست از تمیز گذشتن
آینه با خوب و زشت کار ندارد
تا نکشی رنج وحشتی که نداری
نغمهٔ آن ساز شو که تار ندارد
بیدل از آیینهام مخواه نمودن
نیستیام با کسی دچار ندارد
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رنگ حنا در کفم بهار ندارد
آینهام عکس اعتبار ندارد
هوش مصنوعی: رنگ حنا که در دستان من است، نشانی از شادابی و سرزندگی ندارد، و آینهای که به خودم نگاه میکنم، تصویری از ارزش و اهمیت من را نشان نمیدهد.
حاصل هر چار فصل سرو بهار است
نشئهٔ آزادگی خمار ندارد
هوش مصنوعی: نتیجه هر چهار فصل، بهار است و نشئهی آزادگی هیچگونه سرمستی و خمار ندارد.
بی گل رویت ز رنگ گلشن هستی
خاک به چشمی که او غبار ندارد
هوش مصنوعی: بدون وجود چهرهی تو، رنگ و بوی باغ و گلشن وجود ندارد؛ کسی که چشمش به زیباییها عادت نکند، نمیتواند زیبایی را درک کند.
گرد من آنجا که در هوای تو بالد
جلوه طاووس اعتبار ندارد
هوش مصنوعی: در دور و بر من جایی وجود دارد که در آنجا عشق تو باعث میشود هر زیبایی و ارزش دیگری رنگ ببازد و بیاهمیت شود.
طاقت دل نیست محو جلوه نمودن
آینه در حیرت اختیار ندارد
هوش مصنوعی: دل از شدت شوق و حیرت نمیتواند به خوبی تحمل کند، مثل آینهای که در برابر زیباییها دچار گیجی و سردرگمی میشود.
وحشت اگر هست نیست رنج علایق
وادی جولان ناله خار ندارد
هوش مصنوعی: اگرچه وحشت وجود دارد، اما درد و رنج ناشی از وابستگیها در این مسیر وجود ندارد؛ چون صدای ناله و رنج و غم وجود ندارد.
یک دل وارسته در جهان نتوان یافت
یک گل بیرنگ و بو بهار ندارد
هوش مصنوعی: در دنیا نمیتوان دلی آزاد و رها پیدا کرد و همچنین گلی که رنگ و عطر نداشته باشد، نمیتوان در بهار یافت.
صید توهم شکار دام خیالیم
ناقه به گل خفته است و بار ندارد
هوش مصنوعی: توهم تو مانند صید و شکار است، و ما در دام خیال گرفتار شدهایم. مانند شترانی هستیم که در گلی خوابیدهاند و بار و مسئولیتی بر دوش ندارند.
عالم امکان چه جای چشم تمناست
راهگذر پاس انتظار ندارد
هوش مصنوعی: در جهانی که همه چیز در آن ممکن است، جایی برای آرزوهای بیحد و حصر وجود ندارد. اینجا نمیتوان از گذر زمان و انتظار بیشتر از حد توقع داشت.
صافی دل چیست از تمیز گذشتن
آینه با خوب و زشت کار ندارد
هوش مصنوعی: دل پاک و زلال مانند آینه است که از خوب و بد هیچ تمایزی قائل نمیشود و فقط نشاندهنده آنچه در آن است میباشد.
تا نکشی رنج وحشتی که نداری
نغمهٔ آن ساز شو که تار ندارد
هوش مصنوعی: تا زمانی که درد و ترس را که خودت تجربه نکردهای به دیگران منتقل نکنی، باید به ساز زدن ادامه دهی، حتی اگر سازت بیطنین باشد.
بیدل از آیینهام مخواه نمودن
نیستیام با کسی دچار ندارد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر میگوید که از آیینه (که نماد خودشناسی و بازتابی از وجود انسان است) نخواهید که نشان دهد که من چه کسی هستم یا وجودم چقدر کمرنگ است، زیرا این موضوع با هیچ کس دیگر ارتباطی ندارد. به عبارتی، او به این واقعیت اشاره میکند که نمیخواهد کمبودها یا نبودنش را با دیگران مقایسه کند.