گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۱۱

دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد
بار نفس دو دم بیش آیینه برندارد
فرصت به دوش عبرت بسته است محمل ‌رنگ
کس زین بهار حیرت برگل نظر ندارد
محو جمال او را دادند همچو یاقوت
آبی که نیست موجش رنگی که پر ندارد
گر وحشت غبارت غفلت‌ کمین نباشد
دامان بی‌نیازی چین دگر ندارد
از نارسایی آخر با هیچ صلح کردیم
ما دست اگر نداربم او هم کمر ندارد
آیینه ساخت با زنگ ماند آبگینه در سنگ
این کوهسار نیرنگ یک شیشه‌گر ندارد
در عالم من و ما افسرده‌گیر فطرت
تا دود پرفشان است آتش شرر ندارد
افلاس عالمی را از اختیار واداشت
دستی در آستین نیست‌گر کیسه زر ندارد
در تنگنای گردون باید فسرد و خون شد
این خانه آنچه دارد بیرون در ندارد
تدبیرکین دشمن سهل است بر عرق زن
در عرصه‌ای ‌که آب است آتش جگر ندارد
غواصی تآمل بی‌مزد معنیی نیست
گر ما نفس ندزدیم دریا گهر ندارد
نیرنگ‌ کعبه و دیر محمل‌کش هوس چند
زآنجاکه مسکن اوست او هم خبر ندارد
دود دماغ ما را برد آنسوی قیامت
بیدل به این بلندی ‌کس موی سر ندارد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد
بار نفس دو دم بیش آیینه برندارد
هوش مصنوعی: دل انسان با دنیا و زوال آن ارتباط چندانی ندارد؛ چرا که نفس فقط در دو دم به زندگی ادامه می‌دهد و نمی‌تواند آینه‌ای برای حقیقت وجودی او باشد.
فرصت به دوش عبرت بسته است محمل ‌رنگ
کس زین بهار حیرت برگل نظر ندارد
هوش مصنوعی: فرصت برای فکر کردن و عبرت گرفتن در دوران بهار حیرت وجود دارد، اما هیچ‌کس به زیبایی گل‌ها توجه نمی‌کند.
محو جمال او را دادند همچو یاقوت
آبی که نیست موجش رنگی که پر ندارد
هوش مصنوعی: عشق به زیبایی او انسان را کاملاً در خود غوطه‌ور کرده است، مانند یاقوت آبی که هیچ رنگی جز خود زیبایی‌اش ندارد و درونش خالی است.
گر وحشت غبارت غفلت‌ کمین نباشد
دامان بی‌نیازی چین دگر ندارد
هوش مصنوعی: اگر ترس غبار غفلت در کمین نباشد، دیگر دامن بی‌نیازی چین ندارد.
از نارسایی آخر با هیچ صلح کردیم
ما دست اگر نداربم او هم کمر ندارد
هوش مصنوعی: ما به خاطر کمبودها و نارسایی‌های آخر، با هیچ چیزی کنار نیامدیم. اگر ما دست نداریم، او هم کمری برای ایستادن ندارد.
آیینه ساخت با زنگ ماند آبگینه در سنگ
این کوهسار نیرنگ یک شیشه‌گر ندارد
هوش مصنوعی: آیینه‌ای که با زنگ درست شده، مثل آبگینه‌ای است که در سنگ کوه پنهان شده و هیچ شخصی از شیشه‌گری در این جا نیست.
در عالم من و ما افسرده‌گیر فطرت
تا دود پرفشان است آتش شرر ندارد
هوش مصنوعی: در دنیای من و ما، با در نظر گرفتن طبیعت افسرده‌امان، تا زمانی که دود بالا می‌رود، آتش شعله‌ای در کار نیست.
افلاس عالمی را از اختیار واداشت
دستی در آستین نیست‌گر کیسه زر ندارد
هوش مصنوعی: فقر و نداری باعث شده که مردم اختیار و اراده خود را از دست بدهند و اگر کسی حتی در آستینش دستی داشته باشد، اما مقدار زیادی ثروت نداشته باشد، نمی‌تواند به خود تکیه کند.
در تنگنای گردون باید فسرد و خون شد
این خانه آنچه دارد بیرون در ندارد
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و دشوار زندگی، باید صبر کرد و با مشکلات کنار آمد. اینجا هیچ چیز برای نگهداری وجود ندارد و تنها چیزی که هست، فشار و سختی است.
تدبیرکین دشمن سهل است بر عرق زن
در عرصه‌ای ‌که آب است آتش جگر ندارد
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره می‌شود که در شرایطی که دشمنی وجود دارد، ممکن است کارها ساده به نظر برسد، اما واقعیت این است که وقتی فرد در محلی که در آن خطر وجود دارد، قرار می‌گیرد، باید با دقت و احتیاط عمل کند. به عبارت دیگر، در مواجهه با مشکلات، باید آمادگی و فکر عمیق داشت و از احساسات و واکنش‌های سطحی دوری کرد.
غواصی تآمل بی‌مزد معنیی نیست
گر ما نفس ندزدیم دریا گهر ندارد
هوش مصنوعی: غواصی بدون تفکر و تأمل ارزشی ندارد؛ اگر ما دریا را غارت نکنیم و نفس خود را نگیریم، دریا چیزی برای ارائه نخواهد داشت.
نیرنگ‌ کعبه و دیر محمل‌کش هوس چند
زآنجاکه مسکن اوست او هم خبر ندارد
هوش مصنوعی: کعبه و معبد، وسوسه‌هایی هستند که انسان را به خود جذب می‌کنند، اما آن شخصی که در این مکان‌ها ساکن است، خود از حقیقت این فریب‌ها بی‌خبر است.
دود دماغ ما را برد آنسوی قیامت
بیدل به این بلندی ‌کس موی سر ندارد
هوش مصنوعی: دود ناشی از غم و درد ما را به دنیای دیگری کشاند و به اندازه‌ای که این قله بلند است، هیچکس در این دنیا مویی بر سر ندارد.