غزل شمارهٔ ۱۰۱۰
چه بلاست اینکه پیری ز فنا خبر ندارد
سر ما نگون شد اما ته پا نظر ندارد
خط ما غبار هم نیست که به کس رسد پیامش
قلم شکستهٔ رنگ، غم نامهبر ندارد
دو سه روز صید وهمم که غبار دشت تسلیم
قفس دگر ندارد به جز اینکه پر ندارد
زخیال پوچ هستی به عدم مبند تهمت
که میان نازک یار خبر ازکمر ندارد
ز حباب یک تأمل به صد آبرو کفاف است
صدف محیط فرصتگهر دگر ندارد
غم انتظار سایل به مزاج فصل بار است
لب احتیاج مگشاکهکریم در ندارد
به حلاوت قناعت نرسید طبع منعم
نی بوربای درونش همه جا شکر ندارد
ز غم قیامت شمع ته خاک هم امان نیست
تو که سوختی طرب کن شب ما سحر ندارد
ز عیان چه بهره بردمکه خیال هم توان پخت
سر بیدماغ تحقیق سر زیر پر ندارد
که رسد به حال زارم که شود به غم دچارم
که بهکوی بیکسیها همهکسگذر ندارد
زتلاش همت شمع دلم آبگشت بدل
که به ذوق رفتن از خویش همه پاست سر ندارد
غزل شمارهٔ ۱۰۰۹: اسیر آن پنجهٔ نگارین رهایی ازهیچ در نداردغزل شمارهٔ ۱۰۱۱: دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد
اطلاعات
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه بلاست اینکه پیری ز فنا خبر ندارد
سر ما نگون شد اما ته پا نظر ندارد
هوش مصنوعی: اینکه پیری به فنا و زوال خود آگاه نیست، واقعاً بر من دردناک است. سرنوشتمان به سختی به سوی اضمحلال میرود، اما او هنوز به عواقب کارهایش توجهی ندارد.
خط ما غبار هم نیست که به کس رسد پیامش
قلم شکستهٔ رنگ، غم نامهبر ندارد
هوش مصنوعی: خط ما به قدری نامشخص و کمرمق است که هیچ کس نمیتواند پیام آن را درک کند. این نوشته که با قلم شکسته و رنگ بافته شده، حامل هیچ خبر و احساسی نیست.
دو سه روز صید وهمم که غبار دشت تسلیم
قفس دگر ندارد به جز اینکه پر ندارد
هوش مصنوعی: چند روزی است که در پی شکار افکار و آرزوهایم هستم، اما دیگر دشت و فضای آزاد نمیتواند مرا در قفس محدود کند. به جز این که دیگر نمیتوانم پرواز کنم و پر ندارم.
زخیال پوچ هستی به عدم مبند تهمت
که میان نازک یار خبر ازکمر ندارد
هوش مصنوعی: به خاطر اوهام و خیالات بیاساس، خود را به واقعیات نچسبان. چرا که بین عشق و زیبایی، اخبار و اتفاقات زیادی وجود دارد که نمیتوان به سادگی از آنها عبور کرد.
ز حباب یک تأمل به صد آبرو کفاف است
صدف محیط فرصتگهر دگر ندارد
هوش مصنوعی: از یک حباب آب اگر بخواهیم تفکری کنیم، به اندازه صد آبرو ارزش دارد. صدف دریا دیگر فرصتی برای تولید گوهر جدید ندارد.
غم انتظار سایل به مزاج فصل بار است
لب احتیاج مگشاکهکریم در ندارد
هوش مصنوعی: غم و اندوه ناشی از انتظار، برای روح و ذهن مثل بارانی است که به فصل خودش مینشیند. زمانی که دل محتاج است، نباید به یاد کسی باشد که در شرایط سختی به او نیازی نداریم.
به حلاوت قناعت نرسید طبع منعم
نی بوربای درونش همه جا شکر ندارد
هوش مصنوعی: طبع من که در نعمت است، نتوانسته به شیرینی قناعت برسد. حتی اگر درونش شکر باشد، باز هم در همه جا به آن شیرینی و لذت دست پیدا نمیکند.
ز غم قیامت شمع ته خاک هم امان نیست
تو که سوختی طرب کن شب ما سحر ندارد
هوش مصنوعی: از شدت غم قیامت، حتی شمعی که در دل خاک است، جان ندارد و تو که در آتش عشق سوختهای، بیگمان شاد باش، چرا که شب ما دیگر سحر و نجاتی ندارد.
ز عیان چه بهره بردمکه خیال هم توان پخت
سر بیدماغ تحقیق سر زیر پر ندارد
هوش مصنوعی: از مشاهدهی مستقیم چه فایدهای بردهام، که حتی خیال هم نمیتواند بدون دقت و بررسی عمیق، چیزی را بهدرستی بپروراند.
که رسد به حال زارم که شود به غم دچارم
که بهکوی بیکسیها همهکسگذر ندارد
هوش مصنوعی: به حال نزار و غمانگیز من کسی اهمیت نمیدهد و در این خیابانهایی که هیچکس در آن رفتوآمد ندارد، احساس تنهایی و دلسردی میکنم.
زتلاش همت شمع دلم آبگشت بدل
که به ذوق رفتن از خویش همه پاست سر ندارد
هوش مصنوعی: از تلاش و همت، آتش شمع دلم ذوب شده و دل از خود بیخود گشته است، زیرا در خوشی و شوق از خود رفتن، هیچ چیزی را نمییابد.
حاشیه ها
1389/08/04 10:11
منصور محمدزاده
خواهشمند است مورد زیر را اصلاح فرمایید:
نادرست:
زتلاش همت شمع دلم آبگشت بدل
که به ذوق رفتن از خویش همه پاست سر ندارد
درست:
ز تلاش همت شمع، دلم آب گشت بیدل
که به ذوق رفتن از خویش همه پاست سر ندارد
1397/09/23 07:11
احمد محمود امپراطور امپراطور
درود و مهر .!
لطفا این بیت را نیز تصحیح کنید
1397/09/23 07:11
احمد محمود امپراطور امپراطور
به حلاوت قناعت نرسید طبع منعم
نی بوریا درونش همه جا شکر ندارد