غزل شمارهٔ ۱۰۰۶
به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد
چو حباب جرم مینا سر ما هوا ندارد
سحر چهگلستانیمکه به حکم بینشانی
گل رنگ، راه بویی به دماغ ما ندارد
به رموز خلوت دل، من و محرمی چه حرف است
که نفس به آن تقرب پس پرده جا ندارد
دل مرده غافل افتد ز مآل کار هستی
سر زندهای ندارد که غم فنا ندارد
ز ترانههای ابرام خجل است فطرت، اما
چه کند زبان سایل که غرض حیا ندارد
بم و زپر ساز هذیان تو به خواب مخمل افکن
که دماغ این نواها نی بوریا ندارد
ره غیرت محبت نکشد حمار طاقت
که چو شمع سربسرپاست طلبیکه پا ندارد
به بهانهٔ من و ما ز ره خیال برخیز
که غبار وهم هستی چه نفس عصا ندارد
گل شمعهای خاموش به خیال میکند دود
هوس فسرده داغ جگرآزما ندارد
اگر از سبب توان یافت اثر حضور دولت
همهکس پر هما را بهکله چرا ندارد
نفس از غبار هستی به نظر چه وانماید
چون حباب پیکری راکه ته قبا ندارد
به فنا چو عهد بستی ز جفای چرخ رستی
که شکست دانه تا حشر غم آسیا ندارد
دل و دیده سیرگاهش سر و تن غبار راهش
صف ناز کج کلاهش تک و پو کجا ندارد
به هوای پایبوسش من ناامید بیدل
چقدر به خون نغلتم که جبین حنا ندارد
غزل شمارهٔ ۱۰۰۵: به پستی وانماند هر که از دردی نشان داردغزل شمارهٔ ۱۰۰۷: فنا کی شغل سودای محبت را زیان دارد
اطلاعات
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد
چو حباب جرم مینا سر ما هوا ندارد
هوش مصنوعی: انسان در خیال و آرزوی زندگی، تمایلی به ادامه زندگی ندارد. مانند حبابی که به خاطر نداشتن جنس، در شرایطی که در آن قرار دارد، نمیتواند به بقای خود ادامه دهد و در نهایت به سرنوشت خود راضی نیست.
سحر چهگلستانیمکه به حکم بینشانی
گل رنگ، راه بویی به دماغ ما ندارد
هوش مصنوعی: در صبح چه زیباست که به خاطر نبودن نشانی از گل، هیچ بویی به مشام ما نمیرسد.
به رموز خلوت دل، من و محرمی چه حرف است
که نفس به آن تقرب پس پرده جا ندارد
هوش مصنوعی: در دل آدمی رازها و احساسات عمیق وجود دارد که بیان کردن آنها برای دیگران دشوار است. حتی وقتی با کسی همصحبت میشویم، نمیتوانیم تمام آن چه در دل داریم را به او بگوییم، زیرا نفس و روح آدمی به معنای واقعی نمیتوانند به راحتی در معرض دید قرار گیرند.
دل مرده غافل افتد ز مآل کار هستی
سر زندهای ندارد که غم فنا ندارد
هوش مصنوعی: دل مردهای که غافل است، به پایان کار دنیا فکر نمیکند. انسان زندهای که به حقیقت زندگی آگاه است، غم از دست رفتن را احساس نمیکند.
ز ترانههای ابرام خجل است فطرت، اما
چه کند زبان سایل که غرض حیا ندارد
هوش مصنوعی: فطرت، از آوازهای ابرام شرمنده است، اما زبان سایل چه میتواند بکند، وقتی که حیا ندارد و بیپرواست.
بم و زپر ساز هذیان تو به خواب مخمل افکن
که دماغ این نواها نی بوریا ندارد
هوش مصنوعی: بم و زپر ساز هذیان تو به خواب مخمل افکن که دماغ این نواها نی بوریا ندارد
این بیت به نوعی اشاره دارد به اینکه صدای ساز (بم و زپر) به خواب عمیق و آرامشبخش (مخمل) برود. این دیالوگ به حس و حال خاصی اشاره دارد که شاید بخواهد به ما بگوید در این دنیای پر از آوای نابهنجار، روح باید به آرامش برسد و از تنشها فاصله بگیرد. به عبارتی دیگر، اشاره به این دارد که این نواها و صداها نمیتوانند ما را به آرامش برسانند و بیشتر به تلاطمهای زندگی اشاره دارند.
ره غیرت محبت نکشد حمار طاقت
که چو شمع سربسرپاست طلبیکه پا ندارد
هوش مصنوعی: مسیر عشق و محبت به قدری دشوار است که هر کسی نمیتواند آن را تحمل کند، چرا که مانند شمعی است که تمام وجودش در آتش سوزانده میشود و دیگر هیچ توانی برای ادامه ندارد.
به بهانهٔ من و ما ز ره خیال برخیز
که غبار وهم هستی چه نفس عصا ندارد
هوش مصنوعی: بهانهای برای بیدار شدن از خواب خیال و توهم پیدا کن، زیرا در دنیای موجود جان و حیات واقعی وجود ندارد و همه چیز تیره و مبهم است.
گل شمعهای خاموش به خیال میکند دود
هوس فسرده داغ جگرآزما ندارد
هوش مصنوعی: گل به یاد شمعهای خاموش فکر میکند که دود آرزوها دیگر حرارت دلسوزی ندارد.
اگر از سبب توان یافت اثر حضور دولت
همهکس پر هما را بهکله چرا ندارد
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند از واسطهها به نتیجهای برسد، پس چرا همه افراد نمیتوانند از نعمتهای بزرگ و شگفتانگیز بهرهمند شوند؟
نفس از غبار هستی به نظر چه وانماید
چون حباب پیکری راکه ته قبا ندارد
هوش مصنوعی: نفس انسان در برابر غبار دنیا چگونه میتواند خود را نشان دهد، مانند حبابی که بدنهای ندارد و فقط در سطح زنده است.
به فنا چو عهد بستی ز جفای چرخ رستی
که شکست دانه تا حشر غم آسیا ندارد
هوش مصنوعی: وقتی با سرنوشت بدی مواجه شدی و پیمان بستی که از آن رهایی پیدا کنی، بدان که درد و رنج تو تا پایان عمر ادامه خواهد داشت.
دل و دیده سیرگاهش سر و تن غبار راهش
صف ناز کج کلاهش تک و پو کجا ندارد
هوش مصنوعی: دل و چشم در آرزوی دیدنش سر به راهش گذاشتهاند و بدن به خاک راهش آغشته شده است. صف زیبایی او به قدری دلرباست که هیچ چیزی نمیتواند جلب توجه کند.
به هوای پایبوسش من ناامید بیدل
چقدر به خون نغلتم که جبین حنا ندارد
هوش مصنوعی: به خاطر عشق او، من در ناامیدی و درد عمیق غوطهورم و چقدر از ناراحتیام مینالم که هیچ نشانهای از زیبایی بر روی پیشانیام دیده نمیشود.