گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰

به اوج کبریا کز پهلوی عجز است راه آنجا
سر مویی گر اینجا خم شوی بشکن کلاه آنجا
ادبگاه محبت، نازِ شوخی برنمی‌دارد
چو شبنم سر به مُهرِ اشک می‌بالد نگاه آنجا
به یاد محفل نازش سحرخیزست اجزایم
تبسم تا کجاها چیده باشد دستگاه آنجا
مقیم دشت الفت باش و خواب ناز سامان‌کن
به هم می‌آورد چشم تو، مژگان گیاه آنجا
خیال جلوه‌زار نیستی هم عالمی دارد
ز نقش پا، سری باید کشیدن گاه‌گاه آنجا
خوشا بزم وفا کز خجلت اظهار نومیدی
شرر در سنگ دارد پرفشانی‌های آه آنجا
به سعی غیر، مشکل بود ز آشوب دویی رستن
سری در جیب خود دزدیدم و بردم پناه آنجا
دل از کم‌ظرفیِ طاقت، نبست اِحرام آزادی
به سنگ آید مگر این جام و گردد عذرخواه آنجا
به کنعان هوس، گردی ندارد یوسف مطلب
مگر در خود فرورفتن کند ایجاد چاه آنجا
ز بس فیض سحر می‌جوشد از گرد سواد دل
همه گر شب شوی، روزت نمی‌گردد سیاه آنجا
ز طرز مشرب عشاق، سیر بینوایی کن
شکست رنگ کس‌ آبی ندارد زیر کاه آنجا
زمینگیرم به افسون دل بی‌مدعا بیدل
در آن وادی که منزل نیز می‌افتد به راه آنجا

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به اوج کبریا کز پهلوی عجز است راه آنجا
سر مویی گر اینجا خم شوی بشکن کلاه آنجا
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به اوج و مقام بلند برسیدی، باید از عجز و ناتوانی خود بگذری. در اینجا که نشسته‌ای، باید خود را تسلیم کنی و اگر می‌خواهی به آنجا برسی، باید کلاه خود را بشکنی و از خودگذشتگی کنی.
ادبگاه محبت، نازِ شوخی برنمی‌دارد
چو شبنم سر به مُهرِ اشک می‌بالد نگاه آنجا
هوش مصنوعی: محل ادب و محبت نمی‌تواند به شوخی پاسخ دهد، چرا که مانند شبنمی که به خاطر عشق می‌ریزد، در آنجا اشک‌ها به خاطر محبت جاری می‌شود.
به یاد محفل نازش سحرخیزست اجزایم
تبسم تا کجاها چیده باشد دستگاه آنجا
هوش مصنوعی: اجزای وجودم به یاد محفل زیبا و دلنشین او به شوق و شادمانی آمده‌اند و نمی‌دانم کجاها این زیبایی را چیده‌اند.
مقیم دشت الفت باش و خواب ناز سامان‌کن
به هم می‌آورد چشم تو، مژگان گیاه آنجا
هوش مصنوعی: در دشت عشق و محبت زندگی کن و با خواب راحت خود را آرام کن، چشمان تو با مژگان زیبا و دلنشین، فضای آنجا را سرشار از زیبایی می‌کند.
خیال جلوه‌زار نیستی هم عالمی دارد
ز نقش پا، سری باید کشیدن گاه‌گاه آنجا
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که حتی تصور تو، که در واقع وجود ندارید، دنیایی دارد. گاهی باید به آنجا نگاهی بیندازید و اثری از خود باقی بگذارید.
خوشا بزم وفا کز خجلت اظهار نومیدی
شرر در سنگ دارد پرفشانی‌های آه آنجا
هوش مصنوعی: چه خوب است مراسمی پر از وفا که در آن هیچ ترسی از ابراز ناامیدی نیست. در آنجا، شراره‌های عشق مانند جرقه‌هایی در سنگ می‌درخشند و آه‌ کشیدن در فضایی پر از امید، شکوه خاصی دارد.
به سعی غیر، مشکل بود ز آشوب دویی رستن
سری در جیب خود دزدیدم و بردم پناه آنجا
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش بدون سختی، از آشفتگی دوگانه فرار کردم و سری را که در جیب خود پنهان کرده بودم، به آن پناه بردم.
دل از کم‌ظرفیِ طاقت، نبست اِحرام آزادی
به سنگ آید مگر این جام و گردد عذرخواه آنجا
هوش مصنوعی: دل به خاطر کم ظرفیتی‌اش، نتوانست سختی‌هایی را تحمل کند. در اینجا آزادی به معنای واقعی خودش تجلی پیدا نمی‌کند مگر اینکه این جام (اشاره به تجربه یا درک عمیق) به درستی پر شود و از آنجا دست نیاز به سوی دیگران دراز شود.
به کنعان هوس، گردی ندارد یوسف مطلب
مگر در خود فرورفتن کند ایجاد چاه آنجا
هوش مصنوعی: یوسف وقتی در کنعان نیست، تمایلی به آنجا ندارد. تنها زمانی که در چاه فرورفته و در خود فرو رفته است، به یاد آنجا می‌افتد.
ز بس فیض سحر می‌جوشد از گرد سواد دل
همه گر شب شوی، روزت نمی‌گردد سیاه آنجا
هوش مصنوعی: به خاطر زمزمه‌های سحرگاهی، دل پر از نور و روشنی می‌شود. اگر در دل شب هم باشی، روز تو هرگز تاریک نخواهد شد و همیشه روشنایی خواهد داشت.
ز طرز مشرب عشاق، سیر بینوایی کن
شکست رنگ کس‌ آبی ندارد زیر کاه آنجا
هوش مصنوعی: عشاق به شیوه‌ای خاص زندگی می‌کنند و در این راه رنج و سختی زیادی را تحمل می‌کنند. در این حالت، هر کس که صدای آنها را بشنود، متوجه می‌شود که در دل‌شان چه درد و غم‌هایی نهفته است. در این مکان، رنگ و روی آنها به حالت ناامیدی تغییر می‌کند و دیگر خبر از شادابی ندارد.
زمینگیرم به افسون دل بی‌مدعا بیدل
در آن وادی که منزل نیز می‌افتد به راه آنجا
هوش مصنوعی: من در دنیای عشق و فریب دل رنج می‌برم، به جایی می‌رسم که حتی منزل و مکانی هم در آن جا به سختی پیدا می‌شود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1389/07/10 13:10
جلالدین

در بیت 3 مصراع اول عبارت محفل "محفان " ثبت شده و در بیت 11 مصراع دوم کاه "گاه" ضبط گردیده.

لازم به ذکر است اعاظم اساتید بیدل شناس این غزل را به عنوان غزل آغازین دیوان میشناسند.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد. در مورد ترتیب، در نسخهٔ مورد استفادهٔ ما نیز در ابتدای دیوان بوده که با مرتب‌سازی کامپیوتری بر اساس قافیه جایش تغییر کرده.

سلام
من احتمال می دهم در مصرع دوم بیت دوم " می مالد" صحیح باشد.که با "سر به مهر مالیدن" هم بیشتر مربوط می شود .لطفا نتیجه را به من اطلاع دهید.

1391/04/07 00:07
ناشناس

طبق نسخه ی علیرضا قزوه در بیت "ز طرز مشرب عشاق . . . " به جای بی نوائی بی ریائی آمده، نکته ی دیگر این که ترتیب بیت ها از بیت پنجم به بعد متفاوت است.
بیت پنجم "بسعی غیر . . . "
بیت ششم "خوشا بزم . . . "
بیت هفتم "ز طرز مشرب . . . "
بیت هشتم "ز بس فیض . . . "
بیت نهم "بکنعان هوس . . . "
بیت دهم "خیال جلوه . . . "
بیت یازدهم "دل از . . . "
بیت دوازدهم "زمینگیرم . . . "

1392/03/27 15:05

این غزل را می توان از غزل های بسیار خیال انگیز و مشکل بیدل بدانیم به قدری که گاه معنا اصلاً مشخص نیست و گاه نازک خیالی ها به قدری زیاد است که هیچ معنایی به دست نمی آید. در این غزل گوشـه هایی از تفکرات عرفانی شاعر را نیز می توان مشاهده کرد.

1393/06/27 20:08
عبدالغفار

بیت 3 مصراع اول کلمهٔ محفل هنوز هم تصحیح نشده است .

به اوج‌کبریاکزپهلوی عجز است راه آنجا
سر مویی‌گراینجا خم‌شوی بشکن‌کلاه آنجا
.
با عرض درود ؛ برداشت من از بیت اول چنین است و اگر اشتباه تعبیر کردم لطفاً به بزرگواری تان ببخشید.
به قله های بُلندیی که به بارگاه رب الجلیل منتهی میشود و نائل آمدن بنده خاکی به آن مقام والا فقط از راه عجز و خشاعت و تسلیمی مطلق به اوامر صانع لم یزلی است؛ اما اگر به اندازه ای مویی در اینجا نزد اغیار خم شویم و خاشع اغیار شویم پس در عرصات جایگاهی برای ما نخواهد بود , در آنجا دیگر چتر رحمت ذوالجلال
بالای سر مان نخواهد بود و شرمسار و خجل خواهیم بود ,
الهی پرده رازم در حشر نَدَرانی تویی ستار.

1394/06/05 12:09
سارا

در بیت دوم می بالد صحیح است، و واژه مهر هم نباید با ضمه خوانده شود، بلکه مهر به معنی عشق و محبت است. معنای بیت می شود: مانند شبنم نگاه در آنجا به عشق اشک سرببند می کند. یعنی نگاه اشک آلود در آنجا سربلند می کند مثل شبنم که چون اشک آلود است تبخیر می شود وبالا می رود.

1395/11/04 21:02
راضیه

شرحی بر بیت اول :
کلاه شکستن به معنای فخر کردن و به خود بالیدن است . بیت می گوید جز با عجز و لابه به درگاه الهی نمی توان به اوج کبریایی رسید و لذا اگر دراین عالم سرمویی در برابر ذات الهی خاضعانه خم شوی از اینکه به آن مقام رسیده ای باید به خودت ببالی و فخر کنی. در واقع در آن واحد سجده کردن که اوج عبودیت است برابر است با رسیدن اوج کبریایی . بیدل در جای دیگری در همین زمینه می فرماید : غباری که دل اوج پرواز اوست
به گردون رسد گر تنزل کند

1395/11/04 22:02
راضیه

شرح بیت دوم : بیتی بسیار زیبا و ظریف است . بالیدن به معنای بلند شدن است و بیدل در این بیت «از سر به مهر بالیدن »، تعبیری پاردوکسی ارائه کرده است چرا که اگر سر بر مهر دارد باید سجود کرده باشد و اگر می خواهد ببالد باید بلند شود .نمی شود در یک لحظه هم سر به مهر باشد و هم ببالد ؟؟؟!!! . به هر حال ظاهرا معنای بیت اینگونه است : مکتب عشق و محبت جایگاه ادب است ولذا باید از گستاخی و عرض اندام پرهیز کرد و شرم و حیا را سر لوحه ی رفتار خود قرار داد. پس در چنین جایگاه و مقامی ، نگاه آدمی در حالی بلند می شود که همچون شبنم سر بر مهراشک دارد. (منظور از «ادبگاه محبت » در این بیت همان «پهلوی عجز» در بیت اول است .)

1395/11/05 00:02
راضیه

شرح بیت سوم : دستگاه چیدن به معنای فراهم کردن بساط قدرت و اقتدار است . تبسم در بیت کنایه است از جذبه معشوق . با این وصف معنای بیت به شرح زیر است : بیاد محفل ناز محبوب - همه اعضاء و جوارحم سحر خیز گردیده اند . ببین که جذبه دلبرانه محبوب ، بساط قدرت و اقتدار خود را تا کجاها گسترانیده است !!! (شاید منظور از محفل ناز ، صبح قیامت باشد که مردگان زنده شده و در آنجامعشوق جلوه گری می کند . بقول سعدی : «به صبح روز قیامت که سر ز خاک بر ارم نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم » )

1395/11/05 00:02
پریشان روزگار

به گمانم مهر به مانای خورشید است
ای بسا بیدل خوانده بوده است بیت شیخ را
" چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرت به جان رسید و به عیوق برشدم"

1395/11/05 08:02
راضیه

شرح بیت چهارم : سامان کردن به معنای فراهم کردن است . بین خواب ناز کردن و مقیم دشت الفت بودن ملازمه وجود دارد . یعنی اگر می خواهی به خواب راحت (آسودگی ) برسی باید مقیم دشت الفت باشی . در مقیم بودن نوعی مداومت وجود دارد . به اکسی که بصورت موقتی در جایی است مقیم نمی کویند . باید مداومتا اقامت کند تا عنوان مقیم بر وی صدق کند . مصرع دوم نوعی حسن تعلیل است بر مصراع اول و دو واقع دلیل اثبات ادعای مندرج در مصراع اول را بیان می کند . با این کیفیت معنای بیت این می شود : همواره در وادی پهناور الفت با محبوب اقامت گزین و پس از آن در تدارک خواب ناز باش چرا که چشم تو در آنجا - دشت الفت – با آسودگی خاطرمژگان را برروی هم می گذارد . ضمنا بنظر می رسد عبارت «مژگان گیاه » اضافه تشبیهی باشد .(مژگانی همچون گیاه )

1395/11/06 09:02
راضیه

‌شرح بیت پنجم : ظرایف بیت : در مصراع دوم از سر کشیدن صحبت شده است . در این عبارت ایهام وجود دارد : 1- سر کشیدن به معنای خبر گرفتن و استطلاع 2- سر کشیدن به معنای یاغی گری 3- کشیدن تصویر یک سر . با وصف این ایهام ، بیت می تواند معانی متعددی پیدا کند : 1- تصور عالم نیستی در ذهن برای خود عالمی دارد که باید از نقش پای رفتگان از آن عالم سراغ گرفت . 2- گاه گاهی با تصور کردن جلوه زار نیستی در ذهن باید سری به آنجا زد و نقش پایی از خود در آنجا بجا گذاشت 3- گاه باید با نقش پا تصویر سری را در آنجا کشید. و پی برد که بر روی تن بودن سرِ ما مانند همین نقشی است از سر با پا بر روی زمین ترسیم کرده ایم و بدین ترتیب باد غرور و نخوت را از سر بیرون کرد . 4-

1395/11/06 10:02
راضیه

‌در خصوص بیت پنجم اضافه می گردد شاید منظور بیدل این بوده که نیست شدن از عالم ناسوت که در واقع دریچه ای است به سوی عالم لاهوت برای خود عالمی دارد (به فرمایش امام زین العابدین : الهی هب لی الانقطاع الیک )و باید این طریق را از روش سالکانی که قبلا این راه را طی کرده اند و نقش پای آنها در آن راه وجود دارد پیروی کرد ( پا در جای پای انها گذاشت ) و به آن مقام رسید .

1399/07/12 08:10
فهیم هنرور

اشتباه:
به یاد محلن نازش سحرخیزست اجزایم
درست:
بیاد محفل نازش سحر خیز است اجزایم
این مصرع را با دیوان بیدل چاپ کابل و کلید عرفان سر دادم، اینجاه اشتباه تایپی صورت گرفته است.
با احترام
فهیم هنرور

1399/09/05 05:12
شعیب

اوج کبریا = حرم ستر و عفاف ملکوت
عجز = تسلیمی

از راه تسلیمی است ٬ به آن حرم ملکوتی رسیدن
اما بوجود آن هم (‌گر اینجا )‌ در همین حیات (‌نقد را گیری ) ارزش کلاه شکنی را آن جا دارد .
اخلاق مورد دقت .

با توجه به شاخت استعاره سازی در مفهوم ٬ مفهوم سازی / که از بیدل شناخت اش می رود .
ادب / گاه / محبت ///
ادب - کردار
- گاه - مکان
- محبت -عشق .
به قول خواجه صاحب حافظ / با ادب نافه کشایی کن از آن زلف سیاه /
ادبگاه محبت = اوج کبریا
آنجاییکه خورشید می درخشد تو شبنم (کم عمر ) هستی / هیچ می شوی .