شمارهٔ ۱۵
تا عالم است امید کسی زو وفا نشد
تا خاک بود درد دلی را دوا نشد
کس دانه ای نیافت ازین خرمن کبود
تا همچو دانه بسته دام فنا نشد
دهر دو رنگ و چرخ دو کیسه چه کار کرد؟
کان هر چه بد صواب به آخر خطا نشد
بر ساحل سعادت کلی که اوفتاد؟
آنکس که از مشیمه عالم جدا نشد
سر می برد معاینه گردون به دست قهر
جز بر سر بریده قد او دو تا نشد
گردن کسی که کرد یکی لحظه چون رباب
تا گوشمال یافته چون گردنا نشد
عالم به قول هیچ کس از فتنه سر نتافت
آهن به جد هیچ کسی کیمیا نشد
تا در میان خون کله سرکشان ندید
گردون به شرط تعزیه نیلی قبا شد
سیری طلب مکن که کس اندر نشیب خاک
جز تشنه لب نیامد و جز ناشتا نشد
هان ای مجیر! همدم عالم مشو که او
با همدم مسیح دوم آشنا نشد
یعنی دوای جان، فلکی کز جلال او
عین الکمال کرد ستم بر کمال او
یک دل ز تیر حادثه بی غم که یافتست؟
یک دم ز صرف دهر مسلم که یافتست؟
زیر سپهر آینه گردان چو آینه
صافی دلی موافق و همدم که یافتست؟
هر تخم غم که گم شد ازین آسیای سبز
جز در میان تخمه آدم که یافتست؟
من تا منم ز غم دلی ایمن نیافتم
گویی به رغم من دل بی غم که یافتست؟
در عالم وجود سفینه نجات نیست
ور هست در جزیره عالم که یافتست؟
زیر فلک مگوی که صد خسته یافتم
یک خسته را بگوی که مرهم که یافتست؟
گم گشت صد هزار دل اندر میان خون
تا در دو کون یک دل خرم که یافتست؟
کس در زمانه مردم و راحت بهم نیافت
در شهر کور و آینه با هم که یافتست؟
از هر بنا که ماند ز ایام یادگار
الا بنای حادثه محکم که یافتست؟
روی مجیر پر خط خونین ز اشگ چشم
جز در وفات صدر مکرم که یافتست؟
یعنی دوای جان فلکی کز جلال او
عین الکمال کرد ستم بر کمال او
آخر دوای جان ز جهان ناپدید شد
سرو سخن ز باغ بیان ناپدید شد
خورشید لطف بر سر کوه فنا رسید
آب صفا ز جوی جهان ناپدید شد
آنکو ز نفس ناطقه جانها به خلق داد
از نکبت زمانه چو جان ناپدید شد
در گشت در میانه عقد جلال و باز
بگسست عقد و در ز میان ناپدید شد
او در دو دست دهر مشعبد چو مهره بود
زین دست و رخ نمود، وزان ناپدید شد
معنی طلب مکن که امیر سخن نماند
گوهر طمع مدار که کان ناپدید شد
بر شاهراه فیض نشان بود خاطرش
فیض از راه اوفتاد و نشان ناپدید شد
عقلش زبان قدس همی خواند و زین سبب
در کام خاک همچو زبان ناپدید شد
معجز که آورد که مؤید جهان گذاشت؟
تیر از کجا رود که کمان ناپدید شد؟
دانی که چرخ پیر چرا؟ جمله چشم گشت
کز چرخ پیر سرو روان ناپدید شد
یعنی دوای جان، فلکی کز جلال او
عین الکمال کرد ستم بر کمال او
دیدی که چرخ، شیشه زنهار چون شکست؟
کارش به دست حادثه در کار چون شکست؟
در کام عقل خرده الماس چون فشاند؟
در چشم نطق ناوک خونخوار چون شکست؟
سنگ قضا به دست فلک بود اگر نه او
بی سنگ جامخانه اسرار چون شکست؟
ای خار در دو چشم فلک رسته تا به قهر
در نرگس شکفته او خار چون شکست؟
آنجا نیم که چرخ طلسمش چگونه ساخت؟
زین دل شکسته ام که دگر بار چون شکست؟
بر روح او چهار در ارکان ببسته بود
در یک نفس نه آینه هر چار چون شکست؟
دلها بسی شکست ازین غم که آسمان
گوهر در آن دو لعل شکر بار چون شکست؟
فکرت یقین نکرد که او بال چون گشاد؟
نقطه خبر نداشت که پرگار چون شکست؟
خورشید دید و بس که نفسهای سرد او
بازار گرم صبح به آزار چون شکست؟
زنهاری زمانه که شد آنکه در نیافت؟
گو با امیر شیشه زنهار چون شکست؟
یعنی دوای جان فلکی کز جلال او
عین الکمال کرد ستم بر کمال او
هرگز که دید روح قدس در دهان خاک
هرگز که یافت قفل مجرد میان خاک
در پشت خاک خایه زرین مجوی از آنک
مرغ مسیح سیر شد از آشیان خاک
آن شب که خاک پرده او شد به ماتمش
بدرید هفت پرده گردون فغان خاک
این سقف زینهار شکن خون ز دیده ریخت
از بس که زینهار شنید از زبان خاک
تا او چو گنج در شکم خاک شد دفین
شب هندوی است از پی او پاسبان خاک
گر بود جای نکته چون در دهان او
پس در چرا نهاد فلک در دهان خاک
گیرم که از جهان بشد آخر نه باز رست؟
از سعد و نحس اختر و سود و زیان خاک
روحش فلک به روح امین داد و باز رست
کان نقد جان نه زان فلک بد نه زان خاک
بی ذات او به چشم که بیند خیال لطف؟
با مشتری امید که دارد قران خاک؟
آنکو به آفتاب سر آستین نمود
سر بین که چون نهاد برین آستان خاک
یعنی دوان جان فلکی کز جلال او
عین الکمال کرد ستم بر کمال او
تا در ز درد او به جگر در گشاده ام
صد جوی خون ز دیده اختر گشاده ام
بر روی ماه از آه جگر پرده بسته ام
وز روی زهره گوشه چادر گشاده ام
گردون دو تا شد از پی گوهر چیدن چو دید
کز دیده من طویله گوهر گشاده ام
گر باد غم ستد ز سر من کلاه صبر
شاید که من ز بی کلهی سر گشاده ام
خونی که دید ریخت خسم، گسر سترده ام
بندی که سینه بست، سگم گر گشاده ام
رعنای شوخ چشم منم ورنه در جهان
بی نور دیده دیده چرابر گشاده ام؟
گر هفت بحر هشت شود نیست طرفه زانک
بی او ز دیده قلزم دیگر گشاده ام
جوزا چو خاک خصم من آمد که من به آه
دوش از میان او کمر زر گشاده ام
از نسر آسمان بجز از بال نشکنم
اکنون که من به کین فلک پر گشاده ام
تا دیده بر جهان بزنم بی جهان لطف
در بسته ام به عزلت و دفتر گشاده ام
یعنی دوای جان فلکی کز جلال او
عین الکمال کرد ستم بر کمال او
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا عالم است امید کسی زو وفا نشد
تا خاک بود درد دلی را دوا نشد
هوش مصنوعی: تا زمانی که جهان بر پاست، امیدی به وفای کسی وجود ندارد و تا زمانی که خاک هست، درمانی برای درد دل پیدا نمیشود.
کس دانه ای نیافت ازین خرمن کبود
تا همچو دانه بسته دام فنا نشد
هوش مصنوعی: هیچکس از این خرمن بزرگ و بینظیر دانهای پیدا نکرد که مانند دانهای باشد که گرفتار دام نابودی شده است.
دهر دو رنگ و چرخ دو کیسه چه کار کرد؟
کان هر چه بد صواب به آخر خطا نشد
هوش مصنوعی: دنیا رنگها و چهرههای مختلفی دارد و زمان هم همیشه در حال تغییر است. اما در نهایت، هرچند که چیزهای بد و نادرست در ابتدا ممکن است به نظر درست بیایند، در پایان حقیقت خود را نشان میدهد و آنچه که صحیح است، در نهایت آشکار میشود.
بر ساحل سعادت کلی که اوفتاد؟
آنکس که از مشیمه عالم جدا نشد
هوش مصنوعی: در ساحل خوشبختی و سعادت، چه کسی میتواند به آن دست یابد؟ تنها کسی که از دنیای مادی و مشکلات آن دور نشد و به آزادی فکر دست یافته است.
سر می برد معاینه گردون به دست قهر
جز بر سر بریده قد او دو تا نشد
هوش مصنوعی: آسمان با قدرتش بر سرها تسلط دارد، اما هیچکس به عظمت و بلندی قامت او نمیرسد و فقط سرهای بریدهای وجود دارد که نمیتوانند قد او را نشان دهند.
گردن کسی که کرد یکی لحظه چون رباب
تا گوشمال یافته چون گردنا نشد
هوش مصنوعی: اگر کسی یک لحظه مثل رباب خوشی کند، پس از آن نباید انتظار داشته باشد که مانند گردن یک گردنبند که بر گردن میزند، او را تنبیه نکنند.
عالم به قول هیچ کس از فتنه سر نتافت
آهن به جد هیچ کسی کیمیا نشد
هوش مصنوعی: هیچکس در دنیا از بلای فتنهای که پیش آمده است، جا نرفته و مانند آهن که از اصل خود منحرف نمیشود، هیچ کسی نمیتواند به آسانی به حالت مطلوب دست یابد.
تا در میان خون کله سرکشان ندید
گردون به شرط تعزیه نیلی قبا شد
هوش مصنوعی: تا زمانی که در میان خون و کشتار ستمگران، آسمان را به شرطی مانند تعزیهای با لباس نیلی نبینم.
سیری طلب مکن که کس اندر نشیب خاک
جز تشنه لب نیامد و جز ناشتا نشد
هوش مصنوعی: به دنبال سیری نباش، زیرا هیچکس در دامان خاک به جز افراد تشنه نیامده و هیچکس جز گرسنهها سیر نشده است.
هان ای مجیر! همدم عالم مشو که او
با همدم مسیح دوم آشنا نشد
هوش مصنوعی: ای مجیر! همراه و هم صحبت عالم نشو، زیرا او هرگز با همدم مسیح دوم آشنا نشد.
یعنی دوای جان، فلکی کز جلال او
عین الکمال کرد ستم بر کمال او
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که سرچشمهٔ حیات و نجات، از وجود یک نیروی عظیم و جهانی ناشی میشود که با جلوهٔ زیبای خود، سبب شده است که کمال به معنای واقعی تحت فشار و ظلم قرار گیرد. به عبارتی، قدرت و جلال این نیروی عالی به نوعی بر کمال و کامل بودن اثرگذار است و شاید گاهی به نظر برسد که این کمال را دچار چالش و ستم کرده است.
یک دل ز تیر حادثه بی غم که یافتست؟
یک دم ز صرف دهر مسلم که یافتست؟
هوش مصنوعی: کسی را میتوان یافت که از پیشامدهای نگرانکننده و سخت زندگی بیغم باشد؟ آیا کسی میتواند لحظهای بدون اینکه دچار مشکلات و چالشهای روزگار شود، زندگی کند؟
زیر سپهر آینه گردان چو آینه
صافی دلی موافق و همدم که یافتست؟
هوش مصنوعی: در زیر آسمان بزرگ، مانند آینهای که همیشه در حال تغییر است، دل صاف و دوستداشتنی که بتوان به راحتی با آن همصحبت شد، پیدا میشود؟
هر تخم غم که گم شد ازین آسیای سبز
جز در میان تخمه آدم که یافتست؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر دانه غمی که از این دنیا و زندگی پر رنگ و سبز گم میشود، تنها در میان آدمها و روحهای آنها پیدا میشود. به عبارتی دیگر، هر مشکل و رنجی که وجود دارد، متعلق به انسانهاست و در زندگی آنها وجود دارد.
من تا منم ز غم دلی ایمن نیافتم
گویی به رغم من دل بی غم که یافتست؟
هوش مصنوعی: من هرگز نتوانستم از غم دلم به آرامش برسم، انگار که کسی در حالی که من در غم هستم، به راحتی دل بدون غمی پیدا کرده است.
در عالم وجود سفینه نجات نیست
ور هست در جزیره عالم که یافتست؟
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ وسیلهای برای نجات وجود ندارد، اما اگر هم باشد، تنها در جزیرهای از این عالم پیدا میشود.
زیر فلک مگوی که صد خسته یافتم
یک خسته را بگوی که مرهم که یافتست؟
هوش مصنوعی: زیر آسمان نگو که من صد نفر خسته و درمانده دیدهام، بلکه بگو یک نفر را به من معرفی کن که مرهم یا درمانی پیدا کرده باشد؟
گم گشت صد هزار دل اندر میان خون
تا در دو کون یک دل خرم که یافتست؟
هوش مصنوعی: در میان دریایی از درد و رنج، صد هزار دل گم شدهاند، اما آیا تنها یک دل شاد و خوشحال در دو جهان پیدا میشود؟
کس در زمانه مردم و راحت بهم نیافت
در شهر کور و آینه با هم که یافتست؟
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچکس به راحتی نمیتواند با دیگران ارتباط برقرار کند و در این شرایط، مانند یک شهر کور که نمیتواند آینهاش را ببیند، هیچکس به راحتی نمیتواند به خودش یا دیگران نگاه کند و حقیقت را دریابد.
از هر بنا که ماند ز ایام یادگار
الا بنای حادثه محکم که یافتست؟
هوش مصنوعی: به جز نشانههایی از گذشته که از بناها و ساختارها باقی مانده، آیا حادثهای محکم و اثرگذار نیز وجود دارد که بهیادگار مانده باشد؟
روی مجیر پر خط خونین ز اشگ چشم
جز در وفات صدر مکرم که یافتست؟
هوش مصنوعی: بر روی مجیری که بر اثر اشک چشم ها خط خونینی ایجاد شده، جز در هنگام مرگ کسی که مقام بلندی دارد، چه کسی این را پیدا کرده است؟
یعنی دوای جان فلکی کز جلال او
عین الکمال کرد ستم بر کمال او
هوش مصنوعی: یعنی داروی روحانی که ناشی از عظمت و شکوه اوست، بر کمال او ظلم کرده است.
آخر دوای جان ز جهان ناپدید شد
سرو سخن ز باغ بیان ناپدید شد
هوش مصنوعی: در نهایت، درمان روح از دنیای مادی غایب شد و درخت کلام از باغ گفتار ناپدید گردید.
خورشید لطف بر سر کوه فنا رسید
آب صفا ز جوی جهان ناپدید شد
هوش مصنوعی: خورشید رحمت بر قله کوه زوال تابید و آب زلال از جوی جهان ناپدید گردید.
آنکو ز نفس ناطقه جانها به خلق داد
از نکبت زمانه چو جان ناپدید شد
هوش مصنوعی: آن کسی که از نفس ناطقه خود جانها را به خلق عطا کرد، زمانی که زندگی در تاریکی و ناامیدی فرورفت، جانش ناپدید شد.
در گشت در میانه عقد جلال و باز
بگسست عقد و در ز میان ناپدید شد
هوش مصنوعی: در میان جشن و زیبایی، پیمانی بسته شد، اما ناگهان آن پیمان گسسته شد و در میان جمعیت، ناپدید گردید.
او در دو دست دهر مشعبد چو مهره بود
زین دست و رخ نمود، وزان ناپدید شد
هوش مصنوعی: او مانند یک مهره در دستان زمان قرار دارد. از طرفی نمایان میشود و از طرف دیگر ناپدید میگردد.
معنی طلب مکن که امیر سخن نماند
گوهر طمع مدار که کان ناپدید شد
هوش مصنوعی: درخواست نکن که سخنران بزرگ دیگر وجود ندارد، و به دنبال چیزهای باارزش نباش که دیگر وجود ندارند.
بر شاهراه فیض نشان بود خاطرش
فیض از راه اوفتاد و نشان ناپدید شد
هوش مصنوعی: او در مسیر خوشبختی و نعمت قرار داشت، اما به خاطر مشکلاتی که پیش آمد، آن نشان و نشانههای خوشبختی از دیدش ناپدید شد.
عقلش زبان قدس همی خواند و زین سبب
در کام خاک همچو زبان ناپدید شد
هوش مصنوعی: عقل او به زبان پاک و ملکوتی آواز میداد و به همین دلیل در دنیای مادی و خاکی، مانند زبانی که ناپدید شده، از بین رفت.
معجز که آورد که مؤید جهان گذاشت؟
تیر از کجا رود که کمان ناپدید شد؟
هوش مصنوعی: این عبارت به این مفهوم اشاره دارد که اگر در جهانی که همه چیز دست به دست هم میدهد، نشانههایی از قدرت و معجزهای وجود نداشته باشد، چگونه میتوان انتظار داشت که نشانهها و اثرات آن به وضوح دیده شود؟ یعنی اگر منبعی از قدرت یا نشانهای از وجود آن به صورت ملموس و قابل دیدن نیست، چطور میتوان به نتایج یا تأثیرات آن امیدوار بود؟
دانی که چرخ پیر چرا؟ جمله چشم گشت
کز چرخ پیر سرو روان ناپدید شد
هوش مصنوعی: میدانی چرا دوران زندگی به تکرار میچرخد؟ همه چشمها متوجه این دوران هستند، اما بر اثر گذر زمان و تغییرات، جوانی و زیبایی به تدریج محو میشود.
یعنی دوای جان، فلکی کز جلال او
عین الکمال کرد ستم بر کمال او
هوش مصنوعی: این بیت به بررسی تضاد بین کمال و نقص میپردازد. در آن، وجود یک نیروی والای روحانی به عنوان درمان جان انسانها معرفی شده است. اما در عین حال، این نیرو ممکن است به گونهای عمل کند که بر کمال واقعی لطمه بزند و باعث ایجاد ستم بر آن کمال شود. به عبارتی دیگر، زیبایی و کمالی که از این نیروی جلالی ناشی میشود، در برخی اوقات میتواند اثرات منفی نیز به بار آورد.
دیدی که چرخ، شیشه زنهار چون شکست؟
کارش به دست حادثه در کار چون شکست؟
هوش مصنوعی: آیا متوجه شدی که وقتی روزگار دچار تغییرات شدیدی میشود، به چه راحتی میتواند آرامش و امنیت را از بین ببرد؟ اوضاع به قدری غیرقابل پیشبینی است که ناگهان همه چیز در هم میشکند.
در کام عقل خرده الماس چون فشاند؟
در چشم نطق ناوک خونخوار چون شکست؟
هوش مصنوعی: اگر عقل و اندیشه اشراف و جواهرات را در دهان خود بگذارد، چه ارزشی خواهد داشت؟ و اگر کلمات بر زبان جاری شوند و مانند تیر زهرآگین به دل انسان اصابت کنند، چه عاقبتی خواهد داشت؟
سنگ قضا به دست فلک بود اگر نه او
بی سنگ جامخانه اسرار چون شکست؟
هوش مصنوعی: اگر تقدیر و سرنوشت به دست آسمان نبود، آیا میتوانست معماها و رازهای جامخانه را بدون سنگی که آن را شکسته است، بشکند؟
ای خار در دو چشم فلک رسته تا به قهر
در نرگس شکفته او خار چون شکست؟
هوش مصنوعی: ای خار که در چشمان آسمان رشد کردهای، چگونه است که با خشم در نرگس شکسته و راحتی که به تو میدهد، خاری دیگر را میبیند؟
آنجا نیم که چرخ طلسمش چگونه ساخت؟
زین دل شکسته ام که دگر بار چون شکست؟
هوش مصنوعی: جایگاهی نیست که بدانم چگونه این سرنوشت مرا دچار این مشکل کرده است. از این دل شکستهام که آیا بار دیگر هم باید چنین تجربهای را داشته باشم؟
بر روح او چهار در ارکان ببسته بود
در یک نفس نه آینه هر چار چون شکست؟
هوش مصنوعی: او به روح خود چهار در را بسته بود، اما وقتی یک نفس کشید، هر چهار در مانند آینه شکستند.
دلها بسی شکست ازین غم که آسمان
گوهر در آن دو لعل شکر بار چون شکست؟
هوش مصنوعی: دلها به خاطر این غم بسیار درد کشیدهاند که چگونه آسمان، آن دو دانهی قیمتی را که مانند شکر هستند، به خاک انداخت.
فکرت یقین نکرد که او بال چون گشاد؟
نقطه خبر نداشت که پرگار چون شکست؟
هوش مصنوعی: آیا اندیشهات باور نکرد که او چون بال گشوده است؟ آیهای که خبر از این نمیدهد که وقتی پرگار شکسته میشود، چه تأثیری دارد؟
خورشید دید و بس که نفسهای سرد او
بازار گرم صبح به آزار چون شکست؟
هوش مصنوعی: خورشید مشاهده کرد که نفسهای سرد او، جو بازار گرم صبح را تحت تأثیر قرار داده و به نوعی آن را دچار مشکل کرده است، چه زمانی که این حالت از هم گسست؟
زنهاری زمانه که شد آنکه در نیافت؟
گو با امیر شیشه زنهار چون شکست؟
هوش مصنوعی: هرگز فراموش نکن که زمانه چه بر سر کسی میآورد که نتواند واقعیتها را درک کند. مثل این است که بگویی با امیری که گنبد شیشهای دارد، اخطار بده وقتی که آن گنبد شکسته شده است.
یعنی دوای جان فلکی کز جلال او
عین الکمال کرد ستم بر کمال او
هوش مصنوعی: در این بیت به فردی اشاره شده که به واسطه جلال و شکوه خود، به کمال و تمامیت دست یافته است. اما این کمال او باعث شده که مورد ستم و ظلم قرار گیرد. به عبارت دیگر، زیبایی و شکوه او به نوعی باعث جذابیت و همچنین حسادت دیگران شده است.
هرگز که دید روح قدس در دهان خاک
هرگز که یافت قفل مجرد میان خاک
هوش مصنوعی: هرگز روح قدس در خاک پیدا نخواهد شد و هرگز قفل مجردی که به معنای وحدت و روحانیّت است، در میان خاک یافت نخواهد شد. به عبارتی، امور روحانی و الهی نمیتوانند در مادیات و خاکی غرق شوند.
در پشت خاک خایه زرین مجوی از آنک
مرغ مسیح سیر شد از آشیان خاک
هوش مصنوعی: در زیر زمین به دنبال چیزهای با ارزش نباش، زیرا پرندهای مانند مسیح دیگر از این آشیانه خاکی سیر و خارج شده است.
آن شب که خاک پرده او شد به ماتمش
بدرید هفت پرده گردون فغان خاک
هوش مصنوعی: آن شب که او به خاک سپرده شد، آسمان هفت پرده را در غم و اندوهش پارهپاره کرد و فریاد برآورد.
این سقف زینهار شکن خون ز دیده ریخت
از بس که زینهار شنید از زبان خاک
هوش مصنوعی: این سقف را بشکن و نگذار که خون از چشمانم بریزد، زیرا از بس که بیوقفه از زبان انسانهای خاکی وعدههای امنیت و آرامش شنیدم.
تا او چو گنج در شکم خاک شد دفین
شب هندوی است از پی او پاسبان خاک
هوش مصنوعی: وقتی او به مانند گنجی در دل خاک پنهان شود، شب تبدیل به نگهبانی میشود که از آن گنج محافظت میکند.
گر بود جای نکته چون در دهان او
پس در چرا نهاد فلک در دهان خاک
هوش مصنوعی: اگر نکتهای در دهان او وجود دارد، پس چرا آسمان در دهان خاک قرار داده شده است؟
گیرم که از جهان بشد آخر نه باز رست؟
از سعد و نحس اختر و سود و زیان خاک
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که در نهایت از این دنیا رفتیم، آیا دیگر هیچ بازگشتی وجود ندارد؟ از خوشی و ناخوشی ستارهها و سود و زیان در زندگی این دنیایی، چه فایدهای دارد؟
روحش فلک به روح امین داد و باز رست
کان نقد جان نه زان فلک بد نه زان خاک
هوش مصنوعی: روحش را آسمان به روحی اطمینانبخش داد و دوباره زنده شد، زیرا این جان ارزشمند نه از آسمان است و نه از خاک.
بی ذات او به چشم که بیند خیال لطف؟
با مشتری امید که دارد قران خاک؟
هوش مصنوعی: بیوجود او، چه کسی میتواند جمال و مهربانیاش را ببیند؟ و چه کسی میتواند به امیدی که از خاک و خریدارش دارد، دل خوش کند؟
آنکو به آفتاب سر آستین نمود
سر بین که چون نهاد برین آستان خاک
هوش مصنوعی: شخصی که با افتخار و یا سر بلند به آفتاب نگاه میکند، توجه کند که وقتی بر زمین قرار میگیرد، به خاک میافتد.
یعنی دوان جان فلکی کز جلال او
عین الکمال کرد ستم بر کمال او
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که روح آسمانی و الهی که به دلیری و شکوه خود، تجلی کمال و زیبایی است، بر کمال و زیبایی خود ظلم و ستم کرده است. به نوعی، به تضاد درونی اشاره دارد که زیبایی و کمال تحت تأثیر جلال و عظمت قرار گرفته است.
تا در ز درد او به جگر در گشاده ام
صد جوی خون ز دیده اختر گشاده ام
هوش مصنوعی: من به خاطر درد او، جگرم پاره پاره شده و از چشمانم همچون ستاره، خون میریزد.
بر روی ماه از آه جگر پرده بسته ام
وز روی زهره گوشه چادر گشاده ام
هوش مصنوعی: من از حسرت و درد دل خود بر روی ماه پردهای کشیدهام و از زیبایی زهره، گوشهای از چادر را برزدهام.
گردون دو تا شد از پی گوهر چیدن چو دید
کز دیده من طویله گوهر گشاده ام
هوش مصنوعی: به خاطر دانهچینی، گردونهی آسمان دو نیم شد؛ چون دید که من از چشمم، مانند طویلهای، جواهرها را گشودهام.
گر باد غم ستد ز سر من کلاه صبر
شاید که من ز بی کلهی سر گشاده ام
هوش مصنوعی: اگر غم از من صبر و آرامشم را بگیرد، شاید به خاطر این باشد که من بیسر و سامان و آمادهی مواجهه با مشکلات هستم.
خونی که دید ریخت خسم، گسر سترده ام
بندی که سینه بست، سگم گر گشاده ام
هوش مصنوعی: خونی که به خاطر دشمنان ریخته میشود، بندهایی را که بر سینهام بسته شده، آزاد میکند. گرچه ممکن است مثل سگی آزاد باشم، اما هنوز تنگنای درد و رنج را حس میکنم.
رعنای شوخ چشم منم ورنه در جهان
بی نور دیده دیده چرابر گشاده ام؟
هوش مصنوعی: من همانی هستم که چشمهای شوخ و زیبایی دارم، وگرنه در این دنیا که بینور است، چطور میتوانم چشمانم را باز کنم و ببینم؟
گر هفت بحر هشت شود نیست طرفه زانک
بی او ز دیده قلزم دیگر گشاده ام
هوش مصنوعی: اگر هفت دریا نیز همعرض شود، باز هم عجیب نیست، زیرا بدون وجود او، دریایی دیگر از دیدم گشودهام.
جوزا چو خاک خصم من آمد که من به آه
دوش از میان او کمر زر گشاده ام
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به یک دشمن اشاره میکند که مانند خاک بر سرش آوار شده است و او با ناله و افسوس از درون این دشواری، قدرت و ثروتش را به نمایش میگذارد. احساس میکند که در مواجهه با مشکلات، توانسته است خود را از زیر بار فشار رها کند و به موفقیت برسد.
از نسر آسمان بجز از بال نشکنم
اکنون که من به کین فلک پر گشاده ام
هوش مصنوعی: من از آسمان به جز بال هیچ چیزی را نمیشکنم، حالا که به خاطر کینهای که از روزگار دارم، پرواز را آغاز کردهام.
تا دیده بر جهان بزنم بی جهان لطف
در بسته ام به عزلت و دفتر گشاده ام
هوش مصنوعی: به محض اینکه به دنیا نگاه میکنم، از آن جدا شدهام و از لطف و محبت بیحدی که بر من نازل شده است، در جایی دور از شلوغی و هیاهوی زندگی به آرامش پناه بردهام و افکار و احساساتم را جمعآوری کردهام.
یعنی دوای جان فلکی کز جلال او
عین الکمال کرد ستم بر کمال او
هوش مصنوعی: از عظمت و زیبایی الهی، داروی جان موجودات به وجود آمده است، اما این زیبایی باعث شده تا بر کمال خود نیز ظلم کند.