گنجور

شمارهٔ ۳۱

هیچ وفایی ز روزگار ندیدم
هیچ میی خالی از خمار ندیدم
چیده ام از باغ روزگار بسی گل
لیک بجز در میانه خار ندیدم
جُرعه راحت که خورد تا پس از آن من؟
بر سر خاکش چو جَرعه، خوار ندیدم
از خُم ایام کاولش همه دُردست
شربتی از عیش خوشگوار ندیدم
راحت دل گفته اند هست درین عهد
این همه گفتند و هیچ بار ندیدم
همنفسان رفته اند و در غم ایشان
راحتی از هیچ غمگسار ندیدم
بس که شمردم شمار عمر به صد دست
یک نفس خوش در آن شمار ندیدم
دم نزدم با کسی به وصل که در پی
بر دل خویش از فراق بار ندیدم
فرقت اگر فی المثل چو بحر محیط است
تا منم، آن بحر را کنار ندیدم
لذت ایام من به صد نرسد لیک
غصه ایام کم از هزار ندیدم
نه من تنها ز روزگار دل آشوب
کار طرب نیک برقرار ندیدم
تا منم اندر زمانه هیچ کسی را
شادی و راحت ز روزگار ندیدم
عیش بهارست و بی خزان به جهان در
هیچ نسیمی ز نو بهار ندیدم
جمله بدیدم سرای عمر و لیکن
هیچ بنا در وی استوار ندیدم
کار کسی، راست بر مراد دل او
در خم نه سقف زرنگار ندیدم
عاقبة الامر تکیه گاه سلامت
بهتر از الطاف کردگار ندیدم

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هیچ وفایی ز روزگار ندیدم
هیچ میی خالی از خمار ندیدم
هوش مصنوعی: من در زندگی هیچگاه به وفایی از دنیا برخورد نکردم و هیچ میزی را بدون حال و هوای مستی ندیدم.
چیده ام از باغ روزگار بسی گل
لیک بجز در میانه خار ندیدم
هوش مصنوعی: از روزگار بسیار چیزهای زیبا و خوشایند را جمع کرده‌ام، اما در میان آن‌ها تنها خار و ناامیدی را دیده‌ام.
جُرعه راحت که خورد تا پس از آن من؟
بر سر خاکش چو جَرعه، خوار ندیدم
هوش مصنوعی: چه لذتی از آرامش می‌توان برد زمانی که به خاک او برسم؟ چون هیچ‌کس را بر سر خاکش همانند من، بی‌احترامی نکرده‌ام.
از خُم ایام کاولش همه دُردست
شربتی از عیش خوشگوار ندیدم
هوش مصنوعی: از شروع روزگار تا به امروز، هر چه نوشیدنی تلخ و ناگوار بوده، جز لذت و شادی واقعی چیزی نداشته‌ام.
راحت دل گفته اند هست درین عهد
این همه گفتند و هیچ بار ندیدم
هوش مصنوعی: در این زمانه، راحتی دل را گفته‌اند، ولی با این حال در زندگی‌ام هیچ‌گاه این سادگی را ندیده‌ام.
همنفسان رفته اند و در غم ایشان
راحتی از هیچ غمگسار ندیدم
هوش مصنوعی: دوستان و همصحبتانم رفته‌اند و در غم جدایی آن‌ها، از هیچ دلداری و تسلّی نتوانستم آرامشی پیدا کنم.
بس که شمردم شمار عمر به صد دست
یک نفس خوش در آن شمار ندیدم
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای عمرم را شمارش کرده‌ام که در میان تمام دست‌‌ها و لحظات زندگی، حتی یک نفس خوش را در آن نمی‌بینم.
دم نزدم با کسی به وصل که در پی
بر دل خویش از فراق بار ندیدم
هوش مصنوعی: من با هیچ کسی دربارهٔ پیوند و دوستی صحبت نکردم، زیرا در دل خودم گناه جدایی را به‌خوبی حس کرده‌ام.
فرقت اگر فی المثل چو بحر محیط است
تا منم، آن بحر را کنار ندیدم
هوش مصنوعی: اگر جدایی به اندازه دریا گسترده باشد، من هرگز آن دریا را از کناری ندیدم.
لذت ایام من به صد نرسد لیک
غصه ایام کم از هزار ندیدم
هوش مصنوعی: لذت‌های زندگی‌ام هیچ‌گاه به اندازه صد نمی‌رسد، اما غم و اندوه ایام را به اندازه‌ای زیاد دیده‌ام که کمتر از هزار نیست.
نه من تنها ز روزگار دل آشوب
کار طرب نیک برقرار ندیدم
هوش مصنوعی: من تنها به خاطر درد و رنجی که از روزگار متحمل شدم، هرگز نتوانستم لذت واقعی و پایدار را تجربه کنم.
تا منم اندر زمانه هیچ کسی را
شادی و راحت ز روزگار ندیدم
هوش مصنوعی: در طول زندگی‌ام هیچ‌کس را ندیدم که از روزگار خود شادی و آرامش داشته باشد.
عیش بهارست و بی خزان به جهان در
هیچ نسیمی ز نو بهار ندیدم
هوش مصنوعی: زندگی شاداب و سرشار از زیبایی بهاری است و در هیچ نسیمی، فصل بهار را بدون خزان ندیده‌ام.
جمله بدیدم سرای عمر و لیکن
هیچ بنا در وی استوار ندیدم
هوش مصنوعی: من تمام زندگی‌ام را مشاهده کردم، اما هیچ‌چیز در آن پایدار و ثابت ندیدم.
کار کسی، راست بر مراد دل او
در خم نه سقف زرنگار ندیدم
هوش مصنوعی: من هرگز ندیدم که کاری برای کسی به طور کامل بر وفق مراد خودش باشد، حتی اگر در آن کار طلا و زیورآلات به کار رفته باشد.
عاقبة الامر تکیه گاه سلامت
بهتر از الطاف کردگار ندیدم
هوش مصنوعی: در نهایت، هیچ چیز به اندازه تکیه بر خود و اعتماد به عقل و پشتکار انسان در حفظ سلامت و آرامش روحی موثر نیست و هیچ نعمتی از طرف خداوند را نمی‌توان به این امر برتری داد.

حاشیه ها

1400/09/25 17:11
افسانه چراغی

مصرع اول جُرعه

مصرع دوم جَرعه: ریگ، ریگزار