گنجور

شمارهٔ ۲۸

نیک رنجورم ز رنج آتش فشان فراق
سخت خاطر خسته ام از دست دستان فراق
نیست روزی تا ز فرقت بر دل ما نیست غم
آنچ ما را هست بر دل باد بر جان فراق
درد بی درمان فراق آمد وزین معلوم نیست
هیچ صاحب درد را فی الجمله درمان فراق
خلق سرگردان بود چون گوی تا دور فلک
گوی غم باشد درافگنده به میدان فراق
نیست شفقت با فراق البته گویی زآسمان
آیت شفقت نیامد هیچ در شان فراق
میزبانی بس ترش روی آمد الحق زانکه نیست
لقمه ای جز استخوان غصه بر خوان فراق
نیک بخت و روز به آن کس بود کز آسمان
بر نیاید نام او روزی ز دیوان فراق
اتفاق است اینک گر صد ره بجویند از قیاس
گوهری بیرون نیاید جز غم از کان فراق
یارب آخر چند خواهد کرد جور روزگار؟
بر دل خلق جهان این تیرباران فراق
کی بود گویی که بینم من ز دوران فلک؟
چون فراغت از جهان گم گشته دوران فراق
نقدهای عیش را یک یک جدا بر سخته ام
کمتر از کم باز می‌خواند به دیوان فراق

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نیک رنجورم ز رنج آتش فشان فراق
سخت خاطر خسته ام از دست دستان فراق
هوش مصنوعی: من به شدت از درد جدایی رنج می‌کشم و قلبم به خاطر این فراق به شدت خسته و آزرده است.
نیست روزی تا ز فرقت بر دل ما نیست غم
آنچ ما را هست بر دل باد بر جان فراق
هوش مصنوعی: هیچ روزی نیست که از جدایی دلمان غمگین نباشد، آنچه بر دل ما سنگینی می‌کند، حسرت فراق است که بر جان ما سایه انداخته.
درد بی درمان فراق آمد وزین معلوم نیست
هیچ صاحب درد را فی الجمله درمان فراق
هوش مصنوعی: درد جدایی به قدری عمیق و غیرقابل درمان است که هیچ‌کس نمی‌تواند به طور کلی راه‌حلی برای آن پیدا کند.
خلق سرگردان بود چون گوی تا دور فلک
گوی غم باشد درافگنده به میدان فراق
هوش مصنوعی: مردم در بلاتکلیفی و سردرگمی به سر می‌برند، همچنان که گوی در دور فلک می‌چرخد. در این میان، گوی غم در میدان فراق و جدایی متلاشی و پراکنده شده است.
نیست شفقت با فراق البته گویی زآسمان
آیت شفقت نیامد هیچ در شان فراق
هوش مصنوعی: با جدایی، دیگر خبری از محبت و رحمت نیست. گویا نشانه‌ای از شفقت آسمانی در مورد جدایی وجود ندارد.
میزبانی بس ترش روی آمد الحق زانکه نیست
لقمه ای جز استخوان غصه بر خوان فراق
هوش مصنوعی: میزبان با چهره‌ای ناراضی و رفتار نامناسبی به ما روی آورد، زیرا در این مهمانی خبری از خوراک خوشمزه نیست و تنها غصه و ناله فراق در دل ما مانده است.
نیک بخت و روز به آن کس بود کز آسمان
بر نیاید نام او روزی ز دیوان فراق
هوش مصنوعی: بخت خوب و روز خوش تنها برای کسی است که نام او به خاطر جدایی و فراق از آسمان ذکر نشود.
اتفاق است اینک گر صد ره بجویند از قیاس
گوهری بیرون نیاید جز غم از کان فراق
هوش مصنوعی: اینکه هرچه تلاش کنند و از هر راهی بروند، باز نمی‌توانند خواسته‌ی قلبی‌شان را به دست آورند و تنها درد و غم جدایی را تجربه خواهند کرد.
یارب آخر چند خواهد کرد جور روزگار؟
بر دل خلق جهان این تیرباران فراق
هوش مصنوعی: ای خدا، تا کی باید از بدی‌های روزگار رنج بکشیم؟ این جدایی و دوری از محبوب، همچون تیرهایی بر دل انسان‌ها می‌نشیند و آنها را آزرده می‌کند.
کی بود گویی که بینم من ز دوران فلک؟
چون فراغت از جهان گم گشته دوران فراق
هوش مصنوعی: کیست که می‌گوید من از دوران زمان چه می‌بینم؟ هنگامی که از این دنیا فارغ شوم، دوران دوری و فراق را گم کرده‌ام.
نقدهای عیش را یک یک جدا بر سخته ام
کمتر از کم باز می‌خواند به دیوان فراق
هوش مصنوعی: من لذت‌های زندگی را یکی یکی از هم جدا کرده‌ام و از آن‌ها گذشته‌ام. از آنچه که مانده، فقط به اندازه‌ی اندکی دوباره به یاد می‌آورم.