گنجور

شمارهٔ ۵۵

قسم به واهب عقلی که پیش علم قدیم
یکی است چشمه خورشید و سایه عنقاش
زمین شود ز یکی امر او چو سایه چاه
در آبگون قفس این آفتاب آتش پاش
که هست طمع جمال آفتاب تأثیری
که پس روی است کم از سایه گنبد خضراش
مرا چو سایه سیه روی کرد و خانه نشین
به نظم نثر صفت طبع آفتاب آساش
فزون ز ذره ز لفظ آفتاب می پاشد
مگر چو سایه در افتاد فیض حق به قفاش
جهان به دست زبان آفتاب وار گشاد
از آن چو سایه فلک بوسه می دهد بر پاش
به زیر بار غم همچو سایه زیر قدم
زرشگ آنکه گذشت آفتاب بر بالاش
جهان دوا ز دمش برد اگر نه بگرفتمی
بسان سایه و خورشید دق و استسقاش
شکست گوهر دریا و باد آب نشاند
به شعر چون گهر و آب طبع چون دریاش
به لطف گر ید بیضا بدو نماید صبح
به شکل شام گرفتست بی گمان سوداش
بنانش را گهر شبچراغ چون خوانم؟
که هست مشعله روز لاف زن ز ضیاش
سپید مهره صیتش چنان دمید جهان
که رخنه خواست شد این سبز حقه از آواش
به چشم مردم از آن گشت همچو مردم چشم
که در سواد توان یافتن ید بیضاش
دلم ز عقده غم چون میان بیت گشاد
چو بستم از زبر دل قصیده غراش
سبک بضاعتم و کم بها به شکل نثار
اگر نثار نسازم ز عمر بیش بهاش
خطش چو زلف صواب نگین شدست به حسن
بخواند نقش خطا هر که خواند نقش خطاش
بسا که طیره حورا دهد رقیب بهشت
به کلک سر زده مانند طره حوراش
اگر نه بوس حلالست و رشگ عین حلال
چرا چو دید دلم گشت در زمان شیداش؟
نه لایق است به من مدح او که در خور نیست
کلاه گوشه نرگس به چشم نابیناش
نثار او چو مرا شد علاج جان پیوند
دعاش گویم و دانم که واجب است دعاش
سیه سپیدی دوران قصیده اش بادا
که او بود به همه حال مقطع و مبداش

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قسم به واهب عقلی که پیش علم قدیم
یکی است چشمه خورشید و سایه عنقاش
هوش مصنوعی: به خدا قسم که آن عطا کننده عقل، تنها یک حقیقت است که در کنار علم ابدی قرار دارد، همچون چشمه خورشید و سایه گلی خاص.
زمین شود ز یکی امر او چو سایه چاه
در آبگون قفس این آفتاب آتش پاش
هوش مصنوعی: زمین به خاطر یکی از فرمان‌های او به گونه‌ای می‌شود که مانند سایه‌ی چاه، درون قفس این خورشید آتشین می‌افتد.
که هست طمع جمال آفتاب تأثیری
که پس روی است کم از سایه گنبد خضراش
هوش مصنوعی: جاذبه و زیبایی آفتاب تأثیر کمتری نسبت به سایهٔ گنبد آسمان ندارد و نور آن به اندازه‌ای دل‌نشین است که کمتر کسی می‌تواند از آن غافل بماند.
مرا چو سایه سیه روی کرد و خانه نشین
به نظم نثر صفت طبع آفتاب آساش
هوش مصنوعی: او مانند سایه‌ای تیره به من نزدیک شد و به من اجازه نداد که بیرون بروم، در حالی که طبیعت من به مانند خورشید، آرزوی آرامش و زیبایی را داشت.
فزون ز ذره ز لفظ آفتاب می پاشد
مگر چو سایه در افتاد فیض حق به قفاش
هوش مصنوعی: نور آفتاب از ذراتی بیشتر می‌تابد، مگر اینکه وقتی سایه‌ای بر افکند، برکات الهی به شما برسد.
جهان به دست زبان آفتاب وار گشاد
از آن چو سایه فلک بوسه می دهد بر پاش
هوش مصنوعی: جهان به وسیله کلام مانند آفتاب روشن شده و از آنجایی که سایه آسمان بر پاهایش بوسه می‌زند، نشان‌دهنده تأثیر و عظمت آن است.
به زیر بار غم همچو سایه زیر قدم
زرشگ آنکه گذشت آفتاب بر بالاش
هوش مصنوعی: غم مانند سایه‌ای است که همیشه زیر پای انسان قرار دارد، همانطور که زرشک زیر قدم‌های کسی است که آفتاب بر بالایش می‌تابد و او را تحت تاثیر قرار می‌دهد. غم به ما می‌آید و ما را همراهی می‌کند، حتی در زمان‌هایی که دیگران از نور و شادی برخوردارند.
جهان دوا ز دمش برد اگر نه بگرفتمی
بسان سایه و خورشید دق و استسقاش
هوش مصنوعی: اگر جهان با نفسش درمانی نداشته باشد، من مثل سایه و خورشید از آن دور می‌شوم و نمی‌توانم در آن زندگی کنم.
شکست گوهر دریا و باد آب نشاند
به شعر چون گهر و آب طبع چون دریاش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مانند دریا و مروارید، شعر و طبع شاعر نیز ارزش و زیبایی خاصی دارند. دریا با عمق و وسعتش، به نمایش مرواریدها می‌پردازد و طبع شاعر نیز می‌تواند خالق اثرهایی با ارزش و زیبا باشد. در واقع، شاعر با بیان خود، زیبایی‌های درونش را مانند گوهر در دل دریا آشکار می‌سازد و به تصویر می‌کشد.
به لطف گر ید بیضا بدو نماید صبح
به شکل شام گرفتست بی گمان سوداش
هوش مصنوعی: با عنایت و رحمت الهی، صبح به شیوه‌ای زیبا و دلنشین جلوه‌گر می‌شود و این روشنایی در حقیقت نشانه‌ای از شب گذشته است که هیچ شکی در آن نیست.
بنانش را گهر شبچراغ چون خوانم؟
که هست مشعله روز لاف زن ز ضیاش
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم انگشتش را مانند دُرّ شب‌چراغ بخوانم؟ در حالی که او خود به قدری پرنور است که در روز هم به رقابت با نور می‌پردازد.
سپید مهره صیتش چنان دمید جهان
که رخنه خواست شد این سبز حقه از آواش
هوش مصنوعی: سپید مهره، یعنی روشنایی و زیبایی آن به قدری در دنیا تابید که باعث شد این حقه سبز، که نماد حقیقت است، به واسطه صدای او جلوه‌گر شود.
به چشم مردم از آن گشت همچو مردم چشم
که در سواد توان یافتن ید بیضاش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در نظر مردم، کسی می‌تواند به شکلی عادی و طبیعی به نظر برسد، مانند دیگران. به طور کلی، افراد می‌توانند توانایی‌ها و ویژگی‌های خاص خود را در میان جمعیت پنهان کنند و به همین دلیل، شناسایی آنها دشوار است.
دلم ز عقده غم چون میان بیت گشاد
چو بستم از زبر دل قصیده غراش
هوش مصنوعی: دل من از غم پر شده و در درونم، مانند یک شعر زیبا و دلنشین باز شده است. زمانی که از درون خودم به احساسات و عواطف پرداختم و آن‌ها را متجلی کردم، احساس آرامش و زیبایی به سراغم آمد.
سبک بضاعتم و کم بها به شکل نثار
اگر نثار نسازم ز عمر بیش بهاش
هوش مصنوعی: من بضاعت و دارایی کمی دارم و ارزش آن اندک است، اما اگر نتوانم از آن در راه نیکی و بخشش استفاده کنم، عمرم به درد نمی‌خورد و ارزشی نخواهد داشت.
خطش چو زلف صواب نگین شدست به حسن
بخواند نقش خطا هر که خواند نقش خطاش
هوش مصنوعی: خط او مانند زلفی زیبا و بی‌نقص است؛ هر کسی که به آن نگاه کند و آن را اشتباه بخواند، در واقع خود را فریب داده است.
بسا که طیره حورا دهد رقیب بهشت
به کلک سر زده مانند طره حوراش
هوش مصنوعی: گاهی اوقات رقیب با زیبایی و جذابیت خود، بهشت را به شکل خطی زیبا و دلربا به تصویر می‌کشد، همان‌طور که موهای فرشته‌ای الهی به دل می‌نشیند.
اگر نه بوس حلالست و رشگ عین حلال
چرا چو دید دلم گشت در زمان شیداش؟
هوش مصنوعی: اگر بوسیدن حلال است و حسادت نیز حلال، پس چرا وقتی محبوبم را دیدم، دل من به شدت در دلتنگی فرو رفت؟
نه لایق است به من مدح او که در خور نیست
کلاه گوشه نرگس به چشم نابیناش
هوش مصنوعی: مدح او برای من شایسته نیست، چرا که مثل این است که کلاهی که به گوشه نرگس است را به چشم نابینا نشان بدهیم.
نثار او چو مرا شد علاج جان پیوند
دعاش گویم و دانم که واجب است دعاش
هوش مصنوعی: وقتی که او مرا نجات داد و به جانم امید بخشید، دعا و خواسته‌اش را بر زبان می‌آورم و می‌دانم که دعا کردن برای او واجب است.
سیه سپیدی دوران قصیده اش بادا
که او بود به همه حال مقطع و مبداش
هوش مصنوعی: زندگی او پر از رنگ و روشنایی است و باید همیشه به یاد او باشیم؛ چرا که او آغاز و پایان همه چیز است.