گنجور

شمارهٔ ۱۹

مرا دوای دل خسته ساخت خواجه رفیع
به گوهری شبه صورت که کم ز لؤلؤ نیست
مسیح وار لب جان خوش بدان دل داد
که در جهان فراخ ایچ تنگ ترزو نیست
ز بهر داروی جان گر دمیم داد رواست
از آنکه مایه عیسی دمست دارو نیست
ز سینه در حق من نافه های مشگ گشاد
چگونه مشگی از آنسان که هیچش آهو نیست؟
دل مرا که شد انگشت کش به شیدایی
بجز نتیجه آن دست حرز بازو نیست
سیاه دل ترم از چشم لعبتان ختن
کزو به وقت سخن همچو غمزه جادو نیست
به سر بر آمده و پای بوس چون گیسوست
ز فضل و خوی خوش ار چه سرست و گیسو نیست
چو عارض حبشی داغ وار سوخته باد
دلی که بر در فضلش غلام هندو نیست
بگو که هست نظیرش فلان و جفته منه
که نون به چشم خرد جفت طاق ابرو نیست
قسم به کعبه که هم چارسو و هم یکتاست
که مثلش از بر این کعبتین شش سو نیست
به کلک لاغر او سینه کرد دانی که؟
زمانه کو ز حریفان چرب پهلو نیست
چو تیر خود را بر در نهاده ام زیرا
مرا سزای کمان ثناش نیرو نیست
ز بیم خاطر او دورتر نشینم ازو
که جلوه خانه شهباز جای تیهو نیست
عروس طبع من از من به نقد نظم بخواست
بدادمش که چنو هیچکس درین تو نیست
برو که خاطر من ناز کم کند زانست
که نقد بیش بها و عروس نیکو نیست
دل مجیر چو زر زخم خورده باد اگر
معلق از غم هجرانش چون ترازو نیست
مسلم است که در حق او به نظم و به نثر
به از مجیر درین خطه آفرین گو نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا دوای دل خسته ساخت خواجه رفیع
به گوهری شبه صورت که کم ز لؤلؤ نیست
هوش مصنوعی: خواجه رفیع درمانی برای دل بی‌تاب من فراهم آورد، با گوهری که به زیبایی چهره شباهت دارد و از مروارید کمتر نیست.
مسیح وار لب جان خوش بدان دل داد
که در جهان فراخ ایچ تنگ ترزو نیست
هوش مصنوعی: مانند مسیح، جان خود را با محبت به دل دیگری بخشید، زیرا در این دنیا چیزهایی وجود دارد که هیچ چیز نمی‌تواند آنها را تنگ کند یا محدود سازد.
ز بهر داروی جان گر دمیم داد رواست
از آنکه مایه عیسی دمست دارو نیست
هوش مصنوعی: برای نجات جان، اگر به درخواست کمک بپردازیم، جایز است؛ زیرا اصلی‌ترین داروی حیات در نفس عیسی نهفته است و این دارو نیست.
ز سینه در حق من نافه های مشگ گشاد
چگونه مشگی از آنسان که هیچش آهو نیست؟
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است عطرهای خوش از سینه‌ام بیرون آید در حالی که هیچ آهو یا نشانه‌ عشقی در من وجود ندارد؟
دل مرا که شد انگشت کش به شیدایی
بجز نتیجه آن دست حرز بازو نیست
هوش مصنوعی: دل من که به شیدایی دچار شده، علاوه بر نتیجه‌ای که از این حالت می‌گیرم، فقط تبدیل به نشانه‌ای از ضعف و ناتوانی شده است.
سیاه دل ترم از چشم لعبتان ختن
کزو به وقت سخن همچو غمزه جادو نیست
هوش مصنوعی: من از چشم‌های دلربای دختران ختن بیشتر ناامید و غمگین هستم، چون هنگام سخن گفتن آن‌ها، جادو و افسون خاصی احساس نمی‌کنم.
به سر بر آمده و پای بوس چون گیسوست
ز فضل و خوی خوش ار چه سرست و گیسو نیست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی که به مقام و منصب بالایی رسیده است، مانند کسی می‌باشد که در عین داشتن سر و گیسوی زیبا، به خاطر خصلت‌های خوب و دانشی که دارد، ارزشمند است. به عبارت دیگر، قابلیت‌ها و ویژگی‌های مثبت او بیشتر از ظواهرش اهمیت دارد.
چو عارض حبشی داغ وار سوخته باد
دلی که بر در فضلش غلام هندو نیست
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبا و دلربای محبوب مانند سودای سیاه و سوزان است، دل کسی که در درگاه او به خدمتگزاری و بندگی مشغول نیست، همچون دل سوخته‌ای می‌ماند.
بگو که هست نظیرش فلان و جفته منه
که نون به چشم خرد جفت طاق ابرو نیست
هوش مصنوعی: بگو که هیچ کس مانند او نیست و هیچ چیزی نمی‌تواند جلوه‌اش را بگیرد، چرا که زیبایی و جذابیت او با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست.
قسم به کعبه که هم چارسو و هم یکتاست
که مثلش از بر این کعبتین شش سو نیست
هوش مصنوعی: به کعبه قسم که هم در چهار طرف وجود دارد و هم یگانه است، هیچ مشابهی از میان این دو کعبه در شش جهت پیدا نمی‌شود.
به کلک لاغر او سینه کرد دانی که؟
زمانه کو ز حریفان چرب پهلو نیست
هوش مصنوعی: با نوک قلم لاغر او، سینه را می‌سوزاند و می‌پرسد که آیا می‌دانی؟ زمانی که هیچ‌کس از دوستان لاغر، چاق و قوی‌تر نیست.
چو تیر خود را بر در نهاده ام زیرا
مرا سزای کمان ثناش نیرو نیست
هوش مصنوعی: من تیر خود را روی در گذاشته‌ام، چون قدرت و شایستگی ستایش کمان او را ندارم.
ز بیم خاطر او دورتر نشینم ازو
که جلوه خانه شهباز جای تیهو نیست
هوش مصنوعی: از ترس اینکه مبادا خاطر او ناراحت شود، از او فاصله می‌گیرم؛ زیرا در جایی که پرنده‌ای بزرگ مانند شهباز حضور دارد، جا برای پرنده‌ای کوچک مثل تیهو وجود ندارد.
عروس طبع من از من به نقد نظم بخواست
بدادمش که چنو هیچکس درین تو نیست
هوش مصنوعی: عروس نگارش من از من درخواست شعر کرد و من به او گفتم که هیچ‌کس در این هنر همتایی ندارد.
برو که خاطر من ناز کم کند زانست
که نقد بیش بها و عروس نیکو نیست
هوش مصنوعی: برو، چون فکر و احساس من را مخدوش می‌کنی. این گونه است که چیزی با ارزش و زیبا به درد من نمی‌خورد.
دل مجیر چو زر زخم خورده باد اگر
معلق از غم هجرانش چون ترازو نیست
هوش مصنوعی: دل دردمند مثل زری است که زخم دیده، و اگر از غم جدایی او آویزان شود، دیگر مانند ترازویی نخواهد بود.
مسلم است که در حق او به نظم و به نثر
به از مجیر درین خطه آفرین گو نیست
هوش مصنوعی: بدون شک، در اینجا کسی نمی‌تواند به اندازه‌ی شاعر در ستایش او، چه به نظم و چه به نثر، صحبت کند.