شمارهٔ ۱۸
شاها بدان خدای که آثار صنع او
جان بخشی و خرد دهی و بنده پروریست
در چنبر قضاش اسیرند و ممتحن
هر هستیی که در خم این چرخ چنبریست
کز آرزوی بزم تو کز آسمان بهست
این خسته در شکنجه صد گونه بتریست
گر جان او نه معتکف آستان تست
از رحمت و هدایت جان آفرین بریست
گفتند کرد شاه جهان از اثیر یاد
وز اشهری که پیشه او مدح گستریست
گفتم ز دور ماندن من دان که شاه را
گه دل سوی اثیر و گهی سوی اشهریست
داند خدایگان که سخن ختم شد به من
تا در عراق صنعت طبعم سخنوریست
خضرم به نطق و خاطر من چشمه حیات
بحری به جود و عرصه ملکت سکندریست
هر نکته ای ز لفظ من اندر ثنای تو
رشگ حدیث فرخی و شعر عنصریست
در عصر تو معزی ثانی منم از آنک
بر درگه تو دمدمه کوس سنجریست
مقبل کسم که بر در دکان روزگار
هستم سخن فروش و مرا شاه مشتریست
بر من گزین مکن که نباید چو من به دست
وز پای مفگنم که حدیثم نه سر سریست
عیسی و خرمنم تو نپرسی که از چه روی؟
ای آنکه عکس تو خورشید و مشتریست
یعنی که گرچه عیسی وقتم گه سخن
نا آمدن به خدمت بزم تو از خریست
خالی مباد عرصه عالم ز عدل تو
تا پیشه زمانه جافی ستمگریست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شاها بدان خدای که آثار صنع او
جان بخشی و خرد دهی و بنده پروریست
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به آن خدایی که آفرینشهایش زندگیبخش و عقلدهنده است و بندگان را پرورش میدهد، توجه کن.
در چنبر قضاش اسیرند و ممتحن
هر هستیی که در خم این چرخ چنبریست
هوش مصنوعی: موجودات در قضا و قدر گرفتارند و هر چیزی که در این مدار زندگی قرار دارد، تحت آزمایش و سنجش قرار میگیرد.
کز آرزوی بزم تو کز آسمان بهست
این خسته در شکنجه صد گونه بتریست
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی حضور در محفل تو، این دل خسته و دردمند مانند کسی است که در آسمان به سوی خوشبختی پرواز میکند، اما در عذاب و رنجهای مختلفی گرفتار است.
گر جان او نه معتکف آستان تست
از رحمت و هدایت جان آفرین بریست
هوش مصنوعی: اگر جان او به درگاه تو پناه نبرد، رحمت و هدایت خداوند جانها برای او نخواهد بود.
گفتند کرد شاه جهان از اثیر یاد
وز اشهری که پیشه او مدح گستریست
هوش مصنوعی: گفتند که پادشاه بزرگ جهان از چیزهای ارزشمند و باارزش یاد میکند و از شهری که کارش ستایش و تعریف است.
گفتم ز دور ماندن من دان که شاه را
گه دل سوی اثیر و گهی سوی اشهریست
هوش مصنوعی: گفتم که از دوری من آگاه باش که دل شاه گاهی به سمت آسمان میرود و گاهی به سمت زمین.
داند خدایگان که سخن ختم شد به من
تا در عراق صنعت طبعم سخنوریست
هوش مصنوعی: خدایگان آگاه است که صحبتها به من پایان یافته و من در عراق توانایی هنری و سخنوری دارم.
خضرم به نطق و خاطر من چشمه حیات
بحری به جود و عرصه ملکت سکندریست
هوش مصنوعی: سخن و اندیشهام مانند سبزهای است که زندگی را به من میبخشد، و بخشش من به اندازهی دریا است، در حالی که سرزمین من مانند سلطنت اسکندر بزرگ است.
هر نکته ای ز لفظ من اندر ثنای تو
رشگ حدیث فرخی و شعر عنصریست
هوش مصنوعی: هر چه من از زیبایی های تو بگویم، به قدری زیبا و دلنشین است که گویی حرف های دلنشین و شعرهای معروف را تکرار میکنم.
در عصر تو معزی ثانی منم از آنک
بر درگه تو دمدمه کوس سنجریست
هوش مصنوعی: در زمان تو، من معزی دومی هستم، چون در آستانهات صدای سنجری به گوش میرسد.
مقبل کسم که بر در دکان روزگار
هستم سخن فروش و مرا شاه مشتریست
هوش مصنوعی: من در کنار فروشگاه زندگی ایستادهام و به سخن گفتن مشغولم، مشتری بزرگ و والایی دارم که مهمترین فرد در این بازار است.
بر من گزین مکن که نباید چو من به دست
وز پای مفگنم که حدیثم نه سر سریست
هوش مصنوعی: به من انتخابی نکن، زیرا نباید مانند من باشی. هم دست و هم پا را از من دور کن، چرا که سخنان من سطحی و بیمحتوا نیستند.
عیسی و خرمنم تو نپرسی که از چه روی؟
ای آنکه عکس تو خورشید و مشتریست
هوش مصنوعی: از تو نمیپرسم که چرا بر من خرده میگیری، ای کسی که نور و زیباییات همانند خورشید و سیارات است.
یعنی که گرچه عیسی وقتم گه سخن
نا آمدن به خدمت بزم تو از خریست
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که اگرچه عیسی نیز در زمان خودش نتوانسته به میهمانی و محفل تو بیاید، این به معنای کمارزشی آن محفل نیست. در واقع، این جمله به نوعی اشاره به اهمیت و ارزش آن مجلس دارد که حتی بهترینها نیز نمیتوانند در آن حضور پیدا کنند.
خالی مباد عرصه عالم ز عدل تو
تا پیشه زمانه جافی ستمگریست
هوش مصنوعی: دنیا نباید از انصاف و عدل تو خالی باشد، زیرا در غیر این صورت، ستمگری و ظلم در آن حاکم خواهد شد.