گنجور

شمارهٔ ۴۶

مگذار تا توانی کز غم فغان برآرم
ترسم کز آتش دل دود از جهان برآرم
آبی بر آتشم زن ورنه به آه سینه
بس گرد فتنه هر شب کز آسمان برآرم
عمرم به وصل بستان کاین دولتم نباشد
کز جیب عشق سودی بی صد زیان برآرم
جان خواستی غمت را گو پای بر کران نه
تا من به جان سپردن دست از میان برآرم
از روز رفته بگذر کاکنون به شحنه غم
دل می دهم به رشوت تا کار جهان برآرم
افغان من به بوسی در لب شکن که گردون
با فتنه سر در آرد گر من فغان برآرم
گفتی مجیر ازین در کی باز گردد آخر
آنگه که پای دل را زان آستان برآرم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مگذار تا توانی کز غم فغان برآرم
ترسم کز آتش دل دود از جهان برآرم
هوش مصنوعی: نگذار به گونه‌ای شود که از اندوه به فریاد بیفتم، زیرا می‌ترسم که از سوختن دل، دودی برپا کنم که کل جهان را فرا گیرد.
آبی بر آتشم زن ورنه به آه سینه
بس گرد فتنه هر شب کز آسمان برآرم
هوش مصنوعی: ای کاش، آب بر آتش درد و غمم بریزی، وگرنه هر شب تا صبح، با آه و ناله‌ام، بر سر مشکلات و بلاهایی که از آسمان بر من نازل می‌شود، می‌زنم.
عمرم به وصل بستان کاین دولتم نباشد
کز جیب عشق سودی بی صد زیان برآرم
هوش مصنوعی: عمر من صرف جستجوی ارتباط با زیبایی‌ها و خوشی‌ها می‌شود، چون این نعمت به این سادگی نیست. از دل عشق به ثروتی دست پیدا نمی‌کنم که بدون دردسر و زیان باشد.
جان خواستی غمت را گو پای بر کران نه
تا من به جان سپردن دست از میان برآرم
هوش مصنوعی: اگر خواستی جانت را از غم رها کنی، به سمت افق برو و نگذار که من از میان تو فاصله بگیرم و جانم را به او بسپارم.
از روز رفته بگذر کاکنون به شحنه غم
دل می دهم به رشوت تا کار جهان برآرم
هوش مصنوعی: از روزهای گذشته عبور کن، چون اکنون برای آزاد کردن دل غمگینم، به شحنه (حاکم) چیزی می‌دهم تا کارهای دنیا را پیش ببرم.
افغان من به بوسی در لب شکن که گردون
با فتنه سر در آرد گر من فغان برآرم
هوش مصنوعی: فریاد من در دل این مشکلات و بلاها بلند می‌شود و اگر من صدای خود را به گوش آسمان برسانم، شاید اوضاع به هم بریزد و طوفانی به پا کند.
گفتی مجیر ازین در کی باز گردد آخر
آنگه که پای دل را زان آستان برآرم
هوش مصنوعی: گفتی: کی دوباره به در این جایگاه باز خواهم گشت؟ آنگاه که دیگر نتوانم دل خود را از این مکان جدا کنم.