گنجور

شمارهٔ ۳۸

باد چون طره آن جان جهان درشکند
فتنه بینی که در عقل و روان در شکند
دل بر آتش نهم آن لحظه که آن عهدشکن
بر مه نو ز ره مشگ فشان در شکند
عهد کرد او که خورد خونم و می ترسم از آنک
بشکند عهد و مرا کام به جان در شکند
گرچه بسیار کمانش بکشم آخر کار
تیر مژگانش مرا همچو کمان در شکند
در غمش زان سخن خویش نگویم که مرا
سخن از شرم خیالش به زبان در شکند
زلف بشکست چو دل در غم او بست مجیر
تا دل خسته او را به میان در شکند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باد چون طره آن جان جهان درشکند
فتنه بینی که در عقل و روان در شکند
هوش مصنوعی: چنانچه باد، موهای زیبای جان را پریشان کند، آنگاه خواهی دید که این آشفتگی چگونه بر عقل و روح انسان تأثیر می‌گذارد.
دل بر آتش نهم آن لحظه که آن عهدشکن
بر مه نو ز ره مشگ فشان در شکند
هوش مصنوعی: در آن لحظه که او که عهد خود را شکسته، بر ماه نو ظاهر می‌شود و عطری خوش در فضا پخش می‌کند، دل را به آتش می‌زنم.
عهد کرد او که خورد خونم و می ترسم از آنک
بشکند عهد و مرا کام به جان در شکند
هوش مصنوعی: او وعده داده که خون مرا بخورد و من نگرانم که این وعده‌اش را بشکند و در نتیجه، آرزوها و خواسته‌هایم به یأس تبدیل شود.
گرچه بسیار کمانش بکشم آخر کار
تیر مژگانش مرا همچو کمان در شکند
هوش مصنوعی: هرچند که برای جلب محبتش تلاش زیادی می‌کنم و به او توجه می‌کنم، اما در نهایت ناز و زیبایی چشمانش طوری مرا می‌شکند که انگار کمانم را در弓 می‌شکاند.
در غمش زان سخن خویش نگویم که مرا
سخن از شرم خیالش به زبان در شکند
هوش مصنوعی: من از غم او هیچ نخواهم گفت، زیرا وقتی به یادش می‌افتم، شرم از یادآوری‌اش بر زبانم غلبه می‌کند.
زلف بشکست چو دل در غم او بست مجیر
تا دل خسته او را به میان در شکند
هوش مصنوعی: زلفی که مانند دل در غم او شکسته شده، به شکل راز و دردهایش می‌نالد تا دل خسته‌اش را در میانه رنج خود بشکند.