گنجور

شمارهٔ ۳۴

خوش است حسن تو تا دل ز یار بستاند
چو دل ستد ز دل و جان قرار بستاند
تویی و عشوه آن روی چون بهار که او
خراج نیکوی از نوبهار بستاند
غمت به هر دو جهان چون دهم که سرد بود
کسی که گل بدهد نوک خار بستاند
مگر ز من گله کردی که نستدم ز تو جان
اگر ز تو نستدهای انتظار بستاند
بهای حسن تو بنهاده ایم گوهر عمر
بده که گر ندهی روزگار بستاند
غمت خوش است ولیک از زمانه می ترسم
که او چو غم بدهد غمگسار بستاند
مجیر خسته تیر فراق باد آن روز
که جان نداده دل از دست یار بستاند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوش است حسن تو تا دل ز یار بستاند
چو دل ستد ز دل و جان قرار بستاند
هوش مصنوعی: زیبایی تو آنقدر دلپذیر است که می‌تواند دل را از محبوب بگیرد. وقتی دل از جان و آرامش جدا شد، آرامشی می‌طلبد که در ازای آن، دلخواهی به دست آورد.
تویی و عشوه آن روی چون بهار که او
خراج نیکوی از نوبهار بستاند
هوش مصنوعی: تو هستی و زیبایی‌ات مانند چهره بهاری است که از طراوت و نیکویی بهار بهره‌مند می‌شود.
غمت به هر دو جهان چون دهم که سرد بود
کسی که گل بدهد نوک خار بستاند
هوش مصنوعی: غم تو را در هر دو جهان چگونه بروز دهم؟ چرا که کسی که گل بدهد، نمی‌تواند از درد خار آن کاشته بگرید.
مگر ز من گله کردی که نستدم ز تو جان
اگر ز تو نستدهای انتظار بستاند
هوش مصنوعی: آیا به من شکایتی داشتی که جانم را از تو دریغ کنم؟ اگر از تو انتظار بکشند، چگونه می‌توانم از تو دل بکنم؟
بهای حسن تو بنهاده ایم گوهر عمر
بده که گر ندهی روزگار بستاند
هوش مصنوعی: ما تمام عمر خود را در راه زیبایی تو هزینه کرده‌ایم. اکنون از تو خواهش داریم که زیور عمرمان را بدهی، زیرا اگر ندHill تو، زمان و زندگی‌ام را خواهد گرفت.
غمت خوش است ولیک از زمانه می ترسم
که او چو غم بدهد غمگسار بستاند
هوش مصنوعی: غم تو خوب است، اما من از زمانه می‌ترسم؛ چرا که ممکن است او نیز غمی مانند غمت به من بدهد و کسی را که غم را تسکین دهد، از من بگیرد.
مجیر خسته تیر فراق باد آن روز
که جان نداده دل از دست یار بستاند
هوش مصنوعی: انتظار و دل‌تنگی برای دیدار معشوق به گونه‌ای است که گویی در روزی خاص، جان را فدای عشق کرده و دل از دست او به سختی بریدن.