گنجور

شمارهٔ ۲۹

با سر زلف تو مرا کار به جایی نرسد
درد مرا گر تو تویی از تو دوایی نرسد
از تو هر آن روز که من گل به وفا می طلبم
شب نرسد تا به دلم خار جفایی نرسد
در غم آنم که شود عمر من از دست چو گل
وز چمن وصل توان مهر گیایی نرسد
نیست عجب گر نرسد گوهر وصل تو به من
ملک سلیمان چه عجب گر به گدایی نرسد
بر سر شاخی که ازو بوی وفای تو دمد
من نرسم که بر فلک بی سر و پایی نرسد
بی تو مجیرست و لبی مانده دعای تو درو
که دست او در غم تو جز به دعایی نرسد

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با سر زلف تو مرا کار به جایی نرسد
درد مرا گر تو تویی از تو دوایی نرسد
هوش مصنوعی: با موهای تو هیچ‌گونه امیدی ندارم، چون درد من فقط با وجود تو درمان نمی‌شود.
از تو هر آن روز که من گل به وفا می طلبم
شب نرسد تا به دلم خار جفایی نرسد
هوش مصنوعی: هر روزی که من از تو درخواست محبت و وفا دارم، نمی‌خواهم شب بیاید تا دل من از درد جدایی و بی‌وفایی رنج بکشد.
در غم آنم که شود عمر من از دست چو گل
وز چمن وصل توان مهر گیایی نرسد
هوش مصنوعی: من در اندوه این هستم که عمرم به سرعت از بین می‌رود، مانند گلی که از چمن جدا می‌شود و به خاطر عشق به تو، هیچ راهی برای رسیدن به وصالت ندارم.
نیست عجب گر نرسد گوهر وصل تو به من
ملک سلیمان چه عجب گر به گدایی نرسد
هوش مصنوعی: عجیب نیست اگر به من نرسد آن گوهری که انتظارش را دارم، درست مثل اینکه به گدایان هم دربار سلیمان چیزی نرسد.
بر سر شاخی که ازو بوی وفای تو دمد
من نرسم که بر فلک بی سر و پایی نرسد
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به جایی برسم که بوی وفای تو در آن وجود داشته باشد، زیرا مثل این است که به نقطه‌ای در آسمان برسم که نه سر دارد و نه پا.
بی تو مجیرست و لبی مانده دعای تو درو
که دست او در غم تو جز به دعایی نرسد
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، دل بسیار ناامید و غمگین است و لب‌ها بی‌وقفه دعا برای تو می‌خوانند، چرا که جز از طریق دعا، دست هیچ‌کس برای کمک به تو به کار نمی‌آید.