شمارهٔ ۲۲
به سر تو که دل تو سر انصاف ندارد
آن زید شاد کز اول به غمت جان بسپارد
آنکه یارش تو نباشی نفسی با که نشیند؟
وانکه حالش تو نپرسی غم دل با که گسارد؟
من خجل باشم اگر تا سر تو لعل بریزم
تو روا داری اگر بر سر من سنگ ببارد
تو الف قدی و شاید که وفا هیچ نداری
زانکه من دانم و تو هم که الف هیچ ندارد
چه شماری تو بر انگشت چه سنجی سخن آن؟
که به انگشت همی در غم تو روز شمارد
از تو جورست و ز من صبر بکن هر چه توانی
که فلک جور تو و صبر من آخر به سر آرد
سایه پرورده وصل است ارچه بدوست
غم عشق تو ز خورشید به سایه ش نگذارد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به سر تو که دل تو سر انصاف ندارد
آن زید شاد کز اول به غمت جان بسپارد
هوش مصنوعی: سر تو که دل تو انصاف ندارد، یعنی تو که به احساسات و احوال دیگران اهمیت نمیدهی. آن زید، شاد است که از اول در غم تو جانش را فدای تو کرده است.
آنکه یارش تو نباشی نفسی با که نشیند؟
وانکه حالش تو نپرسی غم دل با که گسارد؟
هوش مصنوعی: کسی که محبوبش در کنارش نیست، با که میتواند تنهاییاش را تحمل کند؟ و کسی که حالش را نمیپرسی، با که میتواند غم دلش را سبک کند؟
من خجل باشم اگر تا سر تو لعل بریزم
تو روا داری اگر بر سر من سنگ ببارد
هوش مصنوعی: من خجالت میکشم اگر برای تو چیزهای قیمتی بریزم، اما تو حق داری اگر بر من سنگ بیفتد.
تو الف قدی و شاید که وفا هیچ نداری
زانکه من دانم و تو هم که الف هیچ ندارد
هوش مصنوعی: تو در ظاهرت جوانی و شاید وفایی در دل نداری، چرا که من خوب میدانم و خودت نیز میدانی که در واقع هیچ وفایی نداری.
چه شماری تو بر انگشت چه سنجی سخن آن؟
که به انگشت همی در غم تو روز شمارد
هوش مصنوعی: چقدر به یاد تو حساب میکنم و سخن میسنجم؟ که حتی با انگشت میتوانم روزهای غم تو را بشمارم.
از تو جورست و ز من صبر بکن هر چه توانی
که فلک جور تو و صبر من آخر به سر آرد
هوش مصنوعی: از تو انتظار بیعدالتی است و از من خواستهای که صبر کنم، هر میزان که بتوانی. زیرا در نهایت، ظلم تو و صبر من به پایان خواهد رسید.
سایه پرورده وصل است ارچه بدوست
غم عشق تو ز خورشید به سایه ش نگذارد
هوش مصنوعی: اگرچه وصل و نزدیکی خوشایند است، اما غم و اندوه عشق تو مانند سایهای بر روی خورشید، اجازه نمیدهد که آن شادی به من برسد.