گنجور

شمارهٔ ۱۴

به دلی وصل تو در نتوان یافت
جانی و بر تو ظفر نتوان یافت
راحت دل ز تو چون شاید بست
کز تو جز خون جگر نتوان یافت
از که پرسم خبر وصل تو من
که ز سیمرغ خبر نتوان یافت
گوهر عمر و وصال تو یکی است
که چو گم گشت دگر نتوان یافت
خشک لب میرم در کویت از آن
کام با دامن تر نتوان یافت
کارم امروز نمردی، دریاب
کاید آن روز که در نتوان یافت
طوطی عقل مجیر از چه خورد
چو ز لعل تو شکر نتوان یافت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به دلی وصل تو در نتوان یافت
جانی و بر تو ظفر نتوان یافت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را نمی‌توان یافت که به دل‌پیوستگی تو باشد و کسی نمی‌تواند بر تو چیره شود.
راحت دل ز تو چون شاید بست
کز تو جز خون جگر نتوان یافت
هوش مصنوعی: دل به راحتی از تو جدا نمی‌شود، چرا که جز درد و رنج، از تو چیزی به‌دست نمی‌آید.
از که پرسم خبر وصل تو من
که ز سیمرغ خبر نتوان یافت
هوش مصنوعی: از کی بپرسم که خبری از دیدارت داشته باشم، وقتی که حتی از سیمرغ هم نمی‌توان خبری گرفت؟
گوهر عمر و وصال تو یکی است
که چو گم گشت دگر نتوان یافت
هوش مصنوعی: عمر و لحظه‌های بودن با تو مانند جواهر هستند و وقتی گم شوند، دیگر نمی‌توان آن‌ها را پیدا کرد.
خشک لب میرم در کویت از آن
کام با دامن تر نتوان یافت
هوش مصنوعی: با لبانی خشک، به کوی تو می‌روم، چون نمی‌توانم با دامن خیس، آن آبی را که می‌خواهم پیدا کنم.
کارم امروز نمردی، دریاب
کاید آن روز که در نتوان یافت
هوش مصنوعی: امروز به کمک و حمایتی نیاز دارم، پس مرا دریاب؛ چون ممکن است روزی برسد که نتوانی کمکم کنی و به یاری‌ام نرسی.
طوطی عقل مجیر از چه خورد
چو ز لعل تو شکر نتوان یافت
هوش مصنوعی: عقل مانند طوطی است که از چه چیزی بهره‌مند شود، وقتی که شیرینی تو به قدری جذاب است که هیچ شکر دیگری نمی‌تواند با آن مقایسه شود.