گنجور

شمارهٔ ۱۲

دل سپر بفگند چون درد ترا درمان نداشت
عقل پی گم کرد چون گوی ترا میدان نداشت
صبر می زد لاف چون طوفان غم بالا گرفت
عاجزی شد زانکه کشتی در خور طوفان نداشت
شحنه عشق تو تا سر حد جان آتش بزد
بیشتر می شد ولیکن بیشتر فرمان نداشت
غم نمی بایست دل را وین به اقبال تو بود
وانکه می بایست یعنی صبر یک جوزان نداشت
گوی زرد حسنت ولی ننهاد پای اندر رکاب
زانکه اندر هفت کشور جای یک چوگان نداشت
خون دل خوردی و بروی لب همی خایم که او
جان چرا پیشت به دندان مزد در دندان نداشت
ماند جانی با مجیر از وی به عیدی کن قبول
کو به از جان از برای عید تو قربان نداشت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل سپر بفگند چون درد ترا درمان نداشت
عقل پی گم کرد چون گوی ترا میدان نداشت
هوش مصنوعی: دل به درد و رنجی می‌سوزد که دیگر درمانی برای آن وجود ندارد، و عقل نیز در سردرگمی و بی‌راهه‌ای باقی مانده که نمی‌تواند تو را در این شرایط به درستی راهنمایی کند.
صبر می زد لاف چون طوفان غم بالا گرفت
عاجزی شد زانکه کشتی در خور طوفان نداشت
هوش مصنوعی: صبر سعی می‌کرد خود را قوی جلوه دهد، اما زمانی که غم و اندوه شدت گرفت، به ضعف و ناتوانی رسید، زیرا دیگر توانی برای مقابله با طوفان نداشت.
شحنه عشق تو تا سر حد جان آتش بزد
بیشتر می شد ولیکن بیشتر فرمان نداشت
هوش مصنوعی: شور و شوق عشق تو به قدری شدید بود که می‌توانست تا مرز جانم آتش بزند و مرا در خود بسوزاند، اما این احساس بیشتر از آنکه در کنترل من باشد، خارج از دسترس من بود.
غم نمی بایست دل را وین به اقبال تو بود
وانکه می بایست یعنی صبر یک جوزان نداشت
هوش مصنوعی: غم نباید دل را دربر بگیرد و این شرایط به خاطر اقبال توست، اما آنچه که باید وجود داشته باشد، صبر و تحمل است که من آن را ندارم.
گوی زرد حسنت ولی ننهاد پای اندر رکاب
زانکه اندر هفت کشور جای یک چوگان نداشت
هوش مصنوعی: حسنت مثل گوی زردی است که نمی‌گذارد در رکاب سواری قرار بگیرد، زیرا در هفت کشور، هیچ‌کس را پیدا نمی‌شود که مانند تو باشد.
خون دل خوردی و بروی لب همی خایم که او
جان چرا پیشت به دندان مزد در دندان نداشت
هوش مصنوعی: شما ناراحتی و غم را در درون خود تحمل می‌کنید و به آرامی بر لبان خود لبخند می‌زنید، در حالی که نمی‌دانید چرا آن فرد عزیزتان، که همیشه در دل شما جا دارد، هیچ نشانی از عشق و محبت به شما نشان نمی‌دهد.
ماند جانی با مجیر از وی به عیدی کن قبول
کو به از جان از برای عید تو قربان نداشت
هوش مصنوعی: یک روح در دل مجیری باقی مانده که برای عید تو حاضرم او را قربانی کنم؛ زیرا ارزش او برای من بیشتر از جانم است.