گنجور

شمارهٔ ۵۸

هر شب که سر به جیب تحیر فرو برم
ستر فلک بدرم و از سدره بگذرم
اندر بها ز گوهر عالم فزون بود
هر در که من ز بحر تفکر بر آورم
عنقا شوم به مغرب عزلت که آفتاب
غوغا نیاورد ز پی فتنه بر درم
گه بر فلک پرم که سبکروح صورتم
گه برثری زنم که گرانمایه گوهرم
دست خسان دگر حجرالاسودم مدان
اکنون که من به کعبه عزلت مجاورم
نقد سخن ز خاطر من تازه شد که من
از طبع و رخ معاینه هم کوره هم زرم
دهر ار میان به خدمت من بست همچو نی
شاید که من زخوش سخنی رشگ شکرم
خودبین شدم که هر نفس از جرم آفتاب
دارد سپهر آینه اندر برابرم
غافل نیم ز عالم جان در بسیط خاک
مانند آفتاب هم آنجا هم ایدرم
ز هر زمانه گر به قناعت توان شکست
باور کنم که من همه تریاق اکبرم
گر حرص زر طلسم دلم بشکند رواست
کز دل شکسته بند طلسم سکندرم
نسل سخن ز خاطرم اکنون پراکند
کامد عروس وار قناعت به بسترم
طفلان طبع من به صفت ترک چهره اند
وین طرفه تر که ار منیی بود مادرم
پروین شدست بیدق زرین آسمان
بر طمع آنکه نطع معانی بگسترم
خوان زمانه طبع من آراست بهر آنک
بر خوانش تره شد سخن تازه و ترم
بس در خورم به عالم بی مایه زانکه اوست
مزکوم سر گرفته و من گوی عنبرم
هر شب قبای صبر بسوزم به آه گرم
وز دست صبح پیرهن خویش بر درم
کلکم، عجب مدار اگر درد سرکشم
شمعم، شگفت نیست اگر خون دل خورم
همچون بیاض روی سپیدم ز بهر آنک
در کار فقر راست تر از خط مسطرم
در راه من یکی است اثیر و هوا که من
وقتی اگر سمن بدم اکنون سمندرم
گردون تنور سینه من دید تافته
آمد نهنبنی شد از این گونه بر سرم
همچون نمک گداخت تن من در آب خشم
وین دهر بی نمک نزد آبی بر آذرم
فرزند چار طبعم و در شش جهات خاک
آن مهره ام که بسته بند مششدرم
با من زمانه تا دو زبان گشت چون قلم
با او دو رو چو کاغذ و صد دل چو دفترم
هم ناکسم چو از پی یک قرص چون خسان
اجرا ستان و نان خور این قرص انورم
پرگار وار حرصم از این پس چو لب گشاد
بر شکل گرده دایره ای سوی لب برم
بی آب با زمانه بسازم چو سوسمار
کابی که آب روی برد نیست در خورم
بس پر بهاست عمر و لیکن شکسته به
آن جام گوهری که درو خون خود خورم
آب ار به منت آتش طبعم فرو کشد
از تشنگی بمیرم و در آب ننگرم
بر طمع لقمه، لب چه گشایم نه کاسه ام
وز بهر آب تر چه نشینم نه ساغرم
از تیر طعنه های حسودان سرد مهر
پیکان تفته شد نفس گرم در برم
آبستنند و نر چو خروس ای شگفت و من!
هم با زبان ماده و هم با دل نرم
چون پر زاغ شد همه را روز تا چرا؟
من چون تذرو خوب و چو طوطی سخنورم
زان اشگشان چو زیبق ناسوده شد به شکل
کز قدر هم ستیزه کبریت احمرم
بنهاده ام کلاه ز سر تا ز روی عجز
چون کفش، پای بوس نبینند دیگرم
زنار وار اگر شوم از نیستی چو مور
به زانکه مار منت هر خام پرورم
من از تب نیاز نکردم کبود لب
تا در ضمان این فلک سبز چادرم
خلقم مجیر خواند و دانم علی الیقین
کانگه شوم مجیر کزین خاک بگذرم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر شب که سر به جیب تحیر فرو برم
ستر فلک بدرم و از سدره بگذرم
هوش مصنوعی: هر شب که در فکر و حیرت فرورفته می‌شوم، به پرواز در می‌آیم و از مرزهای عالم بالا عبور می‌کنم.
اندر بها ز گوهر عالم فزون بود
هر در که من ز بحر تفکر بر آورم
هوش مصنوعی: در دنیای پر از ارزش و زیبایی، هر چه برگزینم و از عمق تفکر خود بیرون بیاورم، با ارزشی بیشتر از گوهرها خواهد بود.
عنقا شوم به مغرب عزلت که آفتاب
غوغا نیاورد ز پی فتنه بر درم
هوش مصنوعی: می‌خواهم به دوردست‌ها بروم و در تنهایی خودم آرام بگیرم، جایی که آفتاب نتواند به شلوغی و آشفتگی زندگی‌ام دامن بزند و از مشکلات به سمت من نیاید.
گه بر فلک پرم که سبکروح صورتم
گه برثری زنم که گرانمایه گوهرم
هوش مصنوعی: گاهی بر آسمان پرواز می‌کنم و سبک‌بال هستم، و گاهی در اوج قدرت و عظمت قرار می‌گیرم که ارزشی بالایی دارم.
دست خسان دگر حجرالاسودم مدان
اکنون که من به کعبه عزلت مجاورم
هوش مصنوعی: دست افراد ناشایست را از سنگ سیاه کنار بگذار، اکنون که من در کنار کعبه به دور از دیگران زندگی می‌کنم.
نقد سخن ز خاطر من تازه شد که من
از طبع و رخ معاینه هم کوره هم زرم
هوش مصنوعی: گفتن سخن تازه‌ای در ذهنم شکل گرفت که من نه تنها از قدرت بیان خودم ناراضی هستم، بلکه از ظاهر و زیبایی خود نیز احساس خستگی می‌کنم.
دهر ار میان به خدمت من بست همچو نی
شاید که من زخوش سخنی رشگ شکرم
هوش مصنوعی: اگر زمانه به خدمت من بیاید و با من همراه شود، همچون نی، پس شاید از سخنان زیبا و دلنشین من، دیگران حسادت کنند.
خودبین شدم که هر نفس از جرم آفتاب
دارد سپهر آینه اندر برابرم
هوش مصنوعی: من آنقدر به خودم مطمئن شدم که هر لحظه از نور خورشید، آسمان مانند آینه‌ای در مقابل من قرار دارد.
غافل نیم ز عالم جان در بسیط خاک
مانند آفتاب هم آنجا هم ایدرم
هوش مصنوعی: من از دنیای مادی غافل نیستم؛ روح من در این زمین گسسته مانند آفتاب است. در هر جایی که باشم، نور و وجودم به او می‌رسد.
ز هر زمانه گر به قناعت توان شکست
باور کنم که من همه تریاق اکبرم
هوش مصنوعی: اگر بتوانم در هر زمانی با قناعت زندگی کنم، به این احساس می‌رسم که من بهترین و کامل‌ترین درمان هستم.
گر حرص زر طلسم دلم بشکند رواست
کز دل شکسته بند طلسم سکندرم
هوش مصنوعی: اگر عشق به پول دل مرا بشکند، این پسندیده است؛ چون از دل شکسته، طلسم سکندر هم آزاد می‌شود.
نسل سخن ز خاطرم اکنون پراکند
کامد عروس وار قناعت به بسترم
هوش مصنوعی: در حال حاضر، اندیشه‌های من مانند نسلی که به پراکندگی دچار شده‌اند، از ذهنم دور شده‌اند. اکنون قناعت و رضایت، به مانند عروسی که بر بستر زندگی نشسته، در زندگی‌ام حضور دارد.
طفلان طبع من به صفت ترک چهره اند
وین طرفه تر که ار منیی بود مادرم
هوش مصنوعی: کودکان روح من به زیبایی چهره می‌مانند و جالب‌تر این که اگر مادرم وجود نداشت، من نیز نمی‌بودم.
پروین شدست بیدق زرین آسمان
بر طمع آنکه نطع معانی بگسترم
هوش مصنوعی: پروین در آسمان مانند نقطه‌ای درخشان و طلایی در نظر گرفته می‌شود، و این امید را دارد که معانی و مفاهیم را گسترش دهد.
خوان زمانه طبع من آراست بهر آنک
بر خوانش تره شد سخن تازه و ترم
هوش مصنوعی: زندگی فرصت‌های زیادی را برای من فراهم کرده تا بتوانم تجربیات جدیدی کسب کنم و از آن‌ها بهره‌مند شوم. اکنون می‌توانم با خلاقیت و تازگی در تفکراتم، با آنها سخن بگویم و ایده‌های نو را ارائه دهم.
بس در خورم به عالم بی مایه زانکه اوست
مزکوم سر گرفته و من گوی عنبرم
هوش مصنوعی: من از بی‌محتوایی دنیا خسته‌ام، چرا که او با سر خویش در حال احتیاط است و من همچون عطر خوش عنبر می‌باشم.
هر شب قبای صبر بسوزم به آه گرم
وز دست صبح پیرهن خویش بر درم
هوش مصنوعی: هر شب با درد و اندوه، صبر خود را می‌سوزانم و با هر صبح، حسرت از دست رفتن گذشته و خود را به در می‌زنم.
کلکم، عجب مدار اگر درد سرکشم
شمعم، شگفت نیست اگر خون دل خورم
هوش مصنوعی: همه شما خوبید، بنابراین اگر من دچار مشکل شوم، چیز عجیبی نیست اگر غم و اندوه را تحمل کنم.
همچون بیاض روی سپیدم ز بهر آنک
در کار فقر راست تر از خط مسطرم
هوش مصنوعی: مانند سفیدی و روشنی چهره‌ام، به خاطر این که در موضوع فقر صادق‌تر از خط خوش‌نویسی هستم.
در راه من یکی است اثیر و هوا که من
وقتی اگر سمن بدم اکنون سمندرم
هوش مصنوعی: در مسیر من، تنها دو چیز وجود دارد: اثیر و هوا. چون وقتی من صدا می‌زنم، سماندم هم‌اکنون به سمت من می‌آید.
گردون تنور سینه من دید تافته
آمد نهنبنی شد از این گونه بر سرم
هوش مصنوعی: آسمان مانند تنوری است که سینه‌ام را مشاهده کرد و به خاطر این حالت، بر من غمی سنگین فرو نشسته است.
همچون نمک گداخت تن من در آب خشم
وین دهر بی نمک نزد آبی بر آذرم
هوش مصنوعی: واحساس من مانند نمکی است که در آب خشم‌ها ذوب می‌شود و این روزگار بی‌صفا و بی‌نمک، به من لطمه می‌زند.
فرزند چار طبعم و در شش جهات خاک
آن مهره ام که بسته بند مششدرم
هوش مصنوعی: من ویژگی‌های چهار عنصر زیستی را دارم و در شش جهت دنیا جا دارم، من مانند یک مهره هستم که به دلیلی به این جهان پیوند خورده‌ام.
با من زمانه تا دو زبان گشت چون قلم
با او دو رو چو کاغذ و صد دل چو دفترم
هوش مصنوعی: با من، دنیا مانند دو زبانی است که از یک دست به دو سمت می‌چرخد. همچون قلمی که با کاغذ دو رو روی هم قرار می‌گیرد و من به دلایلی متعدد شبیه دفتری هستم که صد عشق در آن نهفته است.
هم ناکسم چو از پی یک قرص چون خسان
اجرا ستان و نان خور این قرص انورم
هوش مصنوعی: من نیز مانند دیگران در جستجوی نان و روزی هستم و برای به‌دست آوردن آن تلاش می‌کنم، همان‌طور که دیگران در پی نیازهای خود هستند.
پرگار وار حرصم از این پس چو لب گشاد
بر شکل گرده دایره ای سوی لب برم
هوش مصنوعی: به زودی، حریصانه و بی‌وقفه به سمت هدفم حرکت می‌کنم، مانند پرگاری که دایره‌ای می‌کشد و همیشه به جستجوی لبه‌های آن هستم.
بی آب با زمانه بسازم چو سوسمار
کابی که آب روی برد نیست در خورم
هوش مصنوعی: مثل سوسماری که در بی‌آبی زندگی می‌کند، من هم باید با زمانه‌ای که در آن هستم کنار بیایم و از شرایط سخت نزنم. سوسمار نمی‌تواند به آب بی‌توجهی کند، بنابراین من هم باید از مردم و دردهایشان غافل نشوم.
بس پر بهاست عمر و لیکن شکسته به
آن جام گوهری که درو خون خود خورم
هوش مصنوعی: عمر انسان بسیار با ارزش است، اما این ارزش با زهر و تلخی‌هایی که در زندگی تجربه می‌کنیم، مخدوش می‌شود. این تجربیات گاهی به قدری سنگین و دردناک هستند که همه زیبایی‌ها را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند.
آب ار به منت آتش طبعم فرو کشد
از تشنگی بمیرم و در آب ننگرم
هوش مصنوعی: اگر آبی به خاطر عشق و محبت آتش درونم به من بدهند، حتی اگر از تشنگی بمیرم، به آن آب نگاه نخواهم کرد.
بر طمع لقمه، لب چه گشایم نه کاسه ام
وز بهر آب تر چه نشینم نه ساغرم
هوش مصنوعی: چرا به خاطر یک لقمه، دهانم را باز کنم وقتی که کاسه‌ای ندارم؟ و چرا برای آب، نشسته‌ام در حالی که ساغر و جامی ندارم؟
از تیر طعنه های حسودان سرد مهر
پیکان تفته شد نفس گرم در برم
هوش مصنوعی: از تیر تند کینه‌ورزی حسودان، گرمای عشق و محبت از وجودم کاهش یافته است.
آبستنند و نر چو خروس ای شگفت و من!
هم با زبان ماده و هم با دل نرم
هوش مصنوعی: شگفتا که هم نرها و هم ماده‌ها مانند مرغ و خروس آماده شده‌اند و من هم با کلمات لطیف و دل‌نشین به آنها پاسخ می‌دهم.
چون پر زاغ شد همه را روز تا چرا؟
من چون تذرو خوب و چو طوطی سخنورم
هوش مصنوعی: وقتی که زاغ شروع به پرواز می‌کند، دیگران چه نگران شوند؟ من مانند پرنده‌ای خوش صحبت و باهوش هستم.
زان اشگشان چو زیبق ناسوده شد به شکل
کز قدر هم ستیزه کبریت احمرم
هوش مصنوعی: از آن اشک‌ها که مانند سرب آب نشده‌اند، به شکلی در آمده‌اند که از نظر ارزش و ارزش‌گذاری، حتی با ماده‌ای خطرناک همچون زهر ستیز جفت و برابرند.
بنهاده ام کلاه ز سر تا ز روی عجز
چون کفش، پای بوس نبینند دیگرم
هوش مصنوعی: من کلاه خود را به نشانه ی ناتوانی از سر برداشته‌ام، تا دیگر کسی پای مرا نمی‌بوید.
زنار وار اگر شوم از نیستی چو مور
به زانکه مار منت هر خام پرورم
هوش مصنوعی: اگر مانند مورچه به خودم زنجیری از عدم بزنم، بهتر از این است که به خاطر انتظار مار، که سمّش را به همه چیز می‌زند، زندگی کنم.
من از تب نیاز نکردم کبود لب
تا در ضمان این فلک سبز چادرم
هوش مصنوعی: من به خاطر نیاز، لب‌هایم کبود نشدند؛ تا زمانی که در سایه‌سار این آسمان سرسبز قرار بگیرم، احساس گرما و نیاز نکردم.
خلقم مجیر خواند و دانم علی الیقین
کانگه شوم مجیر کزین خاک بگذرم
هوش مصنوعی: مردم مرا پشتیبان و حامی خود می‌خوانند و من به خوبی می‌دانم که روزی می‌رسم که از این خاک و زمین عبور خواهم کرد و به جایگاه بالاتری می‌رسم.