گنجور

شمارهٔ ۵۷

تا دار ملک زان سوی عالم بساختم
خود را ز کاینات مسلم بساختم
بر چنبر جهان گذرم بود ازین سبب
تن چون رسن نزار و پر از خم بساختم
دیدم که زخم حادثه مرهم پذیر نیست
با زخم بی حمایت مرهم بساختم
در دل شکستم آرزوی جام می چنانک
صد جام جم به طبع بیکدم بساختم
بر من جهان چو حلقه خاتم شدست از آنک
ملکی برون ز مملکت جم بساختم
دیدم که ملک فقر من از ملک جم بهست
زر وام کردم از رخ و خاتم بساختم
بهر مصاف حادثه از صبح و ماه نو
با نعل زر جنیبت ادهم بساختم
همدم نبود مردمک چشم را از آن
در دیده جای کردم و همدم بساختم
در چشم من ببین که ز بهر سریر اوست
این عاج و آبنوس که در هم بساختم
من همچو چنگ با دل سرگشته چون رباب
هم زیر راست کردم و هم بم بساختم
از بس نوای غم که من و دل بهم زدیم
صد زخمه بیش سوخت ولی هم بساختم
داروی دلخوشی به عدم باز رفته به
اکنون که من مفرحی از غم بساختم
زیرا که همچو گنبد گل بی بقا نمود
کاری که زیر گنبد اعظم بساختم
چندان سرشگ دیده فشردم به دم کزو
عقدی برای گردن عالم بساختم
چون با سه شش مجیر ز ایام بیش ماند
در بر دو یک نهادم و با کم بساختم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا دار ملک زان سوی عالم بساختم
خود را ز کاینات مسلم بساختم
هوش مصنوعی: تا زمانی که سلطنت و پادشاهی را از آن سوی جهان بنا کردم، خود را از هر چه در عالم وجود دارد، ناب و خالص ساختم.
بر چنبر جهان گذرم بود ازین سبب
تن چون رسن نزار و پر از خم بساختم
هوش مصنوعی: من در این دنیا مانند جانداری ناتوان و شکننده شده‌ام که به راحتی خم می‌شود و نیازمند حمایت است. این وضعیت نتیجه تجربه‌ها و سختی‌هایی است که در طول زندگی‌ام با آنها روبرو شده‌ام.
دیدم که زخم حادثه مرهم پذیر نیست
با زخم بی حمایت مرهم بساختم
هوش مصنوعی: دیدم که زخم‌های ناشی از حوادث و اتفاقات، قابل درمان و تسکین نیستند. بنابراین، برای زخم‌هایی که حمایتی ندارند، خودم کمکی فراهم کردم و مرهمی ساختم.
در دل شکستم آرزوی جام می چنانک
صد جام جم به طبع بیکدم بساختم
هوش مصنوعی: در دل من آرزوی نوشیدن شراب به قدری زیاد است که مانند صد جام جمشید، بدون هیچ تلاشی، به راحتی آن را به وجود آورده‌ام.
بر من جهان چو حلقه خاتم شدست از آنک
ملکی برون ز مملکت جم بساختم
هوش مصنوعی: بر من دنیا مانند یک حلقه شده است، زیرا من از سلطنت جم بیرون رفته و به دنیای دیگری دست یافته‌ام.
دیدم که ملک فقر من از ملک جم بهست
زر وام کردم از رخ و خاتم بساختم
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که مقام فقر من از سلطنت جم نیز بهتر است. به همین خاطر از زیبایی و انگشتری که دارم، بهره بردم و خود را زینت بخشیدم.
بهر مصاف حادثه از صبح و ماه نو
با نعل زر جنیبت ادهم بساختم
هوش مصنوعی: برای رویارویی با حوادث، با اولین نور روز و ماه نو، سلاحی از نعل زر درست کردم.
همدم نبود مردمک چشم را از آن
در دیده جای کردم و همدم بساختم
هوش مصنوعی: دوست و همدمی برای مردمک چشمم پیدا نکردم، بنابراین آن را در نظر خود جای دادم و با آن دوستی ساختم.
در چشم من ببین که ز بهر سریر اوست
این عاج و آبنوس که در هم بساختم
هوش مصنوعی: در نگاه من ببین که این عاج و چوب آبنوس که ساخته‌ام، به خاطر تخت اوست.
من همچو چنگ با دل سرگشته چون رباب
هم زیر راست کردم و هم بم بساختم
هوش مصنوعی: من مانند سازی می‌باشم که دلم در تب و تاب است؛ چون ساز رباب، هم نواهای خوشی دارم و هم نواهای غمگین.
از بس نوای غم که من و دل بهم زدیم
صد زخمه بیش سوخت ولی هم بساختم
هوش مصنوعی: به خاطر شنیدن خیلی از آهنگ‌های غمگین، من و دلم از هم فاصله گرفتیم و با وجود اینکه زخم‌های زیادی برداشتیم، اما باز هم توانستم خودم را سر پا نگه‌دارم و دوباره زندگی را بسازم.
داروی دلخوشی به عدم باز رفته به
اکنون که من مفرحی از غم بساختم
هوش مصنوعی: داروی خوشحالی در گذشته ناپدید شده و اکنون من با ساختن لحظات شاد، از غم رهایی یافته‌ام.
زیرا که همچو گنبد گل بی بقا نمود
کاری که زیر گنبد اعظم بساختم
هوش مصنوعی: زیرا مانند گل که در گنبدی ناپایدار است، کارهایی که من تحت گنبد بزرگتر انجام دادم، بی‌دوام و ناپایدار است.
چندان سرشگ دیده فشردم به دم کزو
عقدی برای گردن عالم بساختم
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای اشک ریختم که از آن، عهد و پیمانی برای گردن دنیا برقرار کردم.
چون با سه شش مجیر ز ایام بیش ماند
در بر دو یک نهادم و با کم بساختم
هوش مصنوعی: زمانی که با سه شش که نشانهٔ گذشت زمان است، به یاد خاطرات گذشته‌ام می‌افتم و اکنون دو را در آغوش دارم و با کم و کاستی‌ها زندگی را ادامه می‌دهم.