شمارهٔ ۵۹
باز محنت زده دورانم
باز در ششدره حرمانم
باز در کنج فنا محزونم
باز بر خوان بلا مهمانم
باز ازین دایره ها چون پرگار
به صف ساکن و سرگردانم
باز زنجیر غم از دور بدید
دل دیوانه بی فرمانم
باز دل تافته ام چون کوره
باز سر کوفته چون سندانم
باز با جمع حریفان دو دل
نیک می بازم و بد می مانم
باز چون سایه ز غم رنجورم
باز چون ذره ز خود پنهانم
می نهد کاسه سر زیر فلک
به جگر خون جگر بر خوانم
بر دو یک مانده ام از بازی عمر
که همه نقش سه یک می خوانم
چند خایم لب کامد به فغان
چند نوبت لبم از دندانم
فلکم سوخته و خسته نشاند
که ز دل شمع وز خاطر کانم
شمع اگر سوخته کان خسته بود
باورم کن که هم این هم آنم
نه براهیمم و از آتش طبع
می دمد نکته چون ریحانم
به سخن گلبن مشگین نفسم
به ثنا بلبل خوش الحانم
روز من شب شد و من از دم سرد
اندرین شب به سحر می مانم
چکنم؟ نامه امید سیاه
چون بامید شه ایرانم
کسری ثانی و کیخسرو عهد
که بدو نادره دورانم
شه و شه زاده قزل کز کرمش
همه دشوار شدست آسانم
آنک با ابر کف در بارش
تازه همچون سمن از بارانم
آنک کرد از دل همچون دریا
غرقه مکرمت و احسانم
آنکه پیوند کنم در جانش
گر بود دست رسی بر جانم
نه ولیعهد شه خوارزمم
نه پسر زاده بغرا خانم
آنکه گر شکر گزاریش کنم
بی توان بادم اگر بتوانم
من گدای در و درگاه توام
گرچه بر ملک سخن سلطانم
پس پسندی که به قول دو سه خس
با خس و خاک کنی یکسانم؟
خسروا حال منت معلومست
که چه سر گشته و چون حیرانم؟
غصه دل که به عالم کم باد
کرد چون نوک قلم دیوانم
گاه در خنده چو برقم گریان
گاه در گریه چو گل خندانم
غم ده توست چو اصطرلابم
زانکه سرگشته نه پنگانم
نیک پرسی ز بدان رنجورم
راست خواهی ز کژان پژمانم
چاشت با نائبه در ناوردم
شام با حادثه در جولانم
با چنین دست که در جنگ مراست
نه مجیرم پسر دستانم
از تو پرسم نه دریغست که من
هر زمان دستخوش خذلانم
با چنین طبع و دل راست چو تیر
هدف طعنه چون پیکانم
بر مزادم بچه؟ ای شاه به هیچ
زودتر خر که به هیچ ارزانم
با برادر سخن بنده بگوی
که درین درد تویی درمانم
خون ناکرده نگویی ز چه روی؟
گرد روی این همه خون افشانم
خودپسندی؟ تو که هر نیم شبی
کند افغان فلک از افغانم
نه محمدتویی از جمع ملوک؟
نه من از اهل سخن حسانم؟
گر خبر دارم از آن گفته بد
نیک از هم شده باد ارکانم
و گر آن جرم به من نزدیک است
دور بادا ز امان ایمانم
این همه گفتم و با شفقت تو
در پناه کرم یزدانم
این که درمانده ام از خلق رواست
آن مبادا که ازو درمانم
چند دور از تو به امید زیم؟
چند در بادیه کشتی رانم؟
بعد ازین قصه خویش از سر سوز
طلبم خلوت و آنگه خوانم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز محنت زده دورانم
باز در ششدره حرمانم
هوش مصنوعی: بار دیگر، در این دوران پر از رنج و محنت، با ناامیدی و حسرتی که در دل دارم، روبرو هستم.
باز در کنج فنا محزونم
باز بر خوان بلا مهمانم
هوش مصنوعی: من دوباره در گوشهی نابودی غمگین هستم و بار دیگر بر سر سفرهی درد و بلا مهمان هستم.
باز ازین دایره ها چون پرگار
به صف ساکن و سرگردانم
هوش مصنوعی: من دوباره در این دایرهها مانند یک پرگار هستم؛ در حالی که ساکن و در عین حال سردرگم.
باز زنجیر غم از دور بدید
دل دیوانه بی فرمانم
هوش مصنوعی: دلم که مملو از نبودن، زنجیر اندوه را دور میبیند و نمیتواند به خود کنترل کند.
باز دل تافته ام چون کوره
باز سر کوفته چون سندانم
هوش مصنوعی: دلم دوباره روشن شده است مانند آهنگری که در کوره آتش میزند، و مثل سندانی که ضربه میخورد، احساس کردم تحت فشار هستم.
باز با جمع حریفان دو دل
نیک می بازم و بد می مانم
هوش مصنوعی: دوباره با گروه دوستانم به رقابت میپردازم و در این فرایند، هم خوب میزنم و هم بد عمل میکنم.
باز چون سایه ز غم رنجورم
باز چون ذره ز خود پنهانم
هوش مصنوعی: دوباره مانند سایهای از غم بیمار شدم و مانند ذرهای از خودم پنهان شدهام.
می نهد کاسه سر زیر فلک
به جگر خون جگر بر خوانم
هوش مصنوعی: سر خود را زیر آسمان میگذارم و با دل خونین خود بر سفرهام ناله و شکایت میکنم.
بر دو یک مانده ام از بازی عمر
که همه نقش سه یک می خوانم
هوش مصنوعی: من در بازی زندگی تنها یک مرحله ماندهام و در این حال، همیشه به یاد میآورم که وقتی همه چیز را مینگرم، انگار سه مرحله از زندگی را تجربه کردهام.
چند خایم لب کامد به فغان
چند نوبت لبم از دندانم
هوش مصنوعی: چند بار با لبم سر این موضوع بیتابی کردهام و چندین بار این درد را از دندانهایم حس کردهام.
فلکم سوخته و خسته نشاند
که ز دل شمع وز خاطر کانم
هوش مصنوعی: تو را در دل شب در آتش سوزاندم و فرسوده و خستهات کردم، مانند شمعی که در دل دارد میسوزد.
شمع اگر سوخته کان خسته بود
باورم کن که هم این هم آنم
هوش مصنوعی: اگر شمعی تمام شده و خاموش شود، به من بگو که من هم همینطورم، خسته و فرسوده شدهام.
نه براهیمم و از آتش طبع
می دمد نکته چون ریحانم
هوش مصنوعی: من نه مانند ابراهیم هستم که از آتش برکنار شوم، اما نکتهای دارم که مانند عطر ریحان خوشبوست.
به سخن گلبن مشگین نفسم
به ثنا بلبل خوش الحانم
هوش مصنوعی: من با کلام گل خوشبو، نفسهای خود را در ستایش بلبل خوشآواز بهکار میبرم.
روز من شب شد و من از دم سرد
اندرین شب به سحر می مانم
هوش مصنوعی: روز من به شب تبدیل شده و حالا در این شب سرد، همچنان به امید صبح باقی ماندهام.
چکنم؟ نامه امید سیاه
چون بامید شه ایرانم
هوش مصنوعی: چه کاری میتوانم انجام دهم؟ نامهای از امیدی دارم که به سیاهی رسیده است، مانند امیدی که برای کشورم، ایران، دارم.
کسری ثانی و کیخسرو عهد
که بدو نادره دورانم
هوش مصنوعی: کسری و کیخسرو، دو شخصیت تاریخی و افسانهای، نماد قدرت و شکوه دوران خود هستند. من در زمانهای زندگی میکنم که هیچکس به اندازه آنها درخشان و خاص نیست.
شه و شه زاده قزل کز کرمش
همه دشوار شدست آسانم
هوش مصنوعی: شاه و پسر شاه قزل، به خاطر رحمت و محبتشان، همه چیزهایی که دشوار بودند برایم آسان شدهاند.
آنک با ابر کف در بارش
تازه همچون سمن از بارانم
هوش مصنوعی: من تحت تأثیر باران تازهای که میبارد، مانند گیاه سمن، سرشار از شادابی و طراوت شدهام.
آنک کرد از دل همچون دریا
غرقه مکرمت و احسانم
هوش مصنوعی: دل من همچون دریا پر از بزرگواری و نیکی است و غرق در محبت به دیگران.
آنکه پیوند کنم در جانش
گر بود دست رسی بر جانم
هوش مصنوعی: اگر بتوانم با شخصی ارتباطی عمیق برقرار کنم، به او دسترسی کامل به روح و جانم را میدهم.
نه ولیعهد شه خوارزمم
نه پسر زاده بغرا خانم
هوش مصنوعی: من نه ولیعهد پادشاه خوارزم هستم و نه نوهی بُغراز خان.
آنکه گر شکر گزاریش کنم
بی توان بادم اگر بتوانم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم شکر گزاریم را به او بگویم، خودم ناتوان هستم؛ حتی اگر بتوانم این کار را انجام دهم.
من گدای در و درگاه توام
گرچه بر ملک سخن سلطانم
هوش مصنوعی: من گدای در و آستان تو هستم، هرچند که در هنر سخنوری در مرتبهای بالا قرار دارم.
پس پسندی که به قول دو سه خس
با خس و خاک کنی یکسانم؟
هوش مصنوعی: آیا تو مرا همانند خس و خاک میدانی؟ با اینکه من با دو یا سه گلخوشبویی که میشناسی، تفاوت دارم.
خسروا حال منت معلومست
که چه سر گشته و چون حیرانم؟
هوش مصنوعی: من وضعیت خود را میدانم و میدانم که در چه حالی به سر میبرم و چرا در حیرت و سردرگمی هستم.
غصه دل که به عالم کم باد
کرد چون نوک قلم دیوانم
هوش مصنوعی: غم دل که در عالم کم است، مانند نوک قلمی است که در دیوانم جا دارد.
گاه در خنده چو برقم گریان
گاه در گریه چو گل خندانم
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در حالتی هستم که مانند آتش خنده میزنم و گاهی دیگر در حزن و اندوه مثل گلی میخندم.
غم ده توست چو اصطرلابم
زانکه سرگشته نه پنگانم
هوش مصنوعی: غم تو در من مانند تصویرهایی است که در یک تصویرگر برزیخته میشوند، زیرا من همواره در جستجوی تو هستم و گمگشتهام.
نیک پرسی ز بدان رنجورم
راست خواهی ز کژان پژمانم
هوش مصنوعی: خوب پرسید که از بدیها دلگیرم، راست میگویی که از ناراحتیها آشفتهام.
چاشت با نائبه در ناوردم
شام با حادثه در جولانم
هوش مصنوعی: در صبحانه با کسی که در غم و اندوه است نشستم و در شام با اتفاقات ناگوار در حال مبارزه هستم.
با چنین دست که در جنگ مراست
نه مجیرم پسر دستانم
هوش مصنوعی: با چنین دستانی که در جنگ با من هستند، دیگر نمیتوانم به پسرانم کمک کنم.
از تو پرسم نه دریغست که من
هر زمان دستخوش خذلانم
هوش مصنوعی: من از تو میپرسم، و این گناهی نیست؛ که من همیشه در معرض شکست و ناامیدی هستم.
با چنین طبع و دل راست چو تیر
هدف طعنه چون پیکانم
هوش مصنوعی: با چنین روحیه و قلبی راست، مانند تیر به سمت هدف میزنم و مانند پیکان به تند و تیزی حرکت میکنم.
بر مزادم بچه؟ ای شاه به هیچ
زودتر خر که به هیچ ارزانم
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به هیچ وجه مرا درگیر مشکلات نکن، زیرا من به هیچ قیمتی ارزش کمتری ندارم.
با برادر سخن بنده بگوی
که درین درد تویی درمانم
هوش مصنوعی: با برادرم صحبت کن و به او بگو که در این مشکل، تو بهترین راه حل من هستی.
خون ناکرده نگویی ز چه روی؟
گرد روی این همه خون افشانم
هوش مصنوعی: چرا بیدلیل درباره این درد و رنج صحبت میکنی؟ من بر اثر این همه خون و زخم، به شدت آسیب دیدهام.
خودپسندی؟ تو که هر نیم شبی
کند افغان فلک از افغانم
هوش مصنوعی: آیا تو به خودت افتخار میکنی؟ در حالی که هر نیمهشب، آسمان به خاطر نالههای من ناله میکند.
نه محمدتویی از جمع ملوک؟
نه من از اهل سخن حسانم؟
هوش مصنوعی: آیا تو محمد نیستی که در میان پادشاهان باشی؟ آیا من هم از اهل شعر و سخن نیستم؟
گر خبر دارم از آن گفته بد
نیک از هم شده باد ارکانم
هوش مصنوعی: اگر از آن سخن بد آگاه باشم، خوب و بد از هم جدا شده و پایههای وجودم متزلزل خواهد شد.
و گر آن جرم به من نزدیک است
دور بادا ز امان ایمانم
هوش مصنوعی: اگر آن گناه به من نزدیک است، دور باد از امنیت ایمانم.
این همه گفتم و با شفقت تو
در پناه کرم یزدانم
هوش مصنوعی: من این همه صحبت کردم و با محبت تو، تحت حمایت لطف خداوند هستم.
این که درمانده ام از خلق رواست
آن مبادا که ازو درمانم
هوش مصنوعی: اینکه من از مردم به تنگ آمدهام طبیعی است، اما این جای نگرانی دارد که مبادا از خداوند هم ناامید شوم.
چند دور از تو به امید زیم؟
چند در بادیه کشتی رانم؟
هوش مصنوعی: چندین بار از تو دور هستم و به امید دیدارت زندگی میکنم؟ چند بار باید در بیابانها به جستجو برخیزم؟
بعد ازین قصه خویش از سر سوز
طلبم خلوت و آنگه خوانم
هوش مصنوعی: پس از این ماجرا، با تمام وجود در پی خواستهام خواهم بود و در تنهایی به تفکر و خواندن مشغول میشوم.

مجیرالدین بیلقانی